پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
مرتجی . [ م ُ ت َ جا] ( ع ص ، اِ ) امیدگاه . جای امید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . آن که امید بدو دارند. مایه ٔ امید : همت عالی توان ای مرتجی می کشد ای ...
عقیله
عقیله
عقیله
عقیله
moon pie ( n. ) [fig. use of pie n. ( 1a ) ] ( US ) anal intercourse
moon pie ( n. ) [fig. use of pie n. ( 1a ) ] ( US ) anal intercourse
شعرباره . [ ش ِ با رَ / رِ ] ( ص مرکب ) شعردوست . بسیار عاشق شعر. ( یادداشت مؤلف ) : رفیقی داشتم عالی ستاره دلی چون آفتاب و شعرباره . عطار.
( عالی آوازه ) عالی آوازه. [ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) خوش آواز. خوش خوان : که دیدت بر هیچ رنگین گلی ز من عالی آوازه تر بلبلی. نظامی. || نامور. مشهور. ب ...
عالی سرای. [ س َ ] ( اِ مرکب ) قصرسلطنتی و سرای پادشاهی و حرم خانه. ( ناظم الاطباء ) .
عالی سرای. [ س َ ] ( اِ مرکب ) قصرسلطنتی و سرای پادشاهی و حرم خانه. ( ناظم الاطباء ) .
عالی شاخ. ( ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ. نظامی. به درختی سطبر و عالی شاخ سبز و پاکیزه ...
عالی شاخ. ( ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ. نظامی. به درختی سطبر و عالی شاخ سبز و پاکیزه ...
عالی شاخ. ( ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ. نظامی. به درختی سطبر و عالی شاخ سبز و پاکیزه ...
عالی شاخ. ( ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ. نظامی. به درختی سطبر و عالی شاخ سبز و پاکیزه ...
عالی نسب. [ ن َ س َ ] ( ص مرکب ) آنکه او را نسب عالی باشد. عالی تبار : نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب. ( سندبادنامه ص 244 ) . اصل گهر از خلی ...
عالی نسب. [ ن َ س َ ] ( ص مرکب ) آنکه او را نسب عالی باشد. عالی تبار : نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب. ( سندبادنامه ص 244 ) . اصل گهر از خلی ...
fruitful vine [it ‘bears flowers’ ( menstruation ) every month] the vagina
fruitful vine [it ‘bears flowers’ ( menstruation ) every month] the vagina
fruitful vine [it ‘bears flowers’ ( menstruation ) every month] the vagina
my friend ( n. ) ( also my little friend, my others ) menstruation
my friend ( n. ) ( also my little friend, my others ) menstruation
my friend ( n. ) ( also my little friend, my others ) menstruation
my friend ( n. ) ( also my little friend, my others ) menstruation
shoe - horn ( v. ) [? play on horn n. 1 ] to cuckold
shoe - horn ( v. ) [? play on horn n. 1 ] to cuckold
shoe - horn ( v. ) [? play on horn n. 1 ] to cuckold
ball of dirt ( n. ) [fig. use of SE ? rhy. sl. ] ( US ) the earth
ball of dirt ( n. ) [fig. use of SE ? rhy. sl. ] ( US ) the earth
penwiper ( n. ) the vagina
penwiper ( n. ) the vagina
penwiper ( n. ) the vagina
home of rest ( n. ) a prison
home of rest ( n. ) a prison
tunnel ( of love ) ( n. ) the vagina
tunnel ( of love ) ( n. ) the vagina
tunnel ( of love ) ( n. ) the vagina
tunnel ( of love ) ( n. ) the vagina
پور زال . [ رِ ] ( اِخ ) مراد رستم است . پهلوان داستانی معروف : نگهدار جان باش از پور زال بجنگت نباشد جز او کس همال . فردوسی . بدانکار خوشنود شد ...
پور زال . [ رِ ] ( اِخ ) مراد رستم است . پهلوان داستانی معروف : نگهدار جان باش از پور زال بجنگت نباشد جز او کس همال . فردوسی . بدانکار خوشنود شد ...
سقط همت ( صفت ) ۱ - پست دون دون همت . ۲ - آن کس که قوتهای باطن وی مرده بود و خود خبر ندارد و از فعلهای قوتهای باطن چنانکه ایشان را هنوز قوتهای باطن ...
سقط همت ( صفت ) ۱ - پست دون دون همت . ۲ - آن کس که قوتهای باطن وی مرده بود و خود خبر ندارد و از فعلهای قوتهای باطن چنانکه ایشان را هنوز قوتهای باطن ...
سقط شدن. [ س َ ق َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. ( کلیله و دمنه ) . چنین گویند کاسب بادرفتار س ...
سقط شدن. [ س َ ق َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. ( کلیله و دمنه ) . چنین گویند کاسب بادرفتار س ...
سقط شدن. [ س َ ق َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. ( کلیله و دمنه ) . چنین گویند کاسب بادرفتار س ...
زبان را درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت کردن زبان در کشیدن : زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن تو در علمش چه دانی ب ...
زبان را درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت کردن زبان در کشیدن : زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن تو در علمش چه دانی ب ...
گنبد تیزگشت . [ گُم ْ ب َ دِ گ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : پراندیشه از گنبد تیزگشت که فردا به سر بر چه خواهد گذشت . نظامی .
خار و ترنج . [ رُ ت ُ رَ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از رنج و راحت است چنانکه گویند که معلوم نیست فردا از خار و ترنج کدام یک در پیش آید.
بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست . فرخی .