پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)

بازدید
١٥,١٨٠
پیشنهاد
٠

نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن.

پیشنهاد
٠

نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن.

پیشنهاد
٠

نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن : شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان. سعدی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .

پیشنهاد
٠

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس بر نفس ؛ پیاپی. لاینقطع. نفس در نفس : به جان گفت باید نفس بر نفس که شکرش نه کار زبان است و بس. سعدی.

پیشنهاد
٠

نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.

پیشنهاد
٠

نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.

پیشنهاد
٠

نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس باقی بودن ؛ مختصر فرصت و مهلتی داشتن. - || هنوز زنده بودن. رمقی از حیات در تن داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.

پیشنهاد
٠

نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

درازنفسی کردن ؛ روده درازی کردن. پرگوئی کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

درازنفسی کردن ؛ روده درازی کردن. پرگوئی کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس بازپس ؛ نفس واپسین. ( آنندراج ) : بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این بستان که ز جانم نفسی بازپس است این. امیرخسرو ( از آنندراج ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس بازپس ؛ نفس واپسین. ( آنندراج ) : بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این بستان که ز جانم نفسی بازپس است این. امیرخسرو ( از آنندراج ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

درازنفسی کردن ؛ روده درازی کردن. پرگوئی کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

حلیم النفس ؛ نرم دل. ( ازناظم الاطباء ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلیم النفس ؛ نرم دل. ( ازناظم الاطباء ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلیم النفس ؛ نرم دل. ( ازناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...

پیشنهاد
٠

نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترس بر داشتن کسی را : [عامیانه، کنایه ] از وارد شدن به کاری بیم داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترس بر داشتن کسی را : [عامیانه، کنایه ] از وارد شدن به کاری بیم داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

to get frightened

پیشنهاد
٠

to get frightened

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

ترس بر داشتن کسی را : [عامیانه، کنایه ] از وارد شدن به کاری بیم داشتن.

پیشنهاد
٠

خانه یکی. [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) باشندگان در یک خانه. ( ناظم الاطباء ) . همخانه. ( آنندراج ) . نعت است برای ساکنان در یک خانه : بنگر قلمت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خانه یکی. [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) باشندگان در یک خانه. ( ناظم الاطباء ) . همخانه. ( آنندراج ) . نعت است برای ساکنان در یک خانه : بنگر قلمت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خانه یکی. [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) باشندگان در یک خانه. ( ناظم الاطباء ) . همخانه. ( آنندراج ) . نعت است برای ساکنان در یک خانه : بنگر قلمت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

طوارق. [ طَ رِ] ( ع اِ ) ج ِ طارقه. ( منتهی الارب ) . حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد : از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. ( ترجمه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

طوارق. [ طَ رِ] ( ع اِ ) ج ِ طارقه. ( منتهی الارب ) . حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد : از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. ( ترجمه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

طوارق. [ طَ رِ] ( ع اِ ) ج ِ طارقه. ( منتهی الارب ) . حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد : از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. ( ترجمه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

طوارق. [ طَ رِ] ( ع اِ ) ج ِ طارقه. ( منتهی الارب ) . حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد : از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. ( ترجمه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

طوارق. [ طَ رِ] ( ع اِ ) ج ِ طارقه. ( منتهی الارب ) . حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد : از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. ( ترجمه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیابت داشتن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای ...