پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
all’s fair in love and war
all’s fair in love and war
a fair crack of the whip
end up as I save Arthur from being killed and I end up as his servant
catcall
catcall
catcall
catcall
catcall
catcall
catcall
catcall
catcall
get catcalled
oi British English spoken used to call someone or attract their attention in a way that is not very polite ahoy
oi British English spoken used to call someone or attract their attention in a way that is not very polite
oi British English spoken used to call someone or attract their attention in a way that is not very polite
get even ( with somebody )
get even ( with somebody )
get even ( with somebody )
get even ( with somebody )
get even ( with somebody )
ow used to express sudden pain
ow used to express sudden pain
ow used to express sudden pain
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
in a valiant effort
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل ...
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل ...
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل ...
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل ...
شمران. [ ش ُ م َ ] ( ق ) صفت حالیه ، در حال شمردن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شمردن شود.
شمران. [ ش ُ م َ ] ( ق ) صفت حالیه ، در حال شمردن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شمردن شود.
خانه پا. [ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) خانه پاینده. سرایدار. کسی که پس از رفتن همه اهل خانه از برای حفظ آن بجای ماند. حارس خانه. حافظ خانه در غیبت صاحبان ...
خانه پایی. ( حامص مرکب ) عمل سرایدار. عمل حافظ خانه. رجوع به �خانه پا� شود.
خانه پا. [ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) خانه پاینده. سرایدار. کسی که پس از رفتن همه اهل خانه از برای حفظ آن بجای ماند. حارس خانه. حافظ خانه در غیبت صاحبان ...
خانه پرورد. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب مرخم ) خانه پرور. ( ناظم الاطباء ) . آنکه در خانه پرورش یافته باشدو سرد و گرم روزگار نچشیده. ( آنندراج ...
خانه پرورد. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب مرخم ) خانه پرور. ( ناظم الاطباء ) . آنکه در خانه پرورش یافته باشدو سرد و گرم روزگار نچشیده. ( آنندراج ...
خانه دان. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خیل خانه. دودمان. خاندان. ( ناظم الاطباء ) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر ...
خیلخانه. [ خ َ / خ ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خاندان. دودمان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) : سلطان. . . را که مستوفی بود هم در آن کوشک بفرمود گرفتن ...
خانه دان. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خیل خانه. دودمان. خاندان. ( ناظم الاطباء ) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر ...
خیلخانه. [ خ َ / خ ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خاندان. دودمان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) : سلطان. . . را که مستوفی بود هم در آن کوشک بفرمود گرفتن ...
خانه دان. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خیل خانه. دودمان. خاندان. ( ناظم الاطباء ) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر ...
خانه رفتن. [ ن َ / ن ِ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) خانه را تمیز کردن. خانه را پاک کردن. کثافت آنرا از بین بردن. کَنْس : پیش ازین خاطرمن خانه پر مشغله بود از ...
خانه کردن. [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. ( آنندراج ) : اعتمادش بود از روی قیاس خانه نتوان کرد در کوی قیاس. مولو ...