پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٧)
کاین. [ کین ] ( موصول ضمیر / ص ) کین. مخفف که این ( که این ) : همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد از این دل بگردان که بس بد نهاد. ابوشکور. چنین گفت کاین پا ...
فغان فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را. حافظ.
فغان فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را. حافظ.
فغان فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را. حافظ.
مصلی. [ م ُ ص َل ْ لا ] ( ع اِ ) موضع نماز و دعا. ج ، مصلیات. ( ناظم الاطباء ) . نمازگاه و جای نماز گزاردن. ( آنندراج ) ( غیاث ) . نمازگاه. ( دهار ) ...
مصلی. [ م ُ ص َل ْ لا ] ( ع اِ ) موضع نماز و دعا. ج ، مصلیات. ( ناظم الاطباء ) . نمازگاه و جای نماز گزاردن. ( آنندراج ) ( غیاث ) . نمازگاه. ( دهار ) ...
مصلی. [ م ُ ص َل ْ لا ] ( ع اِ ) موضع نماز و دعا. ج ، مصلیات. ( ناظم الاطباء ) . نمازگاه و جای نماز گزاردن. ( آنندراج ) ( غیاث ) . نمازگاه. ( دهار ) ...
گلگشت
bushwalking
گلگشت
رکن رکین ؛ ستون محکم. ( ناظم الاطباء ) .
رکن رکین ؛ ستون محکم. ( ناظم الاطباء ) .
رکن رکین ؛ ستون محکم. ( ناظم الاطباء ) .
کنارآب لهجه و گویش تهرانی مستراح
کنارآب رفتن ؛ مستراح رفتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
باقی = باقی مانده بده ساقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَلّا را حافظ
هندوی گوی. [ هَِ دُ ] ( نف مرکب ) آنکه سخن به هندی گوید. هندی زبان : ز رومی رخ هندوی گوی او شه رومیان گشته هندوی او. نظامی.
هندوی کردن. [ هَِ دُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بندگی کردن. سر نهادن : شاه تشنیع ترک خود بشناخت هندوی کرد و پیش او درتاخت. نظامی
هندوی کردن. [ هَِ دُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بندگی کردن. سر نهادن : شاه تشنیع ترک خود بشناخت هندوی کرد و پیش او درتاخت. نظامی
طفل هندو ؛ مردمک چشم : تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من. خاقانی.
طفل هندو ؛ مردمک چشم : تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من. خاقانی.
قرار
در خواب شدن
در خواب شدن
خواب هفت پادشاه لهجه و گویش تهرانی خواب عمیق
خواب هفت پادشاه لهجه و گویش تهرانی خواب عمیق
پروندن ، از خواب ( ) لهجه و گویش تهرانی ناگهان از خواب بیدار کردن
خواب و قرار نداشتن
خواب مرگی لهجه و گویش تهرانی مرگ در خواب
خواب و قرار قرار و خواب قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا حافظ
someone's blind spots
بغل خواب
خواب به خواب رفتن / شدن لهجه و گویش تهرانی مرگ در خواب
خواب به خواب رفتن / شدن لهجه و گویش تهرانی مرگ در خواب
از قرار معلوم
قول و قرار لهجه و گویش تهرانی وعده
از قرار معلوم
قرار بستن . [ ق َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) عهد بستن . پیمان بستن : خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد. حافظ.
قرار مکین . [ ق َ رِ م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رحم مادر. ( ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : فی قرار مکین . ( قرآن 13/23 و 21/77 ) .
قرار مکین . [ ق َ رِ م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رحم مادر. ( ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : فی قرار مکین . ( قرآن 13/23 و 21/77 ) .
قرار مکین . [ ق َ رِ م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رحم مادر. ( ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : فی قرار مکین . ( قرآن 13/23 و 21/77 ) .
قرار بستن . [ ق َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) عهد بستن . پیمان بستن : خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد. حافظ.
معدلت قرار ؛ عادل. دادگر. ( ناظم الاطباء ) .
معدلت قرار ؛ عادل. دادگر. ( ناظم الاطباء ) .
اهل قرار ؛ کنایه از شهرنشین : غَنِّنا غَناءَ اهل القرار؛ یعنی اهل حضر که در منازل خود مستقرند نه غناءاهل بادیه که همواره در حرکتند. ( از اقرب الموارد ...
از این قرار ؛ مطابق این حکم. ( ناظم الاطباء ) . به این ترتیب. به این طریق. به این وضع.
اهل قرار ؛ کنایه از شهرنشین : غَنِّنا غَناءَ اهل القرار؛ یعنی اهل حضر که در منازل خود مستقرند نه غناءاهل بادیه که همواره در حرکتند. ( از اقرب الموارد ...
از این قرار ؛ مطابق این حکم. ( ناظم الاطباء ) . به این ترتیب. به این طریق. به این وضع.
از این قرار ؛ مطابق این حکم. ( ناظم الاطباء ) . به این ترتیب. به این طریق. به این وضع.
از این قرار ؛ مطابق این حکم. ( ناظم الاطباء ) . به این ترتیب. به این طریق. به این وضع.