پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)

بازدید
٤,٨٢٦
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نکته راندن ؛ نکته گفتن. بیان نکته کردن : پس آنگاه شاهش بر خویش خواند بگستاخیش نکته ای چند راند. نظامی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سحر حلال راندن ؛ کنایه از جادوگری در سخن گفتن. داد سخن دادن بشایستگی. با بیان سحرآمیز سخنرانی کردن. بشیوایی و رسایی شگفت انگیز شعر و سخن گفتن : دریغ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سحر حلال راندن ؛ کنایه از جادوگری در سخن گفتن. داد سخن دادن بشایستگی. با بیان سحرآمیز سخنرانی کردن. بشیوایی و رسایی شگفت انگیز شعر و سخن گفتن : دریغ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راندن با کسی ؛ گفتگو کردن با کسی. گفتن با وی : چو با شاه ایران گرزم این براند گو نامبردار خیره بماند. دقیقی. جهاندار مر پهلوان را بخواند همه گفت فر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راندن با کسی ؛ گفتگو کردن با کسی. گفتن با وی : چو با شاه ایران گرزم این براند گو نامبردار خیره بماند. دقیقی. جهاندار مر پهلوان را بخواند همه گفت فر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راندن و شنیدن ؛ گفتن و شنیدن : بدو گفت زان سان که راند و شنید دل شاه گفتی ز تن بردمید. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راز راندن ؛ راز گفتن. بیان راز کردن : از آن پس گرانمایگان را بخواند بسی رازها پیش ایشان براند. فردوسی. ز پرده بتان را بر خویش خواند همه راز دل پیش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دروغ راندن ؛ دروغ گفتن. دروغ بر زبان آوردن : دروغ و گزافه مران در سخن بهر تندیی هرچه خواهی مکن. اسدی ( گرشاسبنامه ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

حرف راندن ؛ سخن گفتن. گفتن. حرف زدن. گفتگو کردن : امروز درین ورق که خواندی یک حرف خطا بسهو راندی. نظامی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ثنا راندن ؛ ستودن. ستایش کردن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن : هرچه یارب ندای حق راندم لاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن : هرچه یارب ندای حق راندم لاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن : هرچه یارب ندای حق راندم لاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن : هرچه یارب ندای حق راندم لاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پند راندن ؛ پند دادن. اندرز گفتن. نصیحت کردن : ازآن پس همه بخردان را بخواند همه پندها پیش ایشان براند. فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند بسی پند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پند راندن ؛ پند دادن. اندرز گفتن. نصیحت کردن : ازآن پس همه بخردان را بخواند همه پندها پیش ایشان براند. فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند بسی پند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پند راندن ؛ پند دادن. اندرز گفتن. نصیحت کردن : ازآن پس همه بخردان را بخواند همه پندها پیش ایشان براند. فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند بسی پند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پند راندن ؛ پند دادن. اندرز گفتن. نصیحت کردن : ازآن پس همه بخردان را بخواند همه پندها پیش ایشان براند. فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند بسی پند ...

پیشنهاد
٠

بتندی سخن راندن ؛ با خشم سخن گفتن. خشمگین سخن گفتن : ز خیمه فرستاده را بازخواند بتندی فراوان سخن ها براند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بتندی سخن راندن ؛ با خشم سخن گفتن. خشمگین سخن گفتن : ز خیمه فرستاده را بازخواند بتندی فراوان سخن ها براند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بتندی سخن راندن ؛ با خشم سخن گفتن. خشمگین سخن گفتن : ز خیمه فرستاده را بازخواند بتندی فراوان سخن ها براند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وزارت راندن ؛ وزارت کردن. صدارت کردن. حکومت کردن : این کار وزارت که همی راند خواجه نه کار فلان بن فلان بن فلان است. منوچهری. بوالقاسم کثیر خود وزار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بر زبان راندن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نهی راندن ؛ مقابل حکم راندن. نهی کردن. بازداشتن. دستور نهی دادن : امر، امر تو هرچه خواهی کن نهی ، نهی تو هرچه باید ران. ابوالفرج رونی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نهی راندن ؛ مقابل حکم راندن. نهی کردن. بازداشتن. دستور نهی دادن : امر، امر تو هرچه خواهی کن نهی ، نهی تو هرچه باید ران. ابوالفرج رونی.

پیشنهاد
٠

نهی راندن ؛ مقابل حکم راندن. نهی کردن. بازداشتن. دستور نهی دادن : امر، امر تو هرچه خواهی کن نهی ، نهی تو هرچه باید ران. ابوالفرج رونی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وزارت راندن ؛ وزارت کردن. صدارت کردن. حکومت کردن : این کار وزارت که همی راند خواجه نه کار فلان بن فلان بن فلان است. منوچهری. بوالقاسم کثیر خود وزار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وزارت راندن ؛ وزارت کردن. صدارت کردن. حکومت کردن : این کار وزارت که همی راند خواجه نه کار فلان بن فلان بن فلان است. منوچهری. بوالقاسم کثیر خود وزار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مهر و داد راندن ؛ اجرای عدل و ابراز محبت. بکار بردن مهر و داد : که با زیردستان جز از مهر و داد نرانند و از بد نگیرند یاد. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مهر و داد راندن ؛ اجرای عدل و ابراز محبت. بکار بردن مهر و داد : که با زیردستان جز از مهر و داد نرانند و از بد نگیرند یاد. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ملک رانی ؛ سلطنت : از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملکرانی بانصاف زیست ؟ سعدی. و رجوع به سلطنت راندن و شاهی راندن ذیل همین ماده و ملک راندن و ملک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ملک رانی ؛ سلطنت : از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملکرانی بانصاف زیست ؟ سعدی. و رجوع به سلطنت راندن و شاهی راندن ذیل همین ماده و ملک راندن و ملک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کام کسی را راندن ؛ روا ساختن آرزوی وی. برآوردن کام او : بدو گفت یزدانت گوید همی که از من بخواه آنچه جوید همی که ما قصه حاجتش خوانده ایم هم اندر زمان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ملک راندن ؛ پادشاهی کردن. حکومت کردن. سلطنت کردن : ملک جهان ران که بر صحیفه ایام مدت عمرت هزار عام برآمد. خاقانی. تفو بر چنین ملک و دولت که راند که ...

پیشنهاد
٠

کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...

پیشنهاد
٠

کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کام کسی را راندن ؛ روا ساختن آرزوی وی. برآوردن کام او : بدو گفت یزدانت گوید همی که از من بخواه آنچه جوید همی که ما قصه حاجتش خوانده ایم هم اندر زمان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کام کسی را راندن ؛ روا ساختن آرزوی وی. برآوردن کام او : بدو گفت یزدانت گوید همی که از من بخواه آنچه جوید همی که ما قصه حاجتش خوانده ایم هم اندر زمان ...

پیشنهاد
٠

کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قضا راندن ؛ قضاوت کردن. حکم دادن : بوجهی قضا راند که بر وی مثل زدند از عدل و انصاف و شفقت بر خلق خدای تعالی. ( تاریخ بخارا نرشخی ص 3 ) . پس سلیمان گ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...

پیشنهاد
٠

شغل راندن ؛ انجام دادن شغل. انجام دادن وظیفه. اجرای شغل و کار : این شغل را که بنده میراند به بونصر برغشی مفوض خواهد کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قرعه راندن ؛ قرعه کشی کردن. قرعه کشیدن. انجام دادن قرعه. استقراع : نگارنده فال چون قرعه راند ز طالع تواند همی نقش خواند. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شغل راندن ؛ انجام دادن شغل. انجام دادن وظیفه. اجرای شغل و کار : این شغل را که بنده میراند به بونصر برغشی مفوض خواهد کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ) ...

پیشنهاد
٠

قرعه راندن ؛ قرعه کشی کردن. قرعه کشیدن. انجام دادن قرعه. استقراع : نگارنده فال چون قرعه راند ز طالع تواند همی نقش خواند. نظامی.

پیشنهاد
٠

راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شادی راندن ؛ شادی کردن. خوشحالی کردن. مسرت داشتن. شادمانی کردن. شادمانی ورزیدن : یکی افسانه آینده می خواند که شادی بیشتر خواهیم ازین راند. نظامی.

پیشنهاد
٠

راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .