پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)

بازدید
٤,٨١٣
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.

پیشنهاد
٠

به شادی کسی خوردن: به سلامت وی نوشیدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۸۱ ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحول معنی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خون در دل افتادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خون در دل افتادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مشکین

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

بوی امید و آرزو و خواهش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) . سراغ و امید و آرزو. ( آنندراج ) . - به بوی ؛ به امید. به آرزوی : چه جورها که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بوی امید و آرزو و خواهش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) . سراغ و امید و آرزو. ( آنندراج ) . - به بوی ؛ به امید. به آرزوی : چه جورها که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر بوی ؛ به امید : بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند بکنارم. حافظ. صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار بر بوی تخم مهر که در دل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

معنی اصطلاح - > طاقت کسی را طاق کردن کسی را بی صبر / بی تحمل کردن؛ تحمل کسی را از او گرفتن مثال: زندگی سخت و بدرفتاری اطرافیان طاقتش را طاق کرده بود ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

معنی اصطلاح - > طاقت کسی طاق شدن صبر / تحمل / حوصله ی کسی به پایان رسیدن؛ بی تاب شدن مثال: دیگه داشت طاقتم طاق می شد و می ترسیدم که بلایی به سرش بیار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طاقتش طاق شد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طاق ابرو ناگشادن ؛ کنایه از اخم کردن و عبوس بودن : بس است این طاق ابرو ناگشادن بطاقی با نطاقی وانهادن. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طاق ابرو ناگشادن ؛ کنایه از اخم کردن و عبوس بودن : بس است این طاق ابرو ناگشادن بطاقی با نطاقی وانهادن. نظامی.

پیشنهاد
٠

نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...

پیشنهاد
٠

نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...

پیشنهاد
٠

نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .

پیشنهاد
٠

نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .

پیشنهاد

نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

نمود. [ ن ُ / ن ِ ] ( مص مرخم ، اِمص ، اِ ) نمایش. ( ناظم الاطباء ) . ظهور. ( یادداشت مؤلف ) . تجلی. جلوه. اسم مصدر است از نمودن : اگرچه هیچ چیزی را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( مظنة ) مظنة. [ م َ ظِن ْ ن َ ] ( ع اِ ) موضع ظن یا جای گمان بردن. ج ، مَظان. ( آنندراج ) ( غیاث ) . جای گمان بردن چیزی راکه در آنجای است. ج ، مظان. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

تشکیک وارد کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

شرح سودی بر حافظ

پیشنهاد
٠

آسان نمودن اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل ها

پیشنهاد
٠

درهم چیدن ؛ داخل هم قرار دادن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روی در نقاب تراب درکشیدن ؛ مدفون شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردن. بخاک رفتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کنایه از نوشیدن و بسر کشیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) . آشامیدن. ( ناظم الاطباء ) . شرب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . نوشیدن شراب و مانند آن. آشامیدن مایعی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کنایه از نوشیدن و بسر کشیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) . آشامیدن. ( ناظم الاطباء ) . شرب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . نوشیدن شراب و مانند آن. آشامیدن مایعی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پای درکشیدن ؛ مقیم گونه ای شدن. کناری گرفتن. دست از جنبش و حرکت برداشتن. به انزوا و خلوت نشینی گراییدن.

پیشنهاد
٠

پای درکشیدن ؛ مقیم گونه ای شدن. کناری گرفتن. دست از جنبش و حرکت برداشتن. به انزوا و خلوت نشینی گراییدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یک دو نفر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

درکشیده روی ؛ ترنجیده روی : مضمرطالوجه ؛مرد ترنجیده و درکشیده روی. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یک دو در بزم دور، یک دو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نبرده. [ ن َ ب َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) ( از: نبرد ه ، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( حاشیه برهان قاطع معین ) . شجاع. دلیر. دلاور. ( برهان قاطع ) . مبارز. ( ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نبرده. [ ن َ ب َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) ( از: نبرد ه ، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( حاشیه برهان قاطع معین ) . شجاع. دلیر. دلاور. ( برهان قاطع ) . مبارز. ( ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نبرده. [ ن َ ب َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) ( از: نبرد ه ، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( حاشیه برهان قاطع معین ) . شجاع. دلیر. دلاور. ( برهان قاطع ) . مبارز. ( ...