پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٤٠٩)
آزاده میازار چو آزردی بیوژن ( ب اوژن - بکش ) اوژن =افکن - کشتن - جنگ
میختم میختی میخت میزم میزی میزد هر کجا در دل زمین موشی است سرنگون سار بر فلک میزد
نشک انار نیست انان ناژ /ناز را نار خوانده اند گمان کرده اند انار است هر درخت بی بر را نشک گویند و درختی که بر دهد باغی است و باغ/ باو/باگ بر و ثمر است
نمیدانم این بدرستی یشک است یا نشک - شاید نشک باشد که به دندان نیش و منقار گویند منقار عربی است پارسی ان نشک یا چنگ است
رس بچم گلوبند نیست گویا نخستین بار اوبهی واژه گلوبنده /بنده گلو را درباره رس دیده و انرا درنیافته گمان کرده گلوبنده ماده گلوبند است - رس/ لس/ لوس مرد ...
شوربختانه دهخدا که باید درست باشد نیست راغ به دامنه کوه که برتر از هامون است گفته میشود صحرا یعنی بیابان بی اب و علف راغ دامنه کوه سرسبز را گویند
خلنگ در استان فارس به مرغ و خروس جوان گویند
نامهای پارسی گردکان، گردو، جوز، گوز، گوج ، گویز، آقوز، قز، ووز، چارمغز، بیشتر این نامها در همه جا ونزد همه ایرانیان چه کرد و چه گیلک چه تبری چه گرگان ...
تنی چند از آب دریا بجست رسیدند نزدیکی آبخوست. عنصری.
تنی چند از آب دریا بجَست رسیدند نزدیکی آبخوست. عنصری.
کشه و کشگ خط است هر خطی و همچنین کشه دربر کشیدن نیز است - در زرین دشت دارابگرد به رودخانه کشه گویند و در یزد دامن است و کشیدگی کوه و سربالایی گردنه ر ...
در کردی نماز را نویژ یا نوَژ گویند این نوژ چون پوز است - اگر چچند چیز کوچک را بدانیم پارسی دری و کردی یکی هستند و - م بهم جای هم مینشینند بیشینه ز را ...
پیخسته همان پَی خسته است خسته زخمی نیست کوفته است و کوفته و پایمان را در سغدی خوسته و خسته میگفتند کوفته و کوبیده و کوییده که ریشه ان کو است از خو خو ...
میرا = انکه میمیرد و میراست میرا گویشی دگر از مهرا و میثرا بچم خور و مهر و هور و خورشید است و این همه پارسی است
باید هشداریم که ان گروه که شاهنامه و نوشته های تاریخی و ادبی پیش و پس از ساسانی انان را ترک خوانده اند ایرانی هستند و چاچ و اسپیجاپ و فرغانه انگونه ک ...
واژه انقلاب پارسی نیست و در عربی نیز معنای دگری دارد. و در تاریخ ادبیات فارسی هم پیوسته معنای بدی میداده - پارسی این واژه شورش است
پاری بچم سال گذشته و گذشته هاست بیخ ان بچم کهن بوده و پار و پری و پیر نیز از همان است
چشمان تیه کالی خونم بخورد سالیست خوشبخت آنکه دلدار با یار تیه کالیست کاری که میتوانی با یار آشنا کن یک مشت خاک راهش بردار توتیا کن
تو سرو جویباری تو لاله بهاری تو یار غمگساری تو حور دلربایی. فرخی. به گیتی مرا خود همین است و بس چه انده گسار و چه فریادرس. فردوسی. اگر رای میداری ...
ژیان بچم خشمگین نیست شگفتا که گویا غرم ژیان و گوزن ژیان را ندیده اند بدان ایزدی فر و جاه کیان ز نخجیر گور و گوزن ژیان که با آهوئی گفت غُرم ژیان که ...
مرحوم عبدالحی حبیبی نویسنده و پژوهشگر خوبی بود افسوس که ایشان در پایان زندگی گوهر بار خویش دست به جعل نوشته ای زد که مدعی شد ان را در پیشاور از یکی ا ...
رزان=باغستان . ابن اسفندیار در تاریخ تبرستان گوید بوقت انکه شهر امل مینهادند مردی صاحب عیال بود یک گری زمین داشت که رزان او بود در پهلوی پهله ( تاتی ...
شوربختانه هرچه سخنور پیش از زمان صفوی به پشتون میبندند دروغ است و نخستین سخنور پشتون خوشخال خان ختک است
دوستمان وخشور و گنجور و دستور و شرور و بخور و همه چیز به هم پیوست برادر وخشور و گنجور پارسی را چه پیوند با شرور عربی - ور در نامهای پارسی مانند گنج ...
قلیچ = قلیج = گریج و گریگ است و گرا در پهلوی و پارسی دری برنده است و گریک نیز بچم برنده است و بی گمان شمشیر ر برنده است - این ریشه پهلوی انست انانی ک ...
شکردن و شکر و جانشکر و دل شکر نه به چم شکار که به چم برش و بریدن است و راست این واژه شگر است - شگر نیز چون شمار بی ش ریشه ان بدست میاید چون شمار که م ...
باز - پیمانه اندازه گیری برای درازا و چیزهای روان است انرا در پارسی هخامنشی بازیش میگفتند بچاه سیصدباز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد ...
دهخدا میگوید در هندی شیره هرچیز را گویند گویا نمیدانسته در پارسی نیز ، رس و ریس شیره هر چیز باشد -
سَرین= بالش - سرینم خشت و بالینم زمین است و سَرین= سردین خنک - و در پارسی د - ی جای هم نشینند چون شهریارشهردار ماده مایه پاد پای آذرآپادگان آذربایجان ...
تنها - بی همتا - جدا با من محبت تو چو جان از عدم رسید نتوان ز دست دامن او را یکان گذاشت ورا نگویم از ارکان دولتست یکی که اوبجاه ز ارکان دولتست یکان
سرد به ترکی قش میشود و در قشقلاق نیز انرا میبینیم و سرد و سردین و سرین پارسی است سردین خنک - و در پارسی د - ی جای هم نشینند چون شهریارشهردار ماده مای ...
جوذر همان گیاه جودر است و نه جو ذره
اینچنین واژه ای درپارسی نداریم و ان تَحَجُّم عربی است و از سروده خاقانی نیز پیداست که همین واژه عربی است نه کرکس فرخج و نه زاغ تحجم است
قپیز و قپان ( گپیز و گپان ) با هم در پیوند است و از ریشه ایرانی کپ kap به چم دربرداشتن است . گپیز یا کفیز ، کویز، کویژ ، قفیز ، گپیچ ، کپیث ( پیمانه ...
جدا از پهلوی یوتاک =یو تاک - یو=یگ=یک و تاک هم تک است یو از پارسی باستان همان یک است که اکنون در پشتو و پهلوی آذربایجان=تاتی ) گفته میشود و گمان نکن ...
خرّقان بیگمان با دو رای درست است و همانگونه که در تاریخ بخارا آمده بچم فرخندگان ( مبارک عربی ) است و جز این که گفته در بسیار جاهای دگر نیز خرقان باشد ...
نام این آهنگ شیواتیر است که نام ارش کمانگیر است
هروی در ابنیه ارد که بزبان بهری خراسانیان کَوَندَه گویند - در کاشمر و سبزوار و بردسکن کوند و در نهبندان ترّک و در طبس تژگ گویند در شیراز انرا کرکو ی ...
غرن =گریان دو دستم به سستی چو پوده پیاز دو پایم معطل ، دو دیده غرن. بوالعباس الأرخسی پاره ای روستاهای شیراز گریید را غربیدن میگویند به خروش اندرش ...
کویژ نیز امده در ام الکتاب اسماعیلی امده
چفت و چفته خمیده و کج همیشه تا چو زنخدان و زلف دوست بود ز روی گردی گوی و ز چفتگی چوگان هزار مهر مه و مهرگان و جشن وبهار به خرمی بگذار و تو جاودانه ...
چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم که ریگ سیه را کند بهرمانی منوچهری
گرمان همان کرمان و کرمانج است بر فرخی و بر بهی، گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی، وان بنده را گرمانیه منوچهری دامغانی
بخار به پارسی چندین نام دارد - وشم - نژم - مُژ - دم این بخار است و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگویند و مه را مه ومیغ و آمیغ و دمه و دمان ...
روشن و روشت = روش روشن زمانه بران سان بود که فرمان دادار کیهان بود فردوسی
این واژه را فردوسی نیز به گونه گش اورده وبه گمانم واژه گس که امروزه میگوییم برای گس سفید و گس سرخ و گس زرد و گس سیاه نیز بکار آید کسی را که اندیشه ن ...
گو اینکه شخ دیسه دگر سخ ( سخت ) باشد ت در واژه سخت نیز مانند ت در راست و خواست که در پهلوی راس و خواه است از ریشه واژه نیست و هر انچه در باره شخ امده ...
دبیره و کشه /کشک پارسی انست و دبیره نبشتن را و کشه کشیدن را ست ودوگواه راستگوی و پذیرای سخن داردیکی بیرونی خوارزمی و دگر سگالنده جنگان دلیران بلوچ ...
گسل بگسل - گسل گسلان چون خور خوران - وان دیگر گسلان انست که گویی پیوند گسست از من و رفتش گسلان چون اب که میرود ز سرچشمه روان گسلم گسلی گسلد گسلیم ...
گویند زمین بر سر شاخ گاویست و ان گاو را پای بر پشت ماهی است و پشت ان ماهی پایان جهان است فردوسی نیز انرا بارها بکار برده بچینی نشان داد شاهی کراست ز ...