پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
tear ( one ) limb from limb
At the return
At the return
At the return
At the return
likely They found the likeliest path down and began tugging at the dead wood. And the small boys who had reached the top came sliding too till ever ...
stand ready
روزگار دمه ؛ گاه ِ مه و طوفان. زمانی که هوا سخت طوفانی است. کنایه از فصل سرما و زمستان. ( از یادداشت مؤلف ) : وگر گوسفندی برند از رمه به تیره شب و ر ...
روزگار دمه ؛ گاه ِ مه و طوفان. زمانی که هوا سخت طوفانی است. کنایه از فصل سرما و زمستان. ( از یادداشت مؤلف ) : وگر گوسفندی برند از رمه به تیره شب و ر ...
روزگار دمه ؛ گاه ِ مه و طوفان. زمانی که هوا سخت طوفانی است. کنایه از فصل سرما و زمستان. ( از یادداشت مؤلف ) : وگر گوسفندی برند از رمه به تیره شب و ر ...
روزگار دمه ؛ گاه ِ مه و طوفان. زمانی که هوا سخت طوفانی است. کنایه از فصل سرما و زمستان. ( از یادداشت مؤلف ) : وگر گوسفندی برند از رمه به تیره شب و ر ...
زین کسی را کشیدن ؛ خدمت او را کردن : نبیند جهان کس به آیین نو سپهر چهارم کشد زین تو. فردوسی
سیل خون ؛ کشتار بسیار.
سیل خون ؛ کشتار بسیار.
بخون اندر شدن ؛ قاتل شدن. موجب خون و قتل شدن : گرایدونکه گفتار من بشنوی بخون فراوان کس اندر شوی. فردوسی.
بخون اندر شدن ؛ قاتل شدن. موجب خون و قتل شدن : گرایدونکه گفتار من بشنوی بخون فراوان کس اندر شوی. فردوسی.
خون بچه تاک ؛ شراب : یک قحف خون بچه تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق. عماره مروزی.
خون بچه تاک ؛ شراب : یک قحف خون بچه تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق. عماره مروزی.
بی خون دل ؛ بی تعب. بی رنج. بی تحمل مشقت : دولت آنست که بی خون دل آید به کنار ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست. حافظ
بی خون دل ؛ بی تعب. بی رنج. بی تحمل مشقت : دولت آنست که بی خون دل آید به کنار ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست. حافظ
بی خون دل ؛ بی تعب. بی رنج. بی تحمل مشقت : دولت آنست که بی خون دل آید به کنار ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست. حافظ
بی خون دل ؛ بی تعب. بی رنج. بی تحمل مشقت : دولت آنست که بی خون دل آید به کنار ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست. حافظ
به خون جگر ؛ با نهایت رنج و اندوه : گویند سنگ لعل شود درمقام صبر آری شود ولیک بخون جگر شود. حافظ.
به خون جگر ؛ با نهایت رنج و اندوه : گویند سنگ لعل شود درمقام صبر آری شود ولیک بخون جگر شود. حافظ.
از چشم خون دویدن ؛ کنایه از غضب بسیار.
از چشم خون دویدن ؛ کنایه از غضب بسیار.
به خون آغشته ؛ خونین. به خون آلوده. آغشته خون : او را کشته و بخون آغشته دیدند. ( مجالس سعدی ) .
cut in the back ( adj. ) ( also cut in the eye, . . . leg ) [fig. use of SE] very drunk
cut in the back ( adj. ) ( also cut in the eye, . . . leg ) [fig. use of SE] very drunk
cut in the back ( adj. ) ( also cut in the eye, . . . leg ) [fig. use of SE] very drunk
cut in the back ( adj. ) ( also cut in the eye, . . . leg ) [fig. use of SE] very drunk
oil of joy ( n. ) ( US ) alcohol
oil of joy ( n. ) ( US ) alcohol
( US black ) a marriage between an African American and a white person
translate the truth v. [euph. ] ( UK society ) to lie
translate the truth v. [euph. ] ( UK society ) to lie
translate the truth v. [euph. ] ( UK society ) to lie
open charms ( n. ) ( also open C, wide C ) the vagina
open charms ( n. ) ( also open C, wide C ) the vagina
open charms ( n. ) ( also open C, wide C ) the vagina
open charms ( n. ) ( also open C, wide C ) the vagina
open charms ( n. ) ( also open C, wide C ) the vagina
engine of bliss, engine of seduction= the penis
engine of bliss, engine of seduction= the penis
engine of bliss, engine of seduction= the penis
engine of bliss, engine of seduction= the penis
engine of bliss, engine of seduction= the penis
soldier’s thigh ( n. ) [military poverty] an empty pocket
soldier’s thigh ( n. ) [military poverty] an empty pocket
supine