پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به شادی کسی خوردن: به سلامت وی نوشیدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۸۱ ) .
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
تحول معنی
خون در دل افتادن
خون در دل افتادن
مشکین
بوی امید و آرزو و خواهش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) . سراغ و امید و آرزو. ( آنندراج ) . - به بوی ؛ به امید. به آرزوی : چه جورها که ...
بوی امید و آرزو و خواهش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) . سراغ و امید و آرزو. ( آنندراج ) . - به بوی ؛ به امید. به آرزوی : چه جورها که ...
بر بوی ؛ به امید : بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند بکنارم. حافظ. صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار بر بوی تخم مهر که در دل ...
معنی اصطلاح - > طاقت کسی را طاق کردن کسی را بی صبر / بی تحمل کردن؛ تحمل کسی را از او گرفتن مثال: زندگی سخت و بدرفتاری اطرافیان طاقتش را طاق کرده بود ...
معنی اصطلاح - > طاقت کسی طاق شدن صبر / تحمل / حوصله ی کسی به پایان رسیدن؛ بی تاب شدن مثال: دیگه داشت طاقتم طاق می شد و می ترسیدم که بلایی به سرش بیار ...
طاقتش طاق شد
طاق ابرو ناگشادن ؛ کنایه از اخم کردن و عبوس بودن : بس است این طاق ابرو ناگشادن بطاقی با نطاقی وانهادن. نظامی.
طاق ابرو ناگشادن ؛ کنایه از اخم کردن و عبوس بودن : بس است این طاق ابرو ناگشادن بطاقی با نطاقی وانهادن. نظامی.
نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...
نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...
نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...
نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...
نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .
نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .
نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .
نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .
نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب.
نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب.
نمود. [ ن ُ / ن ِ ] ( مص مرخم ، اِمص ، اِ ) نمایش. ( ناظم الاطباء ) . ظهور. ( یادداشت مؤلف ) . تجلی. جلوه. اسم مصدر است از نمودن : اگرچه هیچ چیزی را ...
نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب.
( مظنة ) مظنة. [ م َ ظِن ْ ن َ ] ( ع اِ ) موضع ظن یا جای گمان بردن. ج ، مَظان. ( آنندراج ) ( غیاث ) . جای گمان بردن چیزی راکه در آنجای است. ج ، مظان. ...
تشکیک وارد کردن
شرح سودی بر حافظ
آسان نمودن اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل ها
درهم چیدن ؛ داخل هم قرار دادن.
روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.
روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.
روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.
روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.
کنایه از نوشیدن و بسر کشیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) . آشامیدن. ( ناظم الاطباء ) . شرب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . نوشیدن شراب و مانند آن. آشامیدن مایعی ...
کنایه از نوشیدن و بسر کشیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) . آشامیدن. ( ناظم الاطباء ) . شرب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . نوشیدن شراب و مانند آن. آشامیدن مایعی ...
پای درکشیدن ؛ مقیم گونه ای شدن. کناری گرفتن. دست از جنبش و حرکت برداشتن. به انزوا و خلوت نشینی گراییدن.
پای درکشیدن ؛ مقیم گونه ای شدن. کناری گرفتن. دست از جنبش و حرکت برداشتن. به انزوا و خلوت نشینی گراییدن.
یک دو نفر
درکشیده روی ؛ ترنجیده روی : مضمرطالوجه ؛مرد ترنجیده و درکشیده روی. ( منتهی الارب ) .
یک دو در بزم دور، یک دو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را حافظ
نبرده. [ ن َ ب َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) ( از: نبرد ه ، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( حاشیه برهان قاطع معین ) . شجاع. دلیر. دلاور. ( برهان قاطع ) . مبارز. ( ...
نبرده. [ ن َ ب َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) ( از: نبرد ه ، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( حاشیه برهان قاطع معین ) . شجاع. دلیر. دلاور. ( برهان قاطع ) . مبارز. ( ...
نبرده. [ ن َ ب َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) ( از: نبرد ه ، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( حاشیه برهان قاطع معین ) . شجاع. دلیر. دلاور. ( برهان قاطع ) . مبارز. ( ...