پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
قبای لعل ؛ قبای سرخ. قبای لعل رنگ.
لعل به بدخشان بردن ؛ زیره به کرمان بردن .
لعل به بدخشان بردن ؛ زیره به کرمان بردن .
با هزار لیت و لعل ؛ با اگر مگر بسیار.
لعل به بدخشان بردن ؛ زیره به کرمان بردن .
صافی ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) خالی ماندن. تهی ماندن : و جهان از ایشان صافی ماند و مالهاء ایشان و خزائن مزدک. . . جمع آورد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 91 ...
صافی ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) خالی ماندن. تهی ماندن : و جهان از ایشان صافی ماند و مالهاء ایشان و خزائن مزدک. . . جمع آورد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 91 ...
صافی سیرت. [ رَ ] ( ص مرکب ) بی غل و غش. نیک خو. نیک روش.
صافی سیرت. [ رَ ] ( ص مرکب ) بی غل و غش. نیک خو. نیک روش.
صافی سیرت. [ رَ ] ( ص مرکب ) بی غل و غش. نیک خو. نیک روش.
صوف. ( ع اِ ) پشم گوسفند. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه علائی ) ( مهذب الاسماء ) . پشم ، عِهْن. ج ، اَصواف. پشم بعضی حیوانات. ( غیاث اللغات ) . در ا ...
نقطه جمجمه ؛ تارک.
هولک. [ هََ ل َ ] ( اِ ) آبله دست و پا. || هلاکت. ( آنندراج ) . || مویز که انگور خشک باشد. ( آنندراج ) ( فرهنگ اسدی ) : چو روشن شد انگور همچون چراغ ب ...
مداومت نمودن ؛ ادامه دادن. دوام آوردن. ایستادگی کردن : اگر این طایفه هم برین نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع است. ( گلستان سعدی ) . م ...
شرب مدام ایچاایچ . ( ترکی ، اِ مرکب ) نوشانوش پیاله ٔ شراب . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . گردش مدام پیاله ٔ شراب . ( ناظم الاطباء ) : از فقیهان شد و م ...
شرب مدام ایچاایچ . ( ترکی ، اِ مرکب ) نوشانوش پیاله ٔ شراب . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . گردش مدام پیاله ٔ شراب . ( ناظم الاطباء ) : از فقیهان شد و م ...
شرب مدام ایچاایچ . ( ترکی ، اِ مرکب ) نوشانوش پیاله ٔ شراب . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . گردش مدام پیاله ٔ شراب . ( ناظم الاطباء ) : از فقیهان شد و م ...
شرب مدام جام کاری کردن . [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آیینه کاری کردن . ( آنندراج ) : خانه ٔ دل را گرامی جام کاری میکند هر که جامی میدهد امروز یاری میکند. ...
استیحاش. [ اِ ] ( ع مص ) اندوهگین شدن. ( منتهی الارب ) . دژم و ناخوش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . غمگین شدن. ناخوشدلی. دلتنگی. ( زمخشری ) . ...
فسخ عزیمت ؛ انصراف و بازگشتن از عقیده و تصمیمی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
نبردافزار آنک چشمانی که خمیرْمایه ی مِهر است! وینک مهر تو: نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم. شاملو
نبردافزار آنک چشمانی که خمیرْمایه ی مِهر است! وینک مهر تو: نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم. شاملو
نبردافزار آنک چشمانی که خمیرْمایه ی مِهر است! وینک مهر تو: نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم. شاملو
جامه کردن. [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جامه در بر کردن. ( بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) . رجوع به جامه در بر کردن شود. نگاهت شکست ستمگری ست ــ ...
جامه کردن. [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جامه در بر کردن. ( بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) . رجوع به جامه در بر کردن شود. نگاهت شکست ستمگری ست ــ ...
جامه کردن. [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جامه در بر کردن. ( بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) . رجوع به جامه در بر کردن شود. نگاهت شکست ستمگری ست ــ ...
جامه کردن. [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جامه در بر کردن. ( بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) . رجوع به جامه در بر کردن شود. نگاهت شکست ستمگری ست ــ ...
لنگ کردن کاری ؛ وقفه غیرعادی در میان کار آوردن. تعطیل کردن.
لنگ زدن. [ ل َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) لنگیدن در عمل یا کار یا سخن ( ؟ ) : او نیز عریان و مجذوب بود. غایتش آنکه گاهی معقول میگفت و با مردم حرف میزد، اما ...
پنجه در پنجه کسی کردن ، پنجه در پنجه کسی داشتن و افکندن ؛ با او ستیزه کردن. مبارزه کردن با کسی : حیرت وصل تو چون دست و دل از کار ببرد پنجه در پنجه خو ...
پنجه در پنجه کسی کردن ، پنجه در پنجه کسی داشتن و افکندن ؛ با او ستیزه کردن. مبارزه کردن با کسی : حیرت وصل تو چون دست و دل از کار ببرد پنجه در پنجه خو ...
پنجه در پنجه کسی کردن ، پنجه در پنجه کسی داشتن و افکندن ؛ با او ستیزه کردن. مبارزه کردن با کسی : حیرت وصل تو چون دست و دل از کار ببرد پنجه در پنجه خو ...
طعام خاصه ؛ طعامی که متعلق به امراءو پادشاهان و بزرگان باشد. ( آنندراج ) : نیست انعام خدا روزی انعامی چند نشود خاصه حق ماحضر عامی چند. میرزامهدی ( ا ...
بعید الاحتمال
بعید الاحتمال
استبعاد داشتن
مأنوس الاستعمال ؛ هر چیزی که بیشتر اوقات استعمال شود وهر چیز قدیم و عمومی. ( ناظم الاطباء ) .
مأنوس الاستعمال ؛ هر چیزی که بیشتر اوقات استعمال شود وهر چیز قدیم و عمومی. ( ناظم الاطباء ) .
مأنوس الاستعمال ؛ هر چیزی که بیشتر اوقات استعمال شود وهر چیز قدیم و عمومی. ( ناظم الاطباء ) .
ای عجبی. [ اَ / اِ ع َ ج َ ] ( صوت مرکب ) ای عجب. ترکیبی است برای بیان تعجب و شگفتی : خون انگور فراز آر یا خون مویز که مویز ای عجبی هست به انگور قریب ...
بی تابانه
بی تابانه
بی تابانه
آهن افسرده کوفتن ؛ آهن سرد کوفتن .
آتش افسرده دامن ؛ آتش یخ بسته. سردشده : آب حیات آتش افسرده دامن است مجنون عبث بدامن صحرا نمی رود. صائب ( از آنندراج ) .
تنور افسرده ؛ تنور خاموش و سردشده.
افسرده شدن قصه ؛ کنایه از مبتذل شدن آن است. ( آنندراج ) : شد قصه ام افسرده چو افسانه مجنون پیداست که رسوای جهان چند توان بود. باقر کاشی ( از آنندراج ...
افسرده شدن قصه ؛ کنایه از مبتذل شدن آن است. ( آنندراج ) : شد قصه ام افسرده چو افسانه مجنون پیداست که رسوای جهان چند توان بود. باقر کاشی ( از آنندراج ...
افسرده شدن قصه ؛ کنایه از مبتذل شدن آن است. ( آنندراج ) : شد قصه ام افسرده چو افسانه مجنون پیداست که رسوای جهان چند توان بود. باقر کاشی ( از آنندراج ...
افسرده شدن تب ؛ کنایه از کم شدن تب. ( آنندراج ) : شد رعشه پیری پر و بال طلب تو یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو. صائب ( از آنندراج ) .