پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٣٥٨)
به نوک تیر پیکان می گویند و به ته انکه بر زه مینهند و چهار پر بر ان است سوفار میگویند سوفار همان سوپَر تیر است ان سویش که پر است این را باید در پهلوی ...
کیکیز و گندنا و سپندان و کاسنی این هر چهار گونه که دادی همه دژن ؟ ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 402 ) . نگاه کن که بقا را چگونه میکوشد به خردگی منگر دان ...
در سروده سوزنی هیم به پارسی دری رسا و پهلوی رسا است و ان ه ام = آهم هست که در پهلوی برابر هستم است هیم به پله نیکی کم از سپندانی به پله بدی اندر هز ...
همانگونه که بسیاری از بزرگان میدانند فرهنگی پهلوی بازمانده که نام اویک اویم گرفته اُییگ اُییم ( ōīm - ēwak ) ایوو/ یگ/یو/ یی/یم /یج /یک/هک/اگ/ همگی ی ...
کاوک در پهلوی به چم مفصل نیز است و در لارستانی زانو است
واژه پارسی برابر سیل عربی هین است هین از کوهسار دوش به رنگ می هین آمد ای نگار می آور هین. دقیقی. هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه هین بزرگ بازنگر ...
هنگ را هنج نیز میگفتند وهنج نیز ویژه پارسی است و از عربیگویی نیست - و فردوسی فرهنگ را فرهنج نیز اورده - ودر پهلوی شهریاریگ را شهریاریج نیز میگفتند ک ...
ویراژ گراز گرازان و ویراژان
ویراژان آنکه ویراژ د و بگرازد
ویراژان و بویراژ رفتن
به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم شده ام ز ناله نالی شده ام ز مویه مویی رضوانی شیرازی
بشخلیدن - بش خلیدن
نیزه او وصلت قلوب گسیده نیزه او صحبت رقاب گرفته وطواط
شفترک شیر بایدش نتوان خرد را داشت بی دایه احمد اطعمه شیرازی همشهری و پس رو بسحق
برابر پارسی این واژه عربی این واژه پارسی است نهاد - واضع= نهاده وضعَ = نهاد موضوع= نهاده وضع= نهاد آنچه دوستان درباره این واژه گفتند سراسر ژاژ و ی ...
اروانه شتر ماده است و لوک شتر نر است بختی شتر دوکوهه است و بیسراک شتر یک کوهه است سپیده دمان گاه بانگ خروس ببستند بر کوهه پیل کوس همه نیزه و تیر با ...
فرهاد پهلوان زمان کیکاوس و کیخسرو است که هم در جنگ مازندران هم در کین سیاوش و هم در اوردن بیژن به همراه رستم است شگفت که اینهمه چیزی از او نمیدانیم ...
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ بمن داد زین گونه دستارخوان که بر من جهان آفرین را بخوان
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ بمن داد زین گونه دستارخوان که بر من جهان آفرین را بخوان
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ گشن دستگاه گشاده دستگاه
بیرونی در التفهیم همهجا جای بازو باهو اورده میان پروین ساعد و آرنج و باهو و دوش. التفهیم بیرونی
تاریخ قم گوید دینجان ده انیان است ودراین دیه از فرزندان عجم قومی بودند که به شجاعت منسوب بودند پس نی بزبان عجم شجاع باشد و دیه یعنی قریه پس ده انیان ...
دستبی ری و دستبی همدان دو دست بزرگ بودند که هریک بیش از نود روستا داشت و دستبی همدان را گاهی دستبی قزوین نیز مینامیدند ابن فقیه گوید دستبی ری و دستبی ...
گاشتن گذرای گشتن و شیوه بهین راندن این واژه است همان گونه که گذشت و گذاشت و خورد و خوراند داریم جای دارد که این فعل را زنده کنیم
چم چشم است به پارسی دری به زبان مردم هرات و فراه و غور و سیستان و مکران و گیلان و خرم آباد و پهله ( فیلی ) این واژه بی گمان بسیار کهن است و چم درزن ...
فران باغ برو خنست درست نوشتن فرنبغ و درست خواندنش را یاد گیر پس بیا - تو کجا بن دهشن را دیده ای را دیده ای و از رازش آگاهی ما که پهلوی میدانیم خواندن ...
ههمه نمونه ها که دهخدا آورده ا ایچون ( اینچنبن ) است و هیچ یک را نمی توان به چیز دگر بست
در فزیک از پس برامدن بسنذگی و بیش از بسندگی - احتمال محتمل تحمل - سود متوقع یا زیلن متوقع تخمین ارزیابی اندازه گیری براورد -
اگر ورجا ارج و ارز یا برز بود انرا ارجمند و ارزمند و برزمند میگفتند بیگمان ورجا چیز دگر است
رس که در سروده های زیر است خواجه یکی غلامک رس دارد کز ناگوارد خانه چو تس دارد منجیک رادمردان همه با درگهش آموخته اند چون بز رس که بیاموزد با سبز گی ...
قوچ جنگی و صخره
دهخدا پیوسته نخست واژه ها را عربی میبیند و واژه عربی را ترجمه میکند و اگر واژه به هیچ روی به عربی نمینمود انگاه ان واژه پارسی را به عربی ترجمه میکند ...
رودبار هر زمین و روستا و شهرستان که کنار رود باشد انرا رودبار میگویند ز برای نمونه دشت میان رودان رودبار است دشتهای دو سوی امو دریا و گلزریون رودبارس ...
هیز خیز نیز گویند دول بود و انکه هیز چشم است در گارنامه اردشیر بابکان امده است که شاپور به اسواران گفت که هیزگ به چاه افگنید و آب آهنجید . . و ستور ...
به گمانم غن در این سروده همان سنگ روغن گیری باشد و خواستش از پیچش سنگ روغنگیران است و نه دستابرنجن بر سر هر رگ تافته گیسویی پیچیده بر دستش بکردار غن ...
بوعلی سینا و بیرونی هر دو در نوشته های پارسیشان نهادن را برابر فرض نهاده اند
فور بور باشد دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
چشم را در پارسی دری چشم و چم گویند و چم را در سورانی چاو گویند در هرات و مرو و بسیار جای خراسان و پهله ای ( فیلی ) و بلوچان چم گویند و چشم را دیده ( ...
بیگمان انچه دندان جانوران درنده است یشک است و نه نشک و نباید این بدخوانی را در فرهنگنامه نوشت و گر باید یاد کرد
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است. لبیبی
آرش محمدی خود باغ ترکی از باز است چرا که در پنج شهر پهله ( ری اسفهان ماه همدان ماه دینور آذربایجان ) ز را ج میگفتندچون رازی راجی تازیک تاجیک باز باج ...
بند = فن باشد بشمشیر و گرز و کمان و کمند نمودند هر گونه بسیار بند اسدی پیل زوری که چون کند کستی بند او پیل را دهد سستی مسعودسعد
از زبان هیتی گرفته شده Hittite 𒄑𒆳𒋫𒀀𒀠 ( kurtal - , kartal -
سودا از واژه سود و زیان است در ایران شوربختانه انرا به گمان عربی بودن به گونه عربی میگویند
فسیله اسپان همی تا به کابل بیامد زرنگ فسیله همی تاخت از رنگ رنگ فردوسی زمین از تک و پوی گام زرنگ چو ماهی فروشد به کام نهنگ اسدی
پارسی ان نیرنگ است
خام ویژه و سره است که به عربی ان را خالص و بی غش گویند یکی جام پر نقره خام کرد - زر خام و سیم خام زر پاک و بی الایش گویند
پارسی ان گشاد نامه است امیر به خط خویش گشادنامه نبشت بر این جمله : بسم اﷲ الرحمن الرحیم ، محمودبن سبکتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که به هر ...
خاور هیچ پیوندی با خور ندارد خاور از واژه اور و ایوار است آور - ایوار - اویر - اوار - بچم غرب مغرب غریب غربت است خ گفتن ا نزد فرارودیان ( در سغد و خو ...
شگفتا از استاد کزازی با اینکه درباره واژه خاور خود گفته اند که خاور به جای فروشد خورشید گویند و انان که جز این پنداشته اند گمراهند باز درباره باختر خ ...