پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
in an effort to
crackers
crackers
crackers
طبقات اجتماع
صلحگونه . [ ص ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) سازشی از روی مصلحت نه به حقیقت . سازشی که نه از دل بود، بلکه بخاطر رعایت اوضاع و احوال : این صلحگونه کردند و ...
صلحگونه . [ ص ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) سازشی از روی مصلحت نه به حقیقت . سازشی که نه از دل بود، بلکه بخاطر رعایت اوضاع و احوال : این صلحگونه کردند و ...
صلحگونه . [ ص ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) سازشی از روی مصلحت نه به حقیقت . سازشی که نه از دل بود، بلکه بخاطر رعایت اوضاع و احوال : این صلحگونه کردند و ...
جاده کوبیدن . [ جادْ دَ / دِ ] ( مص مرکب ) جاده کوبی . راه هموار و استوار ساختن . || در تداول عوام :فلان جاده را کوبیده ؛ یعنی بر اوضاع مسلط شده است .
جاده کوبیدن . [ جادْ دَ / دِ ] ( مص مرکب ) جاده کوبی . راه هموار و استوار ساختن . || در تداول عوام :فلان جاده را کوبیده ؛ یعنی بر اوضاع مسلط شده است .
جاده کوبیدن . [ جادْ دَ / دِ ] ( مص مرکب ) جاده کوبی . راه هموار و استوار ساختن . || در تداول عوام :فلان جاده را کوبیده ؛ یعنی بر اوضاع مسلط شده است .
جاده کوبیدن . [ جادْ دَ / دِ ] ( مص مرکب ) جاده کوبی . راه هموار و استوار ساختن . || در تداول عوام :فلان جاده را کوبیده ؛ یعنی بر اوضاع مسلط شده است .
جاده کوبیدن . [ جادْ دَ / دِ ] ( مص مرکب ) جاده کوبی . راه هموار و استوار ساختن . || در تداول عوام :فلان جاده را کوبیده ؛ یعنی بر اوضاع مسلط شده است .
جاده کوبیدن . [ جادْ دَ / دِ ] ( مص مرکب ) جاده کوبی . راه هموار و استوار ساختن . || در تداول عوام :فلان جاده را کوبیده ؛ یعنی بر اوضاع مسلط شده است .
برگشتن ورق: [عامیانه، اصطلاح] دگرگون شدن اوضاع، تغییر کردن حال و احوال.
هوا پس بودن
the way things are
the way things are
the way things are
چند و چون زندگی / روزگار
the way things are
the way things are
the way things are
the way things are
کاظم غیض
push one's anger away
push one's anger away
push one's anger away
push one's anger away
push one's anger away
push one's anger away
push one's anger away they both pushed their anger away
dashed
موج زدن
tell somebody ↔ off
امر و نهی کردن
little un little one
little un little ones
come apart
come apart
come apart
filled/full to the brim ( =completely full )
filled/full to the brim ( =completely full )
filled/full to the brim ( =completely full )
filled/full to the brim ( =completely full )
from the complication of leaves Ralph looked up, frowning, from the complication of leaves
قناس : بدترکیب
برخاستن به ؛اقدام به
برخاستن به ؛اقدام به
برخاستن به ؛اقدام به