بازداشتن


مترادف بازداشتن: جلوگیری، ردع، ممانعت، منع، نهی ، جلوگیری کردن، مانع شدن، ممانعت کردن، منع کردن، نهی کردن

متضاد بازداشتن: امر، امر کردن، فرمان دادن، حکم کردن، دستور دادن

معنی انگلیسی:
check, coerce, cramp, detain, discourage, dissuade, encumber, enjoin, inhibit, keep, restrain, stop, arrest, prevent, stay, wean, to prevent, to dissuade, to detain, to hold back

لغت نامه دهخدا

بازداشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) ( اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. ( برهان ) . ( ترجمان القرآن ). ممانعت. ( زوزنی ). منع کردن. ( آنندراج ). عَصر. غَرض. عَفس. عَفک. عُرَس. عَجس. تعکیظ. اِلتحاص. صَری. اجذا. اِعتام. عَذب. اِعدام. اِعذاب. صَبن. تعجیز. جَعظ. دَقل. دَقن. منع. ذَب . ذَأذَاءة. تَذه ذُوء. تمنیع. خطّ. تقلید. شَمظ؛ بازداشتن کسی را از چیزی و برگردانیدن. ( منتهی الارب ). حجابة. حَجب. حجاب. حَصر. حَظر. ثَنی. ( دهار ). احکام. حبس. صبر. حجز. عَزب. حَد. حَصر. تبر. قصر. کفکفه. لیت. ضبن. عوق. عَجس. تعویذ. ( تاج المصادر بیهقی ). مانع شدن. ممنوع داشتن. جلوگیری کردن :
اگر از من تو بد نداری باز
نکنی بی نیاز روز نیاز.
ابوشکور.
من موسی را بکشم ، او را گوی خدای خویش را بخوان تا مرا ازاو بازدارد. ( ترجمه طبری بلعمی ). کافران آب همی خوردند و مسلمانان ایشان را بازداشتند و پیغمبر علیه السلام گفت بازمدارید. ( ترجمه طبری بلعمی ).
سپه را ز راه بدی بازداشت
که با پاک یزدان به دل راز داشت.
فردوسی.
ای مسلمانان میلاوه که دارد بازا
بجز آن کس که بود سفله دل و غمازا.
ابوالعباس.
نهی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و اصحابه و سلم عن لبس الشهرتین ؛ و بازداشت رسول صلی اﷲعلیه و آله و اصحابه و سلم امت را از پوشیدن جامه ای که سبب دو شهرت گردد. ( بخاری ).
کسی کوشود زیر نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند.
فردوسی.
چه بهتر کزو بازداریم چنگ
گرفتن چه بهتر ز بهر درنگ.
فردوسی.
از چنین باده در چنین مجلس
هیچ زاهد مرا ندارد باز.
فرخی.
هر چه خواهی کن با تن که تو سالار تنی
لیک او را زپرستیدن شه بازمدار.
فرخی.
از روی او و روی همه اولیای او
مکروه بازداری ای ذوالجلال بار.
منوچهری.
اکنون که آن شهنشه بر بنده کرد شفقت
کوشی که رحمت شه از بنده بازداری ؟
منوچهری.
اگر امروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181 ). شمشیر برکشدو هر کس که وی را بازدارد گردن بزند. ( تاریخ بیهقی ).
از ایشان گنه پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
یا کاری بیند از کسی که او را ناخوش آید و آنکس را از آن باز نتواند داشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ). پس ادریس ایشان رابخدای تعالی می خواند. و از آتش پرستیدن بازمیداشت. ( قصص الانبیاء ص 30 ). و خاصیتش آنک [ خاصیت فیروزه ] چشم زدگی بازدارد. ( نوروزنامه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - منع کردن جلو گیری کردن . ۲ - توقیف کردن حبس کردن .

فرهنگ معین

(تَ ) (مص م . ) منع کردن ، توقیف کردن .

فرهنگ عمید

منع کردن، جلو گرفتن، جلو کسی را گرفتن و مانع کار یا حرکت او شدن.

واژه نامه بختیاریکا

وا داشتِن

مترادف ها

deter (فعل)
ترساندن، باز داشتن، تحذیر کردن

stay (فعل)
ماندن، باز داشتن، نگاه داشتن، باقی ماندن، توقف کردن

ban (فعل)
قدغن کردن، باز داشتن، بستن، ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، لعن کردن، اجازه ندادن

forbid (فعل)
قدغن کردن، باز داشتن، ممنوع ساختن، منع کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن

interdict (فعل)
قدغن کردن، باز داشتن، رد کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن، ممنوع کردن، محجور کردن، نهی کردن

bar (فعل)
باز داشتن، بستن، مانع شدن، مسدود کردن، از بین رفتن رد کردن دادخواست

hold (فعل)
چسبیدن، باز داشتن، گرفتن، نگاه داشتن، منعقد کردن، تصرف کردن، نگه داشتن، در دست داشتن، جا گرفتن

arrest (فعل)
توقیف کردن، باز داشتن، محبوس کردن، حبس کردن، ناگهان توقیف کردن، جلوگیری کردن

detain (فعل)
توقیف کردن، باز داشتن، معطل کردن

impeach (فعل)
متهم کردن، احضار نمودن، باز داشتن، عیب جویی کردن، بدادگاه جلب کردن، تردید کردن در، اعلام جرم کردن

encumber (فعل)
باز داشتن، اسباب زحمت شدن، دست و پای کسی را گرفتن

prevent (فعل)
باز داشتن، جلوگیری کردن، مانع شدن، منع کردن، ممانعت کردن، پیش گیری کردن

debar (فعل)
باز داشتن، مانع شدن، محروم کردن، ممنوع کردن

dissuade (فعل)
باز داشتن، دلسرد کردن، منصرف کردن

block (فعل)
باز داشتن، بستن، مسدود کردن، بند اوردن، مانع شدن از، قالب کردن

contain (فعل)
باز داشتن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، دارا بودن، محتوی بودن، محدود نگاهداشتن

impede (فعل)
باز داشتن، مانع شدن، ممانعت کردن، مشکل کردن

stow (فعل)
انباشتن، باز داشتن، پر کردن، تنگ هم چیدن، خوب جا دادن

فارسی به عربی

احتو , احجز , اردع , اقامة , امنع , توقیف , حانة , عرقل , کتلة , محرم
( بازداشتن(کسی ازامری ) ) انصح
اتهم , اثقل

پیشنهاد کاربران

باز داشتن ؛ مانع شدن. مانع آمدن.
نهی، منع
مجید علیائی
منع
نَهی
نهی راندن ؛ مقابل حکم راندن. نهی کردن. بازداشتن. دستور نهی دادن :
امر، امر تو هرچه خواهی کن
نهی ، نهی تو هرچه باید ران.
ابوالفرج رونی.
کف
محجر ساختن
( مصدر ) محجور کردن ممنوع ساختن : اگر از کتاب لعنی و سبی نسبت بصحاب. کبار مشهود افتد مواخذ. شدید کنم و کتابها محجر سازم . . .
ممانعت به عمل آوردن
بازداشتن:
هرگاه این فعل مرکب در جمله ی پایه بیاید فعل جمله پیرو باید در وجه التزامی باشد.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۵۶. )

بپرس