پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
به = با همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
به = با همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
به = با همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
در امید چیزی بودن همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
همه شب همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
همه شب همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
همه شب همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
همه شب همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
همه شب همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
همه شب همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
همه شب همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
همه شب همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را حافظ
تو از این چه سود داری ؟ دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا حافظ
تو از این چه سود داری ؟ دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا حافظ
دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا حافظ
خلیغ عذار ؛ افسارگسسته. ( منتهی الارب ) .
خلیغ عذار ؛ افسارگسسته. ( منتهی الارب ) .
خلیغ عذار ؛ افسارگسسته. ( منتهی الارب ) .
عالمی دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا حافظ
عالمی دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا حافظ
نگاران ضمیر ؛ کنایه از اندیشه ها. خواطر. مضامین. ( فرهنگ فارسی معین ) : برقفای تو چو باشد اثر سیلی دوست بوسه ها یابد رویت ز نگاران ضمیر. مولوی ( از ...
نگاران ضمیر ؛ کنایه از اندیشه ها. خواطر. مضامین. ( فرهنگ فارسی معین ) : برقفای تو چو باشد اثر سیلی دوست بوسه ها یابد رویت ز نگاران ضمیر. مولوی ( از ...
نگاران ضمیر ؛ کنایه از اندیشه ها. خواطر. مضامین. ( فرهنگ فارسی معین ) : برقفای تو چو باشد اثر سیلی دوست بوسه ها یابد رویت ز نگاران ضمیر. مولوی ( از ...
به نگار ؛ منقش. مزوق. موشی. نگارین. ( یادداشت مؤلف ) . آراسته : ز گوهر است شها روی تیغ تو به نگار گهرنگار به دست گهرنثار توباد. سوزنی.
نگاران. [ ن ِ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال نگاشتن. ( یادداشت مؤلف ) .
ای نگار من
نگاران. [ ن ِ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال نگاشتن. ( یادداشت مؤلف ) .
ز . . . . . . . بیندیش مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا حافظ
ار = یا مخفف اگر بمعنی یا: اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. اگر گنج پیش آید ار خاک خشک و گر آب دریا و گر زرّ و مشک. فردو ...
ار = یا مخفف اگر بمعنی یا: اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. اگر گنج پیش آید ار خاک خشک و گر آب دریا و گر زرّ و مشک. فردو ...
ار = یا مخفف اگر بمعنی یا: اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. اگر گنج پیش آید ار خاک خشک و گر آب دریا و گر زرّ و مشک. فردو ...
مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ
مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ
مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ
مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ
مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ
پناه بودن = پناه بردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ
پناه بودن = پناه بردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ
پناه بودن = پناه بردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ
قلم راندن کنایه از تقدیر کردن : تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است تغییر نیابد. ( تاریخ بیهقی ) . نرانده اند قلم بر مراد آد ...
قلم راندن کنایه از تقدیر کردن : تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است تغییر نیابد. ( تاریخ بیهقی ) . نرانده اند قلم بر مراد آد ...
قلم راندن کنایه از تقدیر کردن : تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است تغییر نیابد. ( تاریخ بیهقی ) . نرانده اند قلم بر مراد آد ...
قلم یا خامه راندن ؛ نوشتن. ( ناظم الاطباء ) : نه هر که باشد چیره براندن خامه دلیر باشد بر کار بستن خنجر. مسعودسعد. چو خطش قلم راند بر آفتاب یکی جدو ...
تاریخ راندن ؛ تاریخ نوشتن. کارنامه نوشتن : چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. ( تاریخ بیهقی ) . ...
تاریخ راندن ؛ تاریخ نوشتن. کارنامه نوشتن : چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. ( تاریخ بیهقی ) . ...
تاریخ راندن ؛ تاریخ نوشتن. کارنامه نوشتن : چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. ( تاریخ بیهقی ) . ...
سخن راندن از ( ز ) ؛ گفتگو کردن در باره موضوعی. بحث کردن از : چو شاپور شد زین سرای کهن ز بهرام شاپور رانم سخن. فردوسی. غمین گشت و سودابه را پیش خوا ...
سخن راندن از ( ز ) ؛ گفتگو کردن در باره موضوعی. بحث کردن از : چو شاپور شد زین سرای کهن ز بهرام شاپور رانم سخن. فردوسی. غمین گشت و سودابه را پیش خوا ...
سخن راندن از ( ز ) ؛ گفتگو کردن در باره موضوعی. بحث کردن از : چو شاپور شد زین سرای کهن ز بهرام شاپور رانم سخن. فردوسی. غمین گشت و سودابه را پیش خوا ...
راندن نقل کردن. حکایت کردن. شرح دادن. بازگفتن. بازگو کردن. بیان کردن : سخن گفته شد گفتنی هم نماند من از گفته خواهم یکی با تو راند. فردوسی. همه پیش ...