پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
tickle the dragon's tail
tickle the dragon's tail
tickle the dragon's tail
drain the dragon slang Of a male, to urinate. In this phrase, "dragon" is used as a slang term for the penis
dragon lady
dragon lady
dragon lady
dragon lady
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
پی نخود سیاه فرستادن
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
معنی اصطلاح - > سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستا ...
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
دک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی. ...
معنی اصطلاح - > سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستا ...
معنی اصطلاح - > سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستا ...
معنی اصطلاح - > سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستا ...
معنی اصطلاح - > سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستا ...
make one proud
make one proud
I trust you will make me proud.
I trust ( that ) spoken formal used to say politely that you hope something is true I trust you will make me proud
I trust ( that ) spoken formal used to say politely that you hope something is true I trust you will make me proud
حنابله. [ ح َ ب ِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ حنبلی. ( ناظم الاطباء ) .
حنابله. [ ح َ ب ِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ حنبلی. ( ناظم الاطباء ) .
حنای گریه ؛ کنایه از اشک خونین : سرشک ما همه خونابه دل وجگر است خزان خنده ندارد حنای گریه ما. ( از آنندراج ) .
حنابله. [ ح َ ب ِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ حنبلی. ( ناظم الاطباء ) .
حنابله. [ ح َ ب ِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ حنبلی. ( ناظم الاطباء ) .
حنای قدح ؛ کنایه از شراب سرخ سیر : گذشت عید بهار وروز تنگدستیها رخی برنگ ندادیم از حنای قدح. صائب ( ازآنندراج ) .
حنای قدح ؛ کنایه از شراب سرخ سیر : گذشت عید بهار وروز تنگدستیها رخی برنگ ندادیم از حنای قدح. صائب ( ازآنندراج ) .
حنای قدح ؛ کنایه از شراب سرخ سیر : گذشت عید بهار وروز تنگدستیها رخی برنگ ندادیم از حنای قدح. صائب ( ازآنندراج ) .
حنای قدح ؛ کنایه از شراب سرخ سیر : گذشت عید بهار وروز تنگدستیها رخی برنگ ندادیم از حنای قدح. صائب ( ازآنندراج ) .
حنای گریه ؛ کنایه از اشک خونین : سرشک ما همه خونابه دل وجگر است خزان خنده ندارد حنای گریه ما. ( از آنندراج ) .
حنای گریه ؛ کنایه از اشک خونین : سرشک ما همه خونابه دل وجگر است خزان خنده ندارد حنای گریه ما. ( از آنندراج ) .
حنا بر کف کسی نهادن ؛ کنایه از معطل و بیکار گردانیدن آنرا و این مثل پای کسی در حنا بستن بود. ( آنندراج ) : منع حکمت دست گردون را نهد بر کف حنا در هر ...
پای در حنا بودن ؛ کنایه از راه رفتن بکندی است.
پای در حنا بودن ؛ کنایه از راه رفتن بکندی است.
پای در حنا بودن ؛ کنایه از راه رفتن بکندی است.
پای در حنا بودن ؛ کنایه از راه رفتن بکندی است.
you've made your bed, now lie on it
you've made your bed, now lie on it
you've made your bed, now lie on it
wet the bed
be in bed with ( someone )