پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٤٠)
شرب مدام ایچاایچ . ( ترکی ، اِ مرکب ) نوشانوش پیاله ٔ شراب . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . گردش مدام پیاله ٔ شراب . ( ناظم الاطباء ) : از فقیهان شد و م ...
شرب مدام جام کاری کردن . [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آیینه کاری کردن . ( آنندراج ) : خانه ٔ دل را گرامی جام کاری میکند هر که جامی میدهد امروز یاری میکند. ...
استیحاش. [ اِ ] ( ع مص ) اندوهگین شدن. ( منتهی الارب ) . دژم و ناخوش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . غمگین شدن. ناخوشدلی. دلتنگی. ( زمخشری ) . ...
فسخ عزیمت ؛ انصراف و بازگشتن از عقیده و تصمیمی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
نبردافزار آنک چشمانی که خمیرْمایه ی مِهر است! وینک مهر تو: نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم. شاملو
نبردافزار آنک چشمانی که خمیرْمایه ی مِهر است! وینک مهر تو: نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم. شاملو
نبردافزار آنک چشمانی که خمیرْمایه ی مِهر است! وینک مهر تو: نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم. شاملو
جامه کردن. [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جامه در بر کردن. ( بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) . رجوع به جامه در بر کردن شود. نگاهت شکست ستمگری ست ــ ...
جامه کردن. [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جامه در بر کردن. ( بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) . رجوع به جامه در بر کردن شود. نگاهت شکست ستمگری ست ــ ...
جامه کردن. [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جامه در بر کردن. ( بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) . رجوع به جامه در بر کردن شود. نگاهت شکست ستمگری ست ــ ...
جامه کردن. [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جامه در بر کردن. ( بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) . رجوع به جامه در بر کردن شود. نگاهت شکست ستمگری ست ــ ...
لنگ کردن کاری ؛ وقفه غیرعادی در میان کار آوردن. تعطیل کردن.
لنگ زدن. [ ل َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) لنگیدن در عمل یا کار یا سخن ( ؟ ) : او نیز عریان و مجذوب بود. غایتش آنکه گاهی معقول میگفت و با مردم حرف میزد، اما ...
پنجه در پنجه کسی کردن ، پنجه در پنجه کسی داشتن و افکندن ؛ با او ستیزه کردن. مبارزه کردن با کسی : حیرت وصل تو چون دست و دل از کار ببرد پنجه در پنجه خو ...
پنجه در پنجه کسی کردن ، پنجه در پنجه کسی داشتن و افکندن ؛ با او ستیزه کردن. مبارزه کردن با کسی : حیرت وصل تو چون دست و دل از کار ببرد پنجه در پنجه خو ...
پنجه در پنجه کسی کردن ، پنجه در پنجه کسی داشتن و افکندن ؛ با او ستیزه کردن. مبارزه کردن با کسی : حیرت وصل تو چون دست و دل از کار ببرد پنجه در پنجه خو ...
طعام خاصه ؛ طعامی که متعلق به امراءو پادشاهان و بزرگان باشد. ( آنندراج ) : نیست انعام خدا روزی انعامی چند نشود خاصه حق ماحضر عامی چند. میرزامهدی ( ا ...
بعید الاحتمال
بعید الاحتمال
استبعاد داشتن
مأنوس الاستعمال ؛ هر چیزی که بیشتر اوقات استعمال شود وهر چیز قدیم و عمومی. ( ناظم الاطباء ) .
مأنوس الاستعمال ؛ هر چیزی که بیشتر اوقات استعمال شود وهر چیز قدیم و عمومی. ( ناظم الاطباء ) .
مأنوس الاستعمال ؛ هر چیزی که بیشتر اوقات استعمال شود وهر چیز قدیم و عمومی. ( ناظم الاطباء ) .
ای عجبی. [ اَ / اِ ع َ ج َ ] ( صوت مرکب ) ای عجب. ترکیبی است برای بیان تعجب و شگفتی : خون انگور فراز آر یا خون مویز که مویز ای عجبی هست به انگور قریب ...
بی تابانه
بی تابانه
بی تابانه
آهن افسرده کوفتن ؛ آهن سرد کوفتن .
آتش افسرده دامن ؛ آتش یخ بسته. سردشده : آب حیات آتش افسرده دامن است مجنون عبث بدامن صحرا نمی رود. صائب ( از آنندراج ) .
تنور افسرده ؛ تنور خاموش و سردشده.
افسرده شدن قصه ؛ کنایه از مبتذل شدن آن است. ( آنندراج ) : شد قصه ام افسرده چو افسانه مجنون پیداست که رسوای جهان چند توان بود. باقر کاشی ( از آنندراج ...
افسرده شدن قصه ؛ کنایه از مبتذل شدن آن است. ( آنندراج ) : شد قصه ام افسرده چو افسانه مجنون پیداست که رسوای جهان چند توان بود. باقر کاشی ( از آنندراج ...
افسرده شدن قصه ؛ کنایه از مبتذل شدن آن است. ( آنندراج ) : شد قصه ام افسرده چو افسانه مجنون پیداست که رسوای جهان چند توان بود. باقر کاشی ( از آنندراج ...
افسرده شدن تب ؛ کنایه از کم شدن تب. ( آنندراج ) : شد رعشه پیری پر و بال طلب تو یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو. صائب ( از آنندراج ) .
افسرده شدن تب ؛ کنایه از کم شدن تب. ( آنندراج ) : شد رعشه پیری پر و بال طلب تو یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو. صائب ( از آنندراج ) .
افسرده پستان. [ اَ س ُ دَ / دِ پ ِ ] ( ص مرکب ) فسرده پستان. زن نازا و عقیم. کنایه از عقیم و زن پیر که از زادن بازمانده باشد. ( آنندراج ) . فسرده پست ...
افسرده پستان. [ اَ س ُ دَ / دِ پ ِ ] ( ص مرکب ) فسرده پستان. زن نازا و عقیم. کنایه از عقیم و زن پیر که از زادن بازمانده باشد. ( آنندراج ) . فسرده پست ...
افسرده مهر. [ اَ س ُ دَ / دِ م ِ] ( ص مرکب ) کنایه از کم مهر. ( آنندراج ) : از این افسرده مهران بوی دلسوزی نمی آید ز پای گل بخاک لاله زاری میکشم خود ...
افسرده پستان. [ اَ س ُ دَ / دِ پ ِ ] ( ص مرکب ) فسرده پستان. زن نازا و عقیم. کنایه از عقیم و زن پیر که از زادن بازمانده باشد. ( آنندراج ) . فسرده پست ...
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن : هر آنچه از شاه دید او را خبر داد نهانیهای خلوت را بدر داد. نظامی.
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن : هر آنچه از شاه دید او را خبر داد نهانیهای خلوت را بدر داد. نظامی.
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن : هر آنچه از شاه دید او را خبر داد نهانیهای خلوت را بدر داد. نظامی.
ذوالخلال ؛ لقب ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه.
ذوالخلال ؛ لقب ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه.
افسردگان
توفیق یافتن. [ ت َ / تُو ت َ ] ( مص مرکب ) کامیابی یافتن. موفق شدن. کامروا و برآورده خواهش شدن. توانایی یافتن از خدا در برآوردن خواهش : اگر بشناختی خ ...
تکون
جماد الکف ؛ بخیل. ( اقرب الموارد ) .
جماد الکف ؛ بخیل. ( اقرب الموارد ) .
اثیر دوزخ: آتش ِ جهنم ( ( بر تو هم آبی برانند ، ار اثیر دوزخی از تو هم گردی برآرند ار مُحیط اَغْبَری ) ) ( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنا ...