پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
افسرده شدن تب ؛ کنایه از کم شدن تب. ( آنندراج ) : شد رعشه پیری پر و بال طلب تو یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو. صائب ( از آنندراج ) .
افسرده پستان. [ اَ س ُ دَ / دِ پ ِ ] ( ص مرکب ) فسرده پستان. زن نازا و عقیم. کنایه از عقیم و زن پیر که از زادن بازمانده باشد. ( آنندراج ) . فسرده پست ...
افسرده پستان. [ اَ س ُ دَ / دِ پ ِ ] ( ص مرکب ) فسرده پستان. زن نازا و عقیم. کنایه از عقیم و زن پیر که از زادن بازمانده باشد. ( آنندراج ) . فسرده پست ...
افسرده مهر. [ اَ س ُ دَ / دِ م ِ] ( ص مرکب ) کنایه از کم مهر. ( آنندراج ) : از این افسرده مهران بوی دلسوزی نمی آید ز پای گل بخاک لاله زاری میکشم خود ...
افسرده پستان. [ اَ س ُ دَ / دِ پ ِ ] ( ص مرکب ) فسرده پستان. زن نازا و عقیم. کنایه از عقیم و زن پیر که از زادن بازمانده باشد. ( آنندراج ) . فسرده پست ...
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن : هر آنچه از شاه دید او را خبر داد نهانیهای خلوت را بدر داد. نظامی.
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن : هر آنچه از شاه دید او را خبر داد نهانیهای خلوت را بدر داد. نظامی.
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن : هر آنچه از شاه دید او را خبر داد نهانیهای خلوت را بدر داد. نظامی.
ذوالخلال ؛ لقب ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه.
ذوالخلال ؛ لقب ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه.
افسردگان
توفیق یافتن. [ ت َ / تُو ت َ ] ( مص مرکب ) کامیابی یافتن. موفق شدن. کامروا و برآورده خواهش شدن. توانایی یافتن از خدا در برآوردن خواهش : اگر بشناختی خ ...
تکون
جماد الکف ؛ بخیل. ( اقرب الموارد ) .
جماد الکف ؛ بخیل. ( اقرب الموارد ) .
اثیر دوزخ: آتش ِ جهنم ( ( بر تو هم آبی برانند ، ار اثیر دوزخی از تو هم گردی برآرند ار مُحیط اَغْبَری ) ) ( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنا ...
اثیر دوزخ: آتش ِ جهنم ( ( بر تو هم آبی برانند ، ار اثیر دوزخی از تو هم گردی برآرند ار مُحیط اَغْبَری ) ) ( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنا ...
دوره کردن ریش ؛ زیر زنخ را از بن گوشی تا بن گوش دیگر تراشیدن. ( از یادداشت مؤلف ) .
دوره کردن ریش ؛ زیر زنخ را از بن گوشی تا بن گوش دیگر تراشیدن. ( از یادداشت مؤلف ) .
اینسان. ( ق مرکب ) بدینگونه. اینچنین. همانند این : که بیدار گردید یکسر ز خواب مگیرید بر بد بدینسان شتاب. فردوسی. بدین تلخی که کرد این صبر ازاینسان ...
آز انگیز پس به هیأتِ گنجی درآمدی: بایسته و آزانگیز گنجی از آن دست که تملکِ خاک را و دیاران را از اینسان دلپذیر کرده است! شاملو
از با. مع : دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی و روی پیل را از آهن بپوشیده بودند. ( تاریخ بیهقی ) . نقاش چابک دست از قلم صورتها ان ...
از با. مع : دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی و روی پیل را از آهن بپوشیده بودند. ( تاریخ بیهقی ) . نقاش چابک دست از قلم صورتها ان ...
از با. مع : دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی و روی پیل را از آهن بپوشیده بودند. ( تاریخ بیهقی ) . نقاش چابک دست از قلم صورتها ان ...
از با. مع : دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی و روی پیل را از آهن بپوشیده بودند. ( تاریخ بیهقی ) . نقاش چابک دست از قلم صورتها ان ...
از با. مع : دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی و روی پیل را از آهن بپوشیده بودند. ( تاریخ بیهقی ) . نقاش چابک دست از قلم صورتها ان ...
بقدر بایسته ؛ بحد ضرورت.
بقدر بایسته ؛ بحد ضرورت.
بایسته هستی ؛ کنایه از واجب الوجود است. ( برهان قاطع ) . ممکن الوجود. شایسته هستی. ( فرهنگ ضیاء ) . واجب الوجود، چنانکه شایسته هستی ممکن الوجود راگوی ...
جمعش ( هیآت ) هیآت. [ هََ ی ْ ] ( ع اِ ) ج ِ هیأت. ( غیاث اللغات ) ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) . رجوع به هیأت شود.
در میان نهادن: مطرح کردن ( ( از پوست به درآمد و مقصود حال او در میان نهاد و گفت: ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۱۹ ) .
آسمان ابرآلوده ابرآلوده به جُستجوی تو در معبرِ بادها می گریم در چارراهِ فصول، در چارچوبِ شکسته ی پنجره یی که آسمانِ ابرآلوده را قابی کهنه می گیرد. ...
آسمان ابرآلوده ابرآلوده به جُستجوی تو در معبرِ بادها می گریم در چارراهِ فصول، در چارچوبِ شکسته ی پنجره یی که آسمانِ ابرآلوده را قابی کهنه می گیرد. ...
ابرآلوده به جُستجوی تو در معبرِ بادها می گریم در چارراهِ فصول، در چارچوبِ شکسته ی پنجره یی که آسمانِ ابرآلوده را قابی کهنه می گیرد. شاملو
ابرآلوده به جُستجوی تو در معبرِ بادها می گریم در چارراهِ فصول، در چارچوبِ شکسته ی پنجره یی که آسمانِ ابرآلوده را قابی کهنه می گیرد. شاملو
تا چند ؟ به انتظارِ تصویرِ تو این دفترِ خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد؟ شاملو
تا چند ؟ به انتظارِ تصویرِ تو این دفترِ خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد؟ شاملو
ابی. [ اَ ] ( ص نسبی ) ( مرکب از اب ، پدر یای نسبت ) پدری. صُلبی. مقابل امی و بطنی. - اخت ابی ؛ خواهر پدری. خواهر صلبی.
bed - ridden
بازبان. ( اِ مرکب ) بازبار. بازبام. نگاهدارنده باز. رجوع به بازبار ( بازیار ) و شعوری ج 1 ورق 180 شود.
بازبان. ( اِ مرکب ) بازبار. بازبام. نگاهدارنده باز. رجوع به بازبار ( بازیار ) و شعوری ج 1 ورق 180 شود.
سر شدن مهم ؛ کنایه از سامان یافتن کار. ( آنندراج ) .
سر شدن مهم ؛ کنایه از سامان یافتن کار. ( آنندراج ) .
نگاه به نگاه شدن [کنایه در تداول عامه]چشم در چشم هم شدن ، در روبروی هم قرار گرفتن . مثل دهان به دهان شدن ( ( آرزو تند سر چرخاند و با زرجو نگاه به نگ ...
horn - handled
بخاری
کت. [ ک ِ ] ( موصول ضمیر ) ( مرکب از که ت ضمیر متصل ) مخفف که ترا. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی که ترا. ( برهان ) . و این ترکیب اغلب در شعر آید هنگامی که ...
کت. [ ک ِ ] ( موصول ضمیر ) ( مرکب از که ت ضمیر متصل ) مخفف که ترا. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی که ترا. ( برهان ) . و این ترکیب اغلب در شعر آید هنگامی که ...
The Sugar Boiled Beets Vendor
دواعی الدهر ؛ حوادث زمانه. گرفتاریهای روزگار. ( یادداشت مؤلف ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .