پیشنهاد‌های وهسودان مرزبان (١,٢٨٠)

بازدید
١,٧٧٣
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فریش فری آفری آفرین آفریگ همه بیک چمند فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فرخی فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب فریش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

فریش فری آفری آفرین آفریگ همه بیک چمند فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فرخی فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب فریش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ارجن در پارسی هخامنشی بچم زیور است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بچم زیور است و به گونه درخت که چوبش زیورانه است گفته میشود

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

اژگ پهلوی و کارا پارسی هخامنشی است چقدر چرت اینجا نوشته شده شما که هنوز نمیدانید ملت و ملک دو چیز جدا هستند پارسی ملک شهر است و پارسی مملکت شهرستان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خم= خَو= خواب است دگرش م/و در پارسی بسیار فراوان بوده مانند مویز ممیز . پروین /پرمین. اندمه/اندوه. وند/مند. خیم/خیو. همال/هوال. امار/اوار. دمان/دوان. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

برادر را به پارسی دادر/برادر/براذر/بیادر/براد/برات/براس/برار/برور/ورور - کاکا/کاکو/گگو/گئو گویند نه بذاذر بود بنرم و درشت که برای شکم بود هم پشت آهو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدر به پارسی کاک میشود و نه ماه شب چهارده - این یکی تعریف ان است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

همه ایرجی زاده و پهلوی همه ایرانیان را پهلوی و پارسی میگفتند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهخدا هیچ از اندازه نگفته جز افکندن - اندازه انداخت و براورد است سنگی انداخت و اندازه شد انداختنش - اندام همه کار به اندازه آنست نشاید کار بی ان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

هضبه همان فلات است مانند هضبه پارسی یا هضبه فارس که از ارمنستان تا هند کشیده شده و به ان هضبه ایران نیز گفته میشود

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

دوستان که گفتند تاش تراشیدن است اری تراشیدن در پارسی باستان و پهلوی تاشیدن بوده مگر وازه تیشه را نمینگرید تاشیدن را هنوز بسیاری میگویند بسیاری واژه ه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

افرین فرتاش تالان تاران تارون تالون تاراج تاراگ مانند داناگ /داناج پارسی اند و تاراندن نیز معنی میدهد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

دهخدا همه واژگان پارسی را که نشناخته ترکی و عربی پنداشته نادان ندانسته که انرا خوچ/قوچ گویند و این پهلوی است و به عربی رفته انرا کبش مانند کوک/کبک گف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

پارسی آن خداوند خدایگان خاوند هاوند خدای خدا خیا کیا خواجه گویند خذاوند و خذایگان و خذا نیز گویند و اگر زن باشد خاتون ختین خذین خدین - پارسی واژه � ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

دهخدا دهها نام عربی برابر ان اورده که در پارسی کاربرد ندارد و دریغ از یک برابر پارسی چون گرگر - پیروزگر - دادار - دارنده - دارای - - پارسی واژه � ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

در فرهنگهای عربی به فارسی کهن گاهی واژه پارسی که انرا میخواهیم نوشته شده ، انگونه نیک است برای نمونه امده ( صفره :توش آفتاب ) این نیک است که زیر توش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روانگان = اوقاف خوارزمی خود نوشته اوقاف و نام خیریه نبرده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

در مفاتیح العلوم خوارزمی نامی از ترک نبرده نوشته ‏"شباسی هو صاحب الجیش - صاحب الجیش یعنی سپاهی و نه چیز دگر - ترکان این واژه را نشناختند و انرا سوباش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دَهلیز پارسی انست گویی ان دریج ( از در ) بوده چرا که انرا دلیج و دالیج و دالان نیز گویند دهلیز تونل و نقب نیست انرا در پارسی آهون و سَمج گویند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

حلقه و دایره آنرا جرگه نیز میگویند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دهخدا وارونه گفته دَهلیز پارسی است و معرب ان دِهلیز است تنها اگر دهلایز را با زبر میگوید هر انچه امروز با زیر میگویند درست نیست و با زبر است همانگونه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پریشیدن پراکنده شدن است و در ایران پراکندن افشره است مانند دو لیمو لت کن بر خوراک بپرشان - رخت شسته را اب کش و انرا بپرشان بر آفتاب انداز - پرشاندن پ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شدن = چودن = رفتن بوده - هنوز میگویند کشته رفت یا کشتن رفتند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

توته همان توده است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ریشه امدن از گم است و به گم/چم/چو/شو/وم گشته بوده و به اومدن وسپس به امدن گردیده چم /چو/شو نیز هنوز در پارسی رواج دارد -

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهخدا وکزازی ایدن را برای امدن نمونه اوردند که یزدان پاک ازمیان گروه برانگیخت ما را [ فریدون ] ز البرز کوه بدان تا جهان از بد اژدها بفرمان و گرز من آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بز را در پارسی پهلوی چه کوهی و چه خویی باشد بز گویند اگر خویی ( اهلی ) باشد آنرا گیسی نیز گویند که بچم مویین است نر آنرا شاک و نر بزرانش را تگه و بی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوستی که گفتند تکه زیر و زبر دارد باید بگویم با تِکه را بازبر نیز گویند مگر تک نشنیدی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

واژه تیگر نیز در تیگر یا دیگر دو تیگر سه تیگر همان که امروز در افغانستان جای بخش و تکه بکار میرود از همان است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

دیوان لغات ترک یک کتاب جعلی است که در اغاز قرن بیست به عربی معاصر نوشته شد. جعل کنندگان چون به پیشینه زبان ترکی آشنایی نداشتندآنرا به عربی نوشتند هیچ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

من در پارسی اندیشه و نیت است اهرمن بچم بد نیت است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گویا واژه لای نیز بچم سیل بوده ولای و لور باید از یک ریشه باشند این با انگونه که دوستمان درباره لورکند و لور گفت جور است چرا که وازه مویه و موره نیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

لای لیک لیگ لوی به پارسی لعاب است در نامه انارجانی لوی انار بچم لعاب انار است و احمد خانی نیز در نوبهار بچوکان لیک را برگردان لعاب اورد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فلج عربی است - و پالسی انگلیسی - در پارسی شیشله گویند دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

وارفته و فرسوده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رودکی استاد شاعران جهان بود صدیک از او توئی کسایی برگست خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نسزی کوش او چه خائی برغست هم نسزی خاک کفش او چه ژاژ میخایی گرغ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سماع واژی سامی است بچم شنیدن و هیچ گمان در ان نیست مگر آنکه در برخی زبانهای ایرانی سما را رقص و سماگر را رقاص میدانسته اند و در سانسکریت هم این واژه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

فتراک واژی پارسی است از پت/پد راک

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

چه اندازه چرت گفته میشود - اینکه به کی میگویند که معنی نمیشود - غربت و غربتی یعنی چه؟ غریب - انکه بوده با غریبشمار مردم مختلط چون پدر را نام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خواهش میکنم کامنت فرستاده شده پیشین را پاک کنید من درست ننوشتم بی مست خرسند و خشنود است کامنت پیشین را نادرست نوشتم مکنزی بی مست را خرسند گفته ای کا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مُست هم گله مند و شکوه مند و ناخرسند است و هم خرسند و خشنود مکنزی در فرهنگ پهلوی خرسند و خشنودگفته به مستی رسید این از ان ان از این چنان تنگ شد بر د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مردم استان فارس باصریها شهرهای و روستاهای شرق شیراز و استان فارس نیز به دیوانه لیوه میگویند شاید عاشق هم باشد - دارم به این می اندیشم که چه اندازه بر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

وشان بچم رقصان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در گوشه منتهی الارب زیر تهییج نوشته برانگیتن - برالیز - آلوز - در رساله روحی انارجانی که به لهجه تبریز در سده یازده هجریست الوز والوز امده و پژوهن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ویلان را ولو و پَرَه نیز گویند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

خور گرفت و مه گرفت - خورگیران و مه گیران

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تو خفته ای ای پسر و چرخ روز و شب همواره می کنند ببالینت پنگره - واژه های جندره و پاتره نیز هست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پژار ازرده و فگار و نژند و پژمان است و پژاره اندوه و افسردگی و دلتنگی است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آزرده - زار - رنجور