پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سالار هاماوران ...
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...
ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...
ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
از کسی ، کسی ( یا چیزی ) ساختن ؛ او را چنان پنداشتن. اورا به صورت وی ( یا آن چیز ) درآوردن : چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوس ...
از کسی ، کسی ( یا چیزی ) ساختن ؛ او را چنان پنداشتن. اورا به صورت وی ( یا آن چیز ) درآوردن : چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوس ...
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
او = آن همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها حافظ
او = آن همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها حافظ
منازل
راه و رسم به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
نبُوَد = نباشد به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
بُوَد = باشد
به = با . به وسیله به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
به = با . به وسیله به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
به = با . به وسیله به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
بانگ جرس ؛ آواز جرس. خروش جرس : غو پاسبانان و بانگ جرس همی آمد از دور از پیش و پس. فردوسی. از آن مرز نشنید آواز کس غو پاسبانان و بانگ جرس. فردوسی. ...
بانگ جرس ؛ آواز جرس. خروش جرس : غو پاسبانان و بانگ جرس همی آمد از دور از پیش و پس. فردوسی. از آن مرز نشنید آواز کس غو پاسبانان و بانگ جرس. فردوسی. ...
سجاده نشین. [ س َج ْ جا دَ / دِ ن ِ ] ( نف مرکب ) کنایت از زاهد. عابد : سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار بر آمد. سعدی ( طیبات ) . ...
سجاده نشین. [ س َج ْ جا دَ / دِ ن ِ ] ( نف مرکب ) کنایت از زاهد. عابد : سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار بر آمد. سعدی ( طیبات ) . ...
فریاد داشتن مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم جَرَس فریاد می دارد که بَربندید مَحمِل ها حافظ
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به شادی کسی خوردن: به سلامت وی نوشیدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۸۱ ) .
به شادی کسی خوردن: به سلامت وی نوشیدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۸۱ ) .
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.