پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
ملک بانو. [م َ ل ِ ] ( اِ مرکب ) بانوی ملک . شاه بانو : چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژبانوی شیشه ام چو گلاب . نظامی .
بی پس و پیش
بی پس و پیش
مث شتر پس چریده لهجه و گویش تهرانی عدم ترقی، وامانده، عقب گرد
مث شتر پس چریده لهجه و گویش تهرانی عدم ترقی، وامانده، عقب گرد
پَس پَسِکی رَفتن
پس خم زدن . [ پ َ خ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) گریختن . فرار. دررفتن ( در تداول عوام ) . ( غیاث اللغات ) .
پس ترین فردا. [ پ َ ت َ ف َ ] ( ق مرکب ) سه روز بعد.
پس وازنک لهجه و گویش تهرانی دافع
چند پس لهجه و گویش تهرانی چند بار: ( ) کتک خورد
چند پس لهجه و گویش تهرانی چند بار: ( ) کتک خورد
چند پس لهجه و گویش تهرانی چند بار: ( ) کتک خورد
پس بردن لهجه و گویش تهرانی عودت دادن
پس خزیدن لهجه و گویش تهرانی کنار کشیدن
پس افتادن لهجه و گویش تهرانی غش کردن
پس افتادن لهجه و گویش تهرانی غش کردن
پس افتادن لهجه و گویش تهرانی غش کردن
چس پس . [ چ ُ پ ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) چانه ٔ بیجا زدن . ( آنندراج ) . رجوع به چس و پس شود.
پس پسکی . [ پ َ پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) قهقرا. عقب . - پس پسکی رفتن ؛ پس پایگی رفتن . پس پا شدن . سپسایگی رفتن . ( منتهی الارب در لغت نکص ) . نکص . ن ...
پس پسکی . [ پ َ پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) قهقرا. عقب . - پس پسکی رفتن ؛ پس پایگی رفتن . پس پا شدن . سپسایگی رفتن . ( منتهی الارب در لغت نکص ) . نکص . ن ...
پس پسکی . [ پ َ پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) قهقرا. عقب . - پس پسکی رفتن ؛ پس پایگی رفتن . پس پا شدن . سپسایگی رفتن . ( منتهی الارب در لغت نکص ) . نکص . ن ...
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . دقیقی .
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . دقیقی .
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . دقیقی .
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . دقیقی .
پس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) جواب گفتن . پاسخ دادن ، خاصه دشنام را: دشنامهای او را پس گفتن .
پس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) جواب گفتن . پاسخ دادن ، خاصه دشنام را: دشنامهای او را پس گفتن .
پس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) جواب گفتن . پاسخ دادن ، خاصه دشنام را: دشنامهای او را پس گفتن .
پس کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن : راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک تا من بکام دل برسیدم بدین مکان. فرخی. || کنار زد ...
پس کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن : راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک تا من بکام دل برسیدم بدین مکان. فرخی. || کنار زد ...
پس خواندن صیغه ؛ فسخ کردن عقدی. فسخ کردن با عبارات رسمی.
پس خواندن صیغه ؛ فسخ کردن عقدی. فسخ کردن با عبارات رسمی.
پس افتادن/اوفتادن. [ پ َاُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب افتادن. تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. || نکس. عود مرض در ...
پس افتادن/اوفتادن. [ پ َاُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب افتادن. تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. || نکس. عود مرض در ...
پس افتادن/اوفتادن. [ پ َاُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب افتادن. تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. || نکس. عود مرض در ...
پای پس : [عامیانه، اصطلاح] عوض، تلافی.
پای پس : [عامیانه، اصطلاح] عوض، تلافی.
بازپسینان ؛ متأخران.
بازپسینان ؛ متأخران.
بازپسینان ؛ متأخران.
بازپس. [ پ َ ] ( ق مرکب ) باز. بعد. ( آنندراج ) . پس ازین. من بعد. ( ناظم الاطباء ) . دوباره : سخن گرچه دلبند و شیرین بود سزاوار تصدیق و تحسین بود ...
بازپس. [ پ َ ] ( ق مرکب ) باز. بعد. ( آنندراج ) . پس ازین. من بعد. ( ناظم الاطباء ) . دوباره : سخن گرچه دلبند و شیرین بود سزاوار تصدیق و تحسین بود ...
بازپس. [ پ َ ] ( ق مرکب ) باز. بعد. ( آنندراج ) . پس ازین. من بعد. ( ناظم الاطباء ) . دوباره : سخن گرچه دلبند و شیرین بود سزاوار تصدیق و تحسین بود ...
بازپس. [ پ َ ] ( ق مرکب ) باز. بعد. ( آنندراج ) . پس ازین. من بعد. ( ناظم الاطباء ) . دوباره : سخن گرچه دلبند و شیرین بود سزاوار تصدیق و تحسین بود ...
بازپس. [ پ َ ] ( ق مرکب ) باز. بعد. ( آنندراج ) . پس ازین. من بعد. ( ناظم الاطباء ) . دوباره : سخن گرچه دلبند و شیرین بود سزاوار تصدیق و تحسین بود ...
بازپس. [ پ َ ] ( ق مرکب ) باز. بعد. ( آنندراج ) . پس ازین. من بعد. ( ناظم الاطباء ) . دوباره : سخن گرچه دلبند و شیرین بود سزاوار تصدیق و تحسین بود ...
پس ترک. [ پ َ ت َ رَ ] ( اِ مصغر، ص ، ق مرکب ) بُعیدَ هذا. اندکی متأخر : و او ( یعنی کوکب علوی ) مستقیم است تا آنگاه که بوقت برآمدن آفتاب آنجا رسد ک ...
پس ترک. [ پ َ ت َ رَ ] ( اِ مصغر، ص ، ق مرکب ) بُعیدَ هذا. اندکی متأخر : و او ( یعنی کوکب علوی ) مستقیم است تا آنگاه که بوقت برآمدن آفتاب آنجا رسد ک ...
نشیمن سفلی . [ ن ِ م َ ن ِ س ُ لا ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا : بی بال در نشیمن سفلی گشاده پربی پر بر آشیانه ٔ علوی همی پرند. ناصرخسرو.
بهتری یافتن . [ ب ِ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) به شدن . بهبودی یافتن : چون یعقوب بهتری یافت ، مهدی مردی علوی به وی داد و گفت این را بکش . ( مجمل التواریخ ...