پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...
از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...
از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...
از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...
بر در ؛ در خدمت : فرخی بنده تو بر در تو از نشاط تو برکشیده دهاز. فرخی. گر بر در این میر تو ببینی مردی که بود خوار و سرفکنده بشناس که مردیست او بدان ...
در سخن اندرگشادن ؛ مکالمه آغاز کردن. لب به سخن گشودن : دلارام مزدک سوی کیقباد بیامد سخن را در اندرگشاد. فردوسی.
در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.
در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.
در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.
در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.
در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.
بر در ماندن ؛ بار نیافتن. اجازه ورود نیافتن : احمد گفت هر چه ما یاد داریم معانی آن می داند که گر او بما نیفتادی ما بر در خواستیم ماند که از حقایق و ا ...
بر در ماندن ؛ بار نیافتن. اجازه ورود نیافتن : احمد گفت هر چه ما یاد داریم معانی آن می داند که گر او بما نیفتادی ما بر در خواستیم ماند که از حقایق و ا ...
ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته : اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا مرا نشاط ضعیفست و درد دل ...
ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته : اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا مرا نشاط ضعیفست و درد دل ...
ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته : اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا مرا نشاط ضعیفست و درد دل ...
در یتیمه ؛ دختر دردانه و منحصر : از ثقات حضرت سلطان جمعی از جهت نقل آن در یتیمه برفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 395 ) .
Frau Zumpen brought some cognac, poured it out, and before I could say anything about the contract she pushed a yellow folder toward me: “Fir Tree H ...
گل به گلستان بردن . [ گ ُ ب ِ گ ُ ل ِ ب ُ دَ] ( مص مرکب ) کنایه از کوشش بیفایده کردن و امر لغو. ( مجموعه مترادفات ص 292 ) . چون زیره به کرمان بردن .
در به دریا بردن ؛ نظیر زیره به کرمان بردن. بمعنی کار کم ارزش و بیفایده کردن : سر خجالتم از پیش برنمی آید که درچگونه به دریا برند و لعل به کان. سعدی.
در به دریا بردن ؛ نظیر زیره به کرمان بردن. بمعنی کار کم ارزش و بیفایده کردن : سر خجالتم از پیش برنمی آید که درچگونه به دریا برند و لعل به کان. سعدی.
در به دریا بردن ؛ نظیر زیره به کرمان بردن. بمعنی کار کم ارزش و بیفایده کردن : سر خجالتم از پیش برنمی آید که درچگونه به دریا برند و لعل به کان. سعدی.
مزرع دانه سوز ؛ دنیا. ( مجموعه مترادفات ص 165 ) .
cigarette butt
یک بر ؛ در تداول یک گروه کثیر. یک دسته بزرگ و در آن نفرت و کراهت هست و چون دشنام و نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) .
هر را ازبر نشناختن و ندانستن و تشخیص ندادن ؛ بکلی عامی بودن. هیچ ندانستن. در منتهی الارب آرد: در مثل است ، هولا یعرف البر من الهر؛ او بر را از هر نمی ...
یک بر ؛ در تداول یک گروه کثیر. یک دسته بزرگ و در آن نفرت و کراهت هست و چون دشنام و نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) .
یک بر ؛ در تداول یک گروه کثیر. یک دسته بزرگ و در آن نفرت و کراهت هست و چون دشنام و نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) .
بر خوردن ؛ متمتع شدن. فایده بردن. نتیجه بردن. برخوردار شدن : همه وادیج پر انگور و همه جای عصیر زآنچه ورزید کنون بر بخورد برزگرا. شاکر بخاری. کنون ت ...
بر خوردن ؛ متمتع شدن. فایده بردن. نتیجه بردن. برخوردار شدن : همه وادیج پر انگور و همه جای عصیر زآنچه ورزید کنون بر بخورد برزگرا. شاکر بخاری. کنون ت ...
بر خوردن ؛ متمتع شدن. فایده بردن. نتیجه بردن. برخوردار شدن : همه وادیج پر انگور و همه جای عصیر زآنچه ورزید کنون بر بخورد برزگرا. شاکر بخاری. کنون ت ...
برِ؛ نزد. قیاس به. ( یادداشت مؤلف ) . بقیاس به. به نسبت. نسبت به. در برابر. در مقابل : انگشت بر رویش مانند بلور است پولاد بر گردن او همچون لاد است. ...
ببر کردن ؛ بتن کردن جامه و جز آن. پوشیدن جامه.
ببر کردن ؛ بتن کردن جامه و جز آن. پوشیدن جامه.
رخت کندن
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
رخت کندن
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
اندر بر کشیدن ؛در بر کشیدن. در آغوش گرفتن. اندر بر گرفتن.
اندر بر کشیدن ؛در بر کشیدن. در آغوش گرفتن. اندر بر گرفتن.
بربردن ؛ بالا بردن. برافراشتن : گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نه بر سرش بند. رودکی.
بربردن ؛ بالا بردن. برافراشتن : گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نه بر سرش بند. رودکی.
بر امتداد ایام/روزگار بر امتداد ؛ به طول زمان. به کشیدن روزگاران : و نام و آوازه عهد همایون. . . بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. ( کلیله و دمنه ...
بر امتداد ایام/روزگار بر امتداد ؛ به طول زمان. به کشیدن روزگاران : و نام و آوازه عهد همایون. . . بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. ( کلیله و دمنه ...
بر امتداد ایام/روزگار بر امتداد ؛ به طول زمان. به کشیدن روزگاران : و نام و آوازه عهد همایون. . . بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. ( کلیله و دمنه ...
براطلاق ؛ مطلقاً : زیرا که عقل براطلاق کلید خیرات و پای بند سعادت است. ( کلیله و دمنه ) . پادشاه اهل فضل و مروت را براطلاق بکرامات مخصوص نگرداند. ( ک ...