پیشنهاد
٣

high - profile

پیشنهاد
٣

high - profile The high - profile plan has caught the eye of a national audience اون طرح شناخته شده توجه عموم را در سطح ملی/کشور جلب کرده است

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

liability مشمولیت A lot of taxpayers will be caught off guard by their new tax liability مالیات دهندگان زیادی غافلگیر خواهند شد با دیدن/آگاهی پیدا کر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

leap The ball was hit well, but the centerfielder made a leaping, one - handed catch to end the game به توپ ضربه خوبی وارد شد اما بازیکن میانی ( cen ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

leap The ball was hit well, but the centerfielder made a leaping, one - handed catch to end the game به توپ ضربه خوبی وارد شد اما بازیکن میانی ( cen ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

( term paper ( American English مقاله پژوهشی I hope I catch all the mistakes in my term paper امیدوارم در مقاله پژوهشی و همه اشتباهات ( اشکالات ) را ...

پیشنهاد
٣

fairground He sneaked into the fairgrounds without paying and hoped nobody would catch him پسره دزدکی و بدون بلیط وارد محوطه برگزاری ( محل اجرای ) س ...

پیشنهاد
٣

fairground He sneaked into the fairgrounds without paying and hoped nobody would catch him پسره دزدکی و بدون بلیط وارد محوطه برگزاری ( محل اجرای ) س ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

toss She tossed him the car keys and yelled, “Catch!” زنده سوئیچ اتومبیل ش رو براش پرت کرد و ( همزمان ) داد زد بگیرش!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

1 ) A fastener ( US English ) or fastening ( UK English ) is a hardware device that mechanically joins or affixes two or more objects together. In ge ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

crossfire تبادل آتش، تبادل آتش دو/چند جانبه، تیراندازی از دو یا چندین نقطه و یا مسیر مختلف E. g. Medical teams were caught in the crossfire of the ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

overnight flight We caught the overnight flight from LA and got to New York at five this morning ما سوار پرواز شبانه فرودگاه لوس آنجلس شدیم و پنج صب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

1 ) capture/catch someone's imagination idiom : to make someone very interested or excited Her books have captured the imaginations of children from ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

notice مطلع شدن، اطلاع یافتن، مشاهده کردن ( واسه یه لحظه ) I caught sight of/caught a glimpse of a red coat in the crowd تو اون جمعیت واسه یه لحظه چ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

notice مطلع شدن، اطلاع یافتن، آگاه شدن If the virus is caught in time, most patients can be successfully treated اگه که بموقع از این ویروس آگاهی پیدا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

notice مطلع شدن، اطلاع یافتن، باخبر شدن، فهمیدن He caught her reading his old love letters آقائه باخبر شد که خانمه داره نامه های عاشقانه قدیمی ش ( که ...

پیشنهاد
٣

notice مطلع شدن، اطلاع یافتن He caught her reading his old love letters آقائه مطلع شد که خانمه داره نامه های عاشقانه قدیمی ش ( که بهش داده ) رو میخونه

پیشنهاد
٤

desert Soldiers who deserted and were caught were shot سربازانی که بدون اجازه پست خود را ترک کرده بودند، تیرباران شدند

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

Two armed men were caught trying to cross the frontier at night دو مرد مسلح در حالی که سعی داشتند از مرز عبور کنند دستگیر شدند

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Jenny stood with her feet slightly apart, ready to catch the ball جنی قدری آنطرف تر محکم رو پاهاش وایساد، آماده برای گرفتن توپ

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

Jenny stood with her feet slightly apart, ready to catch the ball جنی با کمی فاصله محکم رو پاهاش وایساد، آماده برای گرفتن توپ

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

He snagged the line drive for the last out in the inning ( بیسبال ) او مختل کرد ( گرفت ) ضربه محکم بار آخر چوگان زن ( زننده گوی ) را بیرون از خط ( ...

پیشنهاد
٢

glove ( در بیس بال ) توپ را با دستکش گرفتن It's a pop fly to left field, and the outfielder gloves it easily

پیشنهاد
٢

batsman . E. g The batsman was caught ( out ) ( = someone in the other team caught the ball when he hit it ) زننده گوی از دور خارج شد ( نفر تیم مقاب ...

پیشنهاد
٢

batsman

پیشنهاد
٢

saucepan

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

The maid swept the floor خدمتکار کف اتاق را جارو کرد.

پیشنهاد
٢

sweep The team swept their last four games اون تیم چهار مسابقه آخرش رو با امتیاز بالا برد to sweep an election انتخابات را با اکثریت زیاد بردن

پیشنهاد
٢

Sweep The river swept the child away برای یافتن اون بچه رودخونه رو زیر و رو کردند ( از بالا تا پایین رودخونه جستجو کردن )

پیشنهاد
٢

sweep E. g. he made a clean sweep of the matches او کلیه ی مسابقات را برد. E. g. our team swept this series تیم ما این سری مسابقات را بدون باخت برد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

sweep E. g. you must sweep such memories from your mind بایستی چنین یادهایی را از فکر خود بزدایی. E. g. the flood swept cars into the sea سیلاب ماش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

sweep . E. g ( مثل هنگام جارو کردن به طور سرتاسری ) حرکت دادن to sweep one's hand through one's hair دست خود را بر موی خود کشیدن Her dress swept the ...

پیشنهاد
٢

swoop ( به ویژه در مورد پرنده ی شکاری ) شیرجه رفتن ( به سوی طعمه ) E. g. We saw the eagle swoop from the sky to catch its prey عقابی را دیدیم که ؛ب ...

پیشنهاد
٢

1 ) take hold 2 ) take hold ( of ) sth

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

=punk fashion Punk fashion is the clothing, hairstyles, cosmetics, jewellery, and body modifications of the punk subculture. Punk fashion varies wide ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Finishing a job means the job is done. This word can also refer to a coating or polish used to make furniture look nicer or fancier. If you say someo ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

ظاهر تصنعی، مصنوعی، آرایش کرده

پیشنهاد
٢

his clean - cut, boyish good looks ظاهر خوب و تمیز و خوش پوش و پسرانه او

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

Looks can be deceptive ظواهر میتواند فریبنده باشد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

graded adjective If you say that someone has wild eyes or a wild look, you mean that their eyes are wide open and staring because they are frightened ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

E. g. Take that smug look off your face before I slap you! اون نگاه از خود راضی ( خودبینانه ) رو از رو صورتت بردار قبل از اینکه بزنمت!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

My relatives gave me quizzical looks when I told them the news فامیل هام نگاه های خنده داری به من انداختند وقتی که اون خبر بهشون گفتم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

E. g. His comment was greeted by a puzzled look اظهار نظرش تحسین/تمجید/تعریف شد همراه با نگاه هاج و واج ( نگاهی حاکی از تعجب ) E. g. She had a puzzl ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

A panicked look crossed his face نگاه وحشت زده ای از صورتش گذشت ( یه لحظه به چهره ش نمایان شد )

پیشنهاد
٣

contempt E. g. He darted her a look of contempt نگاهی از سر تحقیر و بی اعتنایی به زنده/دختره انداخت

پیشنهاد
١٠

بی اعتنایی نشان دادن، شانه بالا انداختن ( به نشان تردید یا تحقیر یا بی اعتنایی و غیره ) He caught her look, and shrugged به دختره نگاه کرد و شانه ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

نگاه خجالت آور، نگاه انتقادی، نگاه سرزنش کننده A withering look from his wife silenced him نگاهی خجالت آور/سرزنش کننده از سوی زنش او را به سکونت و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

passers - by رهگذران

پیشنهاد
٢

passers - by رهگذران

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

cross گذشتن، عبور کردن، لحظه ای نمایان شدن و دوباره رفتن A doubtful look crossed his face نگاهی شبهه ناک از چهره اش گذشت ( تو صورتش اومد و رفت )