پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
سر از دام کسی نپیچیدن ؛ از فرمان او بیرون نرفتن. از رنج که او مقرر دارد تن بیرون نکشیدن. تحمل بلا که او مقرر کند کردن : ز من هر چه خواهی همه کام تو ب ...
سر از دام کسی پیچیدن ؛ از اطاعت او سرپیچیدن.
سر از دام کسی پیچیدن ؛ از اطاعت او سرپیچیدن.
سر از دام کسی پیچیدن ؛ از اطاعت او سرپیچیدن.
سر از دام کسی پیچیدن ؛ از اطاعت او سرپیچیدن.
سر از دام کسی پیچیدن ؛ از اطاعت او سرپیچیدن.
صیدبند. [ ص َ / ص ِب َ ] ( نف مرکب ) صیاد. شکارگیر. شکارگر : اگر درد سخن میداشت صائب صیدبند ماز گوهر چون صدف میکرد آب و دانه ٔ ما را. صائب ( از آنندر ...
صیدگر. [ ص َ / ص ِ گ َ ] ( ص مرکب ) صیدگیر. شکارچی . صیاد. شکارگر : صیدگری بود عجب تیزبین بادیه پیمای و مراحل گزین . نظامی . صیدگری دام به صحرا کشیدب ...
صیدپیشه . [ ص َ / ص ِ ش َ /ش ِ ] ( ص مرکب ) صیاد. شکارگیر. نخجیرگر : این صیدپیشه فکر مدارا نکرده است گر سر بریده رشته ز پا وانکرده است . کلیم ( از آن ...
صیدپیشه . [ ص َ / ص ِ ش َ /ش ِ ] ( ص مرکب ) صیاد. شکارگیر. نخجیرگر : این صیدپیشه فکر مدارا نکرده است گر سر بریده رشته ز پا وانکرده است . کلیم ( از آن ...
صیدپیشه . [ ص َ / ص ِ ش َ /ش ِ ] ( ص مرکب ) صیاد. شکارگیر. نخجیرگر : این صیدپیشه فکر مدارا نکرده است گر سر بریده رشته ز پا وانکرده است . کلیم ( از آن ...
کاهل قدم . [ هَِ ق َ دَ ] ( ص مرکب ) سست قدم . ( آنندراج ) : ز اشک صید شد چوب قفس سبزچه شد کاهل قدم صیاد ما را؟ملا آفرین لاهوری ( از آنندراج ) .
Holding his breath he cocked a critical ear at the sounds of the island
worm ( your way ) into/through etc something
دارندگی. [ رَ دَ / دِ ] ( حامص ) بی نیازی. || تملک. || نگهداری و سرپرستی : مگر او دهد یادمان بندگی نماید بزرگی و دارندگی. فردوسی.
دارندگی. [ رَ دَ / دِ ] ( حامص ) بی نیازی. || تملک. || نگهداری و سرپرستی : مگر او دهد یادمان بندگی نماید بزرگی و دارندگی. فردوسی.
دارندگی. [ رَ دَ / دِ ] ( حامص ) بی نیازی. || تملک. || نگهداری و سرپرستی : مگر او دهد یادمان بندگی نماید بزرگی و دارندگی. فردوسی.
If you got it, flaunt it
گوهر ملک . [ گ َ / گُو هََ م ُ ] ( اِ مرکب ) کنایه از پادشاهزاده باشد. || پادشاه را نیز گویند. ( آنندراج ) .
clamorously
clamorously
پرهیاهو
پرهیاهو
the time is ripe ( for something )
the time is ripe ( for something )
راه آشنا
راه دربستن ؛ مسدود کردن راه : درم بگشای و راه کینه دربند کمر در خدمت دیرینه دربند. نظامی.
چشم دربستن ؛ دیده بر هم نهادن. صرف نظر کردن. چشم پوشیدن : زمحنت رست هر کو چشم دربست بدین تدبیر طوطی از قفس رست. نظامی.
راه دربستن ؛ مسدود کردن راه : درم بگشای و راه کینه دربند کمر در خدمت دیرینه دربند. نظامی.
چشم دربستن ؛ دیده بر هم نهادن. صرف نظر کردن. چشم پوشیدن : زمحنت رست هر کو چشم دربست بدین تدبیر طوطی از قفس رست. نظامی.
چشم دربستن ؛ دیده بر هم نهادن. صرف نظر کردن. چشم پوشیدن : زمحنت رست هر کو چشم دربست بدین تدبیر طوطی از قفس رست. نظامی.
پردشمن . [ پ ُ دُ م َ ] ( ص مرکب ) بسیاردشمن . پر از خصم : سراسر همه کوه پردشمن است در دژ پر از نیزه و جوشن است . فردوسی .
هم چند. [ هََ چ َ ] ( ص مرکب ، حرف اضافه مرکب ) برابر. به اندازه ٔ. به مقدار. ( یادداشت مؤلف ) : میشان پادشاهی دیگر است هم چند اهواز. ( تاریخ بلعمی ...
هم چند. [ هََ چ َ ] ( ص مرکب ، حرف اضافه مرکب ) برابر. به اندازه ٔ. به مقدار. ( یادداشت مؤلف ) : میشان پادشاهی دیگر است هم چند اهواز. ( تاریخ بلعمی ...
هم چند. [ هََ چ َ ] ( ص مرکب ، حرف اضافه مرکب ) برابر. به اندازه ٔ. به مقدار. ( یادداشت مؤلف ) : میشان پادشاهی دیگر است هم چند اهواز. ( تاریخ بلعمی ...
هم چند. [ هََ چ َ ] ( ص مرکب ، حرف اضافه مرکب ) برابر. به اندازه ٔ. به مقدار. ( یادداشت مؤلف ) : میشان پادشاهی دیگر است هم چند اهواز. ( تاریخ بلعمی ...
تشخانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) آتشکده . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : حصار بستد و تشخانه را بکند و بسوخت زشهر و دشتش گلزار کرد آتشدان . مختاری ( ...
لغت نامه دهخدا بر کار کردن . [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آماده ٔ کار کردن . بکار انداختن . برای بکار بردن مهیا ساختن : لیث علی منجنیق ها بر باره برنها ...
لغت نامه دهخدا بر کار کردن . [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آماده ٔ کار کردن . بکار انداختن . برای بکار بردن مهیا ساختن : لیث علی منجنیق ها بر باره برنها ...
برآسوده . [ ب َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب / نف مرکب ) راحت شده . آرام یافته . مستریح . آسایش گرفته : گریزان شده ست او ز ما در حصاربدین سان برآسوده از روز ...
لغت نامه دهخدا بر کار کردن . [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آماده ٔ کار کردن . بکار انداختن . برای بکار بردن مهیا ساختن : لیث علی منجنیق ها بر باره برنها ...
لغت نامه دهخدا بر کار کردن . [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آماده ٔ کار کردن . بکار انداختن . برای بکار بردن مهیا ساختن : لیث علی منجنیق ها بر باره برنها ...
لغت نامه دهخدا بر کار کردن . [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آماده ٔ کار کردن . بکار انداختن . برای بکار بردن مهیا ساختن : لیث علی منجنیق ها بر باره برنها ...
لغت نامه دهخدا بر کار کردن . [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آماده ٔ کار کردن . بکار انداختن . برای بکار بردن مهیا ساختن : لیث علی منجنیق ها بر باره برنها ...
شهرپناه . [ ش َ پ َ ] ( اِ مرکب ) حصار. بارو و حصاری که دور شهر برای محافظت آن بنا کنند. ( ناظم الاطباء ) . شهربند. ( آنندراج ) . || استحکاماتی که در ...
شهرپناه . [ ش َ پ َ ] ( اِ مرکب ) حصار. بارو و حصاری که دور شهر برای محافظت آن بنا کنند. ( ناظم الاطباء ) . شهربند. ( آنندراج ) . || استحکاماتی که در ...
هصار. [ هََ ص ْ صا] ( ع اِ ) شیر بیشه . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) .
حصار معلق . [ ح ِ رِ م ُ ع َل ْ ل َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار فیروزه . کنایت از آسمان . ( مجموعه ٔ مترادفات ) ( آنندراج ) .
خردل . [ خ َ دِ ] ( ص مرکب ) نامرد ترسنده . ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) . نامرد که آنرا بزدل نیز گویند. ( شرفنامه ٔ منیری ) ...
go on with your story