پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگه. [ گ َه ْ ] ( ق مرکب ) آنزمان. || بعلاوه : وانگه بغلی نعوذ باﷲ مردار در آفتاب مرداد. سعدی.
وانگه. [ گ َه ْ ] ( ق مرکب ) آنزمان. || بعلاوه : وانگه بغلی نعوذ باﷲ مردار در آفتاب مرداد. سعدی.
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
اشأم. [ اَ ءَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از شوم. بدشگون تر. بدفال تر. ناخجسته تر. شوم تر. ( منتهی الارب ) . نافرخنده تر. نامبارک تر. نامیمون تر. - ام ...
معادی. [ م ُ ] ( ع ص ) دشمنی کننده. مقابل موالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . دشمن دارنده. خصومت کننده دشمن. عدو : سرش رسیده به ماه بر، به بلندی و ...
معادی. [ م ُ ] ( ع ص ) دشمنی کننده. مقابل موالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . دشمن دارنده. خصومت کننده دشمن. عدو : سرش رسیده به ماه بر، به بلندی و ...
جری شدن. [ ج َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دلیر شدن. جسور شدن. گستاخ گردیدن. رجوع به جری شود.
جری شدن. [ ج َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دلیر شدن. جسور شدن. گستاخ گردیدن. رجوع به جری شود.
فقاعی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. ( سمعانی ) . مویزآب فروش. آبجوفروش. ( یادداشت مؤلف ) . بوزه فروش و آنکه برف ...
فقاعی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. ( سمعانی ) . مویزآب فروش. آبجوفروش. ( یادداشت مؤلف ) . بوزه فروش و آنکه برف ...
فقاعی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. ( سمعانی ) . مویزآب فروش. آبجوفروش. ( یادداشت مؤلف ) . بوزه فروش و آنکه برف ...
بجام کین تو هر احمقی که مست شود قضاش زهر دهد از فقاع مخموری اثیر اخسیکتی
زان فقاعی که سنت عمر است رافضی نیستم چرا نخورم خاقانی
در لاتین قرون وسطی وایسکامایتیم
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!