to die

پیشنهاد کاربران

اگه بعدش for بیاد به معنی براش میمرم
go on to a better land
چراغ کسی فرومردن ، چراغ کسی مردن ؛ کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی :
نوبت راحت و کرم بگذشت
تا چراغ کیان فرومرده است.
خاقانی.
روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.
در پرده شدن ؛ مردن. وفات کردن. درگذشتن. فرمان یافتن : چون خواجه محمد بابا، نوراﷲ مرقده ، در پرده شدند جد من علیه الرحمه مرا بسمرقند بردند. ( انیس الطالبین بخاری ) .
در برون پرده مینالید مسکین کاتبی
ناله اش دیگر نمی آید مگر در پرده شد؟.
کاتبی.
از دهر گذشتن ؛ مرادف از جهان گذشتن که کنایه از رحلت به عالم باقی است. ( آنندراج ) .
پس افتادن/اوفتادن. [ پ َاُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب افتادن. تأخیر :
چونکه گله بازگردد از ورود
پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود.
مولوی.
|| نکس. عود مرض در حال نقاهت. || غش کردن یا مردن. افتادن به پشت و مردن.
از دار دنیا رفتن ؛ کنایه از مردن است.
نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن :
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان.
سعدی.
سقط شدن. [ س َ ق َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. ( کلیله و دمنه ) .
چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گهربار.
نظامی.
اسب این خواجه سقط خواهد شدن
...
[مشاهده متن کامل]

روز فردا سیر خود کم کن حزن.
مولوی.
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی.
و خرابی چهارپایان و سقط شدن را خود اندازه نبود. ( انیس الطالبین ص 118 ) .
رجوع به سقط شود.

از خر افتادن ؛ کنایه از مردن. از عالم رفتن. ( برهان قاطع ) :
بهندوستان پیری از خر فتاد
پدرمرده ای را بچین گاوزاد.
نظامی ( از آنندراج ) .
yield the ghost
pass on to the Great Beyond
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس