پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٣٥٨)
این که نامش را قشقایی گذاشته بی گمان از فریب خوردگان پان ترک است و قشقاییها مردمانی با فرهنگ ایرانی هستند و چنین هرزه لایی از انها دور است
آزند ههر چیز که چیزی را آژده وانباشته کند - آژندن وآژیدن آجین کردن است آژدن و آژن چون زد و زن و زند است آژیدن و آژندن آژن و بیاژن بفرمود کآهنگران ...
چویل کر کمر باد اوشنیدش دل کر کاردین تر غم انجنیدش
فعل امر از آژیدن و آژندن آژن و بیاژن
هامون بچم هموار است سپه بود بر کوه و هامون و راغ دل رومیان بد پر از درد و داغ. ز هامون برآمد به کوه بلند برادْرْش بسته بر اسپی سمند. ستور از در شه ...
بندر =بند در - جای کشتی بستن است و پیوندی با بن ندارد
در استان فارس دامن و کنار را کنا و کناغ گویند
شهر/شار پیشتر خشثر بوده و شار را در پارسی نیز میگویند و همه مردم افغانستان انرا شار میگویند - و در شاهنامه بارها امده که من شارسانم علیم درست درست ا ...
کژ است وعده تو با تو راست شاید گفت مگرد گرد کژی بیش از این و راست پلنگ
ای کیای خطیر ابراهیم چرخ با همت تو پست آید هست با تو هیبت تو نیست شود نیست با دولت تو هست آید پدرم را گرفته ای به چه جرم؟ مکن این کز تو سخت گست آید ق ...
واندر داگ پزشکیه و کرد پزشکیه داگ اپدم پزشکیه �داغ اَپدُم بِزِشکیهْ� dāg abdom bizeškīh همچنین اردوان پنجم هخامنشی را اردوان افدم میخواندند
شگفتا از شادروان دهخدا که نیمی از زبان پارسی را عربی و ترکی نوشته بادیه /باطیه همان پاتیله /پاتیل است و اگرچه باطیه را با ط نوشتند این بسیار افتاده ک ...
حنجر او صحبت رقاب گرفته
سرده در مینوی خرد امده سگ سردگان مینوخرد فصل 53 فقره 7 آمده �اُاگرپرگست اندریزتان مینویان اُگیتیان اُمردمان اُگاوان اُ گوسپندان اُسگان اُ سگ سردگان ...
ابسال= بسال /بهار است در پارسی ه=س و همچنین ر = ل است - ه=س بهار است
غلاف و نیام ر در پارسی کالون و پنام و پورند گویند در هندی و سانسکریت انرا میان گویند - نیم / ناف میان است و زین رو است که در شهری گالی بشاگرد و جای د ...
غلاف و نیام ر در پارسی کالون و پنام و پورند گویند در هندی و سانسکریت انرا میان گویند - نیم / ناف میان است و زین رو است که در شهری گالی بشاگرد و جای د ...
ریگ را فردوسی یکجا ریغ گفته همه کوه و هامون در و دشت و ریغ برافکنده دست و سر و ترک و تیغ
ریگ = ارث و میراث و در مرده ریگ نمودار است
به عربی حلم شود - پسر نو گوشاسپ پسر تازه محتلم شده نو ریش
تو بسی با هزار ببر شمند تو بسی با هزار شیر ژیان مسعود سعد
نام اهنگهای باربرد مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر وبم گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر گاه نوروز بزرگ و گه بهار ...
دیو رخش یعنی دیو سرخ
در لارستان و نزد لکها و نزد کرمانجان نیز هات بچم امدن است و این هات هیچ پیوندی با عربی ندارد - این هات از �آی ) است ی را برداشته و انرا هات/آت گفته ا ...
در پهلوی بوم چندگ امده -
شگفت دهخدا همه چیز را ترکی میگوید چک و چوک به پارسی به زانو گویند همچنان که به پیشانی نیز گویند و به زانو زدن شتر نیز به پارسی چوک زدن میگویند
انگله و انگشت هم زغال است و هم هرچیز چون انگشت باشد
گمانم دلقک و تلخک و طلخک واژی از ترخند است و این باید ترخنی باشند که ترخان و ترخانی شده ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون ...
پارسی ان بخرد است خرد بخرد عقل عاقل
انباغ / انباز
من سالها چشمم را در پژوهش کور کردم هربار میخواهم اینجا چیزی بنویسم خوانندگان ارج مینهم و چکیده دانش و پزوهش مینویسم با این همه بسیار اندک میشود کسی ی ...
دوستانی که میگویند گزیرک پارسی جزیره است بهتر است اندکی به معنی واژه گزیرگ و گزیره در پارسی نگاه کنند چرا این همه چرت و پرت میگویید ؟ در پارسی دری گ ...
جو و هوا عربی هستند و پارسی ان دو پناد و وای است بخار اب را بپارسی : وشم - نژم - مُژ - دم و هلم گویند و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگوین ...
جو و هوا عربی هستند و پارسی ان دو پناد و وای است بخار اب را بپارسی : وشم - نژم - مُژ - دم و هلم گویند و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگوین ...
از برساخته های اذرکیوان است
پندک در پشتو
هده در بیهده و بیهوده همان سود است بیهوده بی سوده -
گمانم ستاک با ستاگ و ستاغ یکی باشد به کره اسب هم ستاغ گویند
تبر از زر و سیم باید کرد تا شود کارگر بران کنده واندگر کندگان در آنحجره بشب تیره خورد را کنده همه با یکدیگر همی بازند بازی کودکان نوکنده تا بدان کند ...
ای خدا بگویم دهخدا را چه کند این مرد از بیخ عربزده هست هیچ واژگان پارسی را نمی نویسد و همه دنبال عربی هست ماده گاوان پاده اش هر یک شاه پرور بود چو ...
گرا که آهن پهنی باشد این را هم گرا و هم گراز گویند چو بشناخت آهنگری پیشه کرد گراز و تبر اره و تیشه کرد.
اوسن - اووس - نرد مردم فارس شیراز
یلان= یله - ازاد - دخترو یلون یلون میرد او انبار دل میگد راهش بگیر مشکشو وردار
آرمان /اَرمان/اروان /آرمه/اروا /ارمانج/ارمانگ=آرزو - هدف - امید - حسرت - ویار در پارسی میگویند اروا بابات/بوات - این همان اروا/ ارمان است و پیوندی با ...
لخت لهت لوت روت رُت لیت ریت لوچ همه پارسی است و هیچ پیوندی به ترکی ندارد آذریان گرامی هم چون زبان کهنشان پهلوی بوده بسیاری از واژگان کهن را دارند لخت ...
گوسان/گوهان/گویان خنیاگر خواننده است گشتن س/ه/ی در پارسی رواج داشته مانند خوراسان/خوراهان/خورایان زبان پهلوی هر کاو شناسد خواسان آن بود کز وی خور آس ...
قُل/ال در ترکی دست میشود و بند نیز چون دست است در ترکی ق جای ا را میگیرد مانند قورخان اورخان و قلدر یعنی قلدار دست دار - قول /غول/غیل /گود/کول بچم ...
شاه غزنین چو نزد او بگذشت چون دویژه بگردش اندر گشت
استخوان همان استوان است استه خرمای سوخته و به سرکه آغشته اکتحال کنند. ( نزهة القلوب ) . || استخوان آدمی و جانوران دیگر. ( برهان ) . استو. و در دو کل ...
تنوری که در آن کماج و نان سنگک پزند و به عربی فُرن گویند. ( از برهان ) ( آنندراج ) . و رجوع به برزن و بریزن شود. || تابه ای که از گل سازند و بر زبر آ ...