پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٤٠)

بازدید
٦,١٠٧
پیشنهاد
١

مرامات ( مُ ) [ ع . مراماة ] ( مص - م . ) همدیگر را تیر انداختن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مرامات ( مُ ) [ ع . مراماة ] ( مص - م . ) همدیگر را تیر انداختن .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

مرامگان مرام گان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مرامگان مرام گان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مرامگان مرام گان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر وفق مرام ؛ چنانکه مطلوب است. به دلخواه. موافق آرزو. به کام دل : مهام آنجا را بر وفق مرام انجام دهد. ( مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ فارسی معین ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بر وفق مرام ؛ چنانکه مطلوب است. به دلخواه. موافق آرزو. به کام دل : مهام آنجا را بر وفق مرام انجام دهد. ( مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ فارسی معین ...

پیشنهاد
٠

بر وفق مرام ؛ چنانکه مطلوب است. به دلخواه. موافق آرزو. به کام دل : مهام آنجا را بر وفق مرام انجام دهد. ( مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ فارسی معین ...

پیشنهاد
٦

It is/was crystal clear that

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

رستم صولت ( صفت ) آنکه دارای صولت رستم است آنکه مانند رستم حمله کند . پهلوان صولت افندی پیزی آنکه ظاهرا پهلوان و شجاع نماید ولی باطنا ترسو باشد .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

یالانچی پهلوان ؛ ( پهلوان دروغگو ) آنکه دعویهای بی معنی کند. آنکه مدعی امری است و از عهده برنمی آید. مدعی کاذب.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

رستم صولت ( صفت ) آنکه دارای صولت رستم است آنکه مانند رستم حمله کند . پهلوان صولت افندی پیزی آنکه ظاهرا پهلوان و شجاع نماید ولی باطنا ترسو باشد .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حضرت اجل ؛ لقب مخصوص وزیران بوده است ، چنانکه حضرت مستطاب لقب مخصوص علما و حضرت اشرف لقب وزرا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

حضرت اجل ؛ لقب مخصوص وزیران بوده است ، چنانکه حضرت مستطاب لقب مخصوص علما و حضرت اشرف لقب وزرا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حضرت اجل ؛ لقب مخصوص وزیران بوده است ، چنانکه حضرت مستطاب لقب مخصوص علما و حضرت اشرف لقب وزرا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

حضرت اجل ؛ لقب مخصوص وزیران بوده است ، چنانکه حضرت مستطاب لقب مخصوص علما و حضرت اشرف لقب وزرا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حضرت اجل ؛ لقب مخصوص وزیران بوده است ، چنانکه حضرت مستطاب لقب مخصوص علما و حضرت اشرف لقب وزرا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سرسری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

Aptchee

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

in a certain sense "Merciful heavens, your Excellency! What are you saying. . . ?" sniggered the thin man, wriggling more than ever. "Your Excellen ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

somehow "Merciful heavens, your Excellency! What are you saying. . . ?" sniggered the thin man, wriggling more than ever. "Your Excellency's graciou ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

شور ( نف مرخم ) در آخر اسماء، معنی دارنده و ورزش کننده دهد چون سلحشور. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . ورزش. ( برهان ) . در فرهنگ جهانگیری بمعنی ورز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

شور ( نف مرخم ) در آخر اسماء، معنی دارنده و ورزش کننده دهد چون سلحشور. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . ورزش. ( برهان ) . در فرهنگ جهانگیری بمعنی ورز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شور افکندن شراب در مغز ؛ هیجان و نشاط آوردن. مستی پدید آوردن : چوبرداشت بهرام جام بلور به مغزش نبید اندرافکند شور. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شور بپای شدن ؛ فتنه و آشوب برخاستن. شورش پدید آمدن : خواست که شوری بپای شود سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوی دار بردند. ( تاریخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

شور بپای شدن ؛ فتنه و آشوب برخاستن. شورش پدید آمدن : خواست که شوری بپای شود سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوی دار بردند. ( تاریخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پر از شور ؛ پر از فتنه و آشوب و غوغا. آکنده از فتنه و آشوب و غوغا : سواری که نامش کلاهور بود که مازندران زو پر از شور بود. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

صفدر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پر از شور ؛ پر از فتنه و آشوب و غوغا. آکنده از فتنه و آشوب و غوغا : سواری که نامش کلاهور بود که مازندران زو پر از شور بود. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پر از شور ؛ پر از فتنه و آشوب و غوغا. آکنده از فتنه و آشوب و غوغا : سواری که نامش کلاهور بود که مازندران زو پر از شور بود. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پر از شور ؛ پر از فتنه و آشوب و غوغا. آکنده از فتنه و آشوب و غوغا : سواری که نامش کلاهور بود که مازندران زو پر از شور بود. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

صفدر ؛ صف شکن. برهم زننده صف. رجوع به صفدر شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

صفدر ؛ صف شکن. برهم زننده صف. رجوع به صفدر شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از این در ؛ از این جهت : از این روی بدخواه یوسف بدند وزاین در همه دشمن وی شدند. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . جهان به صورت و معنی نهنگ جان شکرست تو با نه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بر در ؛ در خدمت : فرخی بنده تو بر در تو از نشاط تو برکشیده دهاز. فرخی. گر بر در این میر تو ببینی مردی که بود خوار و سرفکنده بشناس که مردیست او بدان ...

پیشنهاد
٠

در سخن اندرگشادن ؛ مکالمه آغاز کردن. لب به سخن گشودن : دلارام مزدک سوی کیقباد بیامد سخن را در اندرگشاد. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.

پیشنهاد
٠

در بستن از ؛ دوری جستن از. گوشه گرفتن از : برگزیدم به خانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید.

پیشنهاد
١

بر در ماندن ؛ بار نیافتن. اجازه ورود نیافتن : احمد گفت هر چه ما یاد داریم معانی آن می داند که گر او بما نیفتادی ما بر در خواستیم ماند که از حقایق و ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بر در ماندن ؛ بار نیافتن. اجازه ورود نیافتن : احمد گفت هر چه ما یاد داریم معانی آن می داند که گر او بما نیفتادی ما بر در خواستیم ماند که از حقایق و ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته : اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا مرا نشاط ضعیفست و درد دل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته : اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا مرا نشاط ضعیفست و درد دل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته : اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا مرا نشاط ضعیفست و درد دل ...