پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٤٠)
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست. فردوسی. چرخش ز ...
اشأم. [ اَ ءَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از شوم. بدشگون تر. بدفال تر. ناخجسته تر. شوم تر. ( منتهی الارب ) . نافرخنده تر. نامبارک تر. نامیمون تر. - ام ...
معادی. [ م ُ ] ( ع ص ) دشمنی کننده. مقابل موالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . دشمن دارنده. خصومت کننده دشمن. عدو : سرش رسیده به ماه بر، به بلندی و ...
معادی. [ م ُ ] ( ع ص ) دشمنی کننده. مقابل موالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . دشمن دارنده. خصومت کننده دشمن. عدو : سرش رسیده به ماه بر، به بلندی و ...
جری شدن. [ ج َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دلیر شدن. جسور شدن. گستاخ گردیدن. رجوع به جری شود.
جری شدن. [ ج َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دلیر شدن. جسور شدن. گستاخ گردیدن. رجوع به جری شود.
فقاعی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. ( سمعانی ) . مویزآب فروش. آبجوفروش. ( یادداشت مؤلف ) . بوزه فروش و آنکه برف ...
فقاعی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. ( سمعانی ) . مویزآب فروش. آبجوفروش. ( یادداشت مؤلف ) . بوزه فروش و آنکه برف ...
فقاعی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. ( سمعانی ) . مویزآب فروش. آبجوفروش. ( یادداشت مؤلف ) . بوزه فروش و آنکه برف ...
بجام کین تو هر احمقی که مست شود قضاش زهر دهد از فقاع مخموری اثیر اخسیکتی
زان فقاعی که سنت عمر است رافضی نیستم چرا نخورم خاقانی
در لاتین قرون وسطی وایسکامایتیم
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : �اسباغ ...
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
زندگی گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
گویش تهرانی عورت:زندگیش پیدا بود!
The Open University دانشگاه مکاتبه ای
The Open University دانشگاه مکاتبه ای
The Open University دانشگاه مکاتبه ای
فنج ( اِ ) گوشت زاید در فرج زن. ( یادداشت مؤلف ) . بَظر. چوچوله. قرن ، و آن عیبی است. ( یادداشت دیگر ) . || ( ص ) زشت و قبیح. ( برهان ) . || بزرگ کل ...
فنج ( اِ ) گوشت زاید در فرج زن. ( یادداشت مؤلف ) . بَظر. چوچوله. قرن ، و آن عیبی است. ( یادداشت دیگر ) . || ( ص ) زشت و قبیح. ( برهان ) . || بزرگ کل ...
فنج ( اِ ) گوشت زاید در فرج زن. ( یادداشت مؤلف ) . بَظر. چوچوله. قرن ، و آن عیبی است. ( یادداشت دیگر ) . || ( ص ) زشت و قبیح. ( برهان ) . || بزرگ کل ...
فنج ( اِ ) گوشت زاید در فرج زن. ( یادداشت مؤلف ) . بَظر. چوچوله. قرن ، و آن عیبی است. ( یادداشت دیگر ) . || ( ص ) زشت و قبیح. ( برهان ) . || بزرگ کل ...
عناب. [ ع ُ ] ( ع ص ) مرد کلان بینی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . بزرگ بینی. ( از اقرب الموارد ) . || ( اِ ) فنج ماده ، یا تلاق. ( ...
عناب. [ ع ُ ] ( ع ص ) مرد کلان بینی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . بزرگ بینی. ( از اقرب الموارد ) . || ( اِ ) فنج ماده ، یا تلاق. ( ...
عناب. [ ع ُ ] ( ع ص ) مرد کلان بینی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . بزرگ بینی. ( از اقرب الموارد ) . || ( اِ ) فنج ماده ، یا تلاق. ( ...
خیالی نیست
عمود صبح. [ ع َ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح صادق است. ( آنندراج ) . رجوع به عمود شود : کرد آفتاب خطبه عیدی به نام او زآن از ...
عمود صبح. [ ع َ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح صادق است. ( آنندراج ) . رجوع به عمود شود : کرد آفتاب خطبه عیدی به نام او زآن از ...
میان کاواک ؛ میان تهی. ( ناظم الاطباء ) .
ای شگفت ؛ یا للعجب. عجبا. شگفتا. ای عجب. چه بسیار عجیب. ( یادداشت مؤلف ) : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت ! همچنان چون شیشه سیمین نگون آویخته. فر ...
ای شگفت ؛ یا للعجب. عجبا. شگفتا. ای عجب. چه بسیار عجیب. ( یادداشت مؤلف ) : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت ! همچنان چون شیشه سیمین نگون آویخته. فر ...