run

/ˈrən//rʌn/

معنی: حدود، محوطه، ترتیب، رانش، سلسله، ردیف، رد پا، تک، امتداد، سفر و گردش، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن، دویدن، جاری شدن، راندن، اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن
معانی دیگر: به سرعت حرکت کردن، تند رفتن، (معمولا با: to) مراجعه کردن(به)، (پیش کسی یا چیزی) رفتن، (معمولا با: with) معاشر بودن (با)، (آزادانه) آمدن، رفتن، رستن، جنبیدن، گشتن، فرار کردن، به چاک زدن، ورمالیدن، (با: up to یا down to یا over to و غیره) سفر تند و کوتاه کردن، زود رفتن و آمدن، (در مسابقه یا انتخابات و غیره) شرکت کردن، نامزد (انتخابات و غیره) بودن یا کردن، شرکت دادن، (در مسابقات - اول یا دوم و غیره) شدن، (ماهی - در جهت معینی) شنا کردن، مهاجرت کردن، کوچ، (طبق برنامه مرتبا) رفت و آمد کردن، (به سرعت از روی چیزی) رد شدن، شایع بودن، زبانزد بودن، بالا رفتن، خزیدن، (دائما) کار کردن یا جنبیدن، بند نیامدن، (اداره یا موتور و غیره) کار کردن، به کار افتادن یا انداختن، (به فکر) خطور کردن، روان بودن، جریان داشتن، جاری کردن یا بودن، آب شدن و جاری شدن، (پارچه) رنگ پس دادن، (رنگ) دواندن، سرایت کردن، پر بودن، سرشار بودن، لبریز بودن، چکه کردن، (آب یا چرک و غیره) پس دادن، (زمان) کشیدن، گذشتن، (در روزنامه یا صحنه ی تئاتر و غیره) ظاهر شدن، چاپ کردن، نمایش(دهی)، (قانون و غیره) اعتبار داشتن، به قوت قانونی باقی ماندن، (به طور موروثی) وجود داشتن، فراوان بودن، گرایش داشتن، تمایل داشتن، (به صورت خط یا راه و غیره) ادامه داشتن، رد شدن، کشیدن، (با: from و to) شامل بودن، (به وضع خاصی) رسیدن، برخوردن، (کشتی یا اتومبیل و غیره) خوردن به، (خبر یا داستان و غیره) بودن، (قیمت یا اندازه و غیره) بودن، داشتن، (قرض) بالا آوردن، (ریسک یا خطر) کردن، به خود هموار کردن، (محاصره وغیره را) شکستن، عبور کردن، (موتور اتومبیل و غیره را) درجا به کار انداختن (to idle هم می گویند)، هرز کار کردن، خلاص کار کردن، (جوراب بلند زنانه) نخ کش، دررفتگی، نخ کش شدن، دررفتگی پیدا کردن، (کشتی و اتوبوس و غیره) حمل کردن، بردن، قاچاق کردن، قاچاق حمل کردن، چپاندن، با فشار وارد کردن یا عبور دادن، (آزمایش و غیره) کردن، (تب) داشتن، کردن، (اتوبوس و کشتی و غیره) یک رفت (یا یک برگشت)، سفر، روانی، رخ دادن پی درپی، دوره، (به ویژه مشتریان) هجوم بردن (به)، -50 (به شرطی که تند باشد) نهر، جوی، رودچه -51 مدت کار کردن موتور و غیره، بازده ماشین (در این مدت) -52 (کالا یا مردم و غیره) نوع معمولی، نوع، -53 (اسکی) پیست، -54 (جانوران) مسیر، راه، -55 آزادی رفت و آمد یا ورود و خروج یا استفاده، -56 (بیس بال - یک امتیاز در اثر یک بار دور زمین گشتن) ران -57 (هواپیما - برای تیراندازی یا بمباران) شیرجه رفتن، از ارتفاع کاستن، به هدف نزدیک شدن، -58 (کامپیوتر) رانش، اجرا، رانیدن، اجرا کردن (برنامه) -59 ذوب شده، آب شده -60 (فلز) قالب گیری شده، ریخته، ریخته گری شده، ریختن، عمل دویدن، گام های تند، مسابقه ی دو، مسیر

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: runs, running, ran, run
(1) تعریف: to propel oneself forward by moving the legs very quickly so that all feet are briefly off the ground.
مشابه: bolt, bound, chase, dart, dash, fly, jog, race, scamper, scoot, scurry, scuttle, sprint, tear, trot

- We were late, so we ran to the bus stop.
[ترجمه پویان نیری] دیر شده بود، بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم.
|
[ترجمه kiana] ما دیر کرده بودیم بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم
|
[ترجمه Delaram] ما دیرمان شده بود برای همین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم
|
[ترجمه ایلیا] دیر کرده بودم برای همین تا اتوبوس دویدم
|
[ترجمه آذی رست] دیرمون شده بود و مجبور شدیم تا ایستگاه اتوبوس بدویم.
|
[ترجمه منصوره] ما دیرمان شده بود بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم
|
[ترجمه محمد] دیر شد باید منو ببری
|
[ترجمه گوگل] دیر رسیدیم و به سمت ایستگاه اتوبوس دویدیم
[ترجمه ترگمان] ما دیر کردیم، واسه همین به ایستگاه اتوبوس رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The greyhounds ran around the track.
[ترجمه محمد] سگ دور جاده است
|
[ترجمه گوگل] تازی ها در اطراف مسیر دویدند
[ترجمه ترگمان] سگ شکاری دور جاده دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move quickly; make a fast trip.
مترادف: dash, hop, hustle, pop
مشابه: chase, course, flit, fly, hotfoot, hurry, race, rush

- I'll just run to the store and get some milk.
[ترجمه shakiba] من میدوم به سمت فروشگاه و شیر می گیرم
|
[ترجمه گوگل] من فقط به فروشگاه می روم و کمی شیر می آورم
[ترجمه ترگمان] به فروشگاه میرم و یه مقدار شیر می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to move away quickly, as in retreat or escape; flee.
مترادف: bolt, escape, flee, retreat
مشابه: abscond, clear out, fly, hightail, mosey, scram, skedaddle, skip, split

- You were scared of the cops, so you ran!
[ترجمه لهستان] از پلیس میترسی، برای همین باید فرار کنی
|
[ترجمه گوگل] تو از پلیس میترسیدی، پس فرار کردی!
[ترجمه ترگمان] ! تو از پلیس می ترسیدی، واسه همین فرار کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to seek office in an election.
مشابه: campaign, compete

- The governor is running for reelection.
[ترجمه گوگل] فرماندار برای انتخاب مجدد نامزد می شود
[ترجمه ترگمان] استاندار برای انتخاب مجدد در حال دویدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's decided to run for a seat in Congress.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت برای یک کرسی در کنگره نامزد شود
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت تا برای کرسی در کنگره رقابت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to function; operate.
مترادف: function, operate, work
مشابه: act, behave, go, handle, manage, perform

- This machine runs well, but the other breaks down frequently.
[ترجمه گوگل] این دستگاه به خوبی کار می کند، اما دیگری اغلب خراب می شود
[ترجمه ترگمان] این ماشین خوب می دود، اما بقیه به طور مرتب از هم جدا می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This car can run on either electricity or gasoline.
[ترجمه پریسا] این اتومبیل می تواند هم با بنزین و هم با برق کار کند. ( دوگانه سوز است )
|
[ترجمه گوگل] این خودرو می تواند با برق یا بنزین کار کند
[ترجمه ترگمان] این اتومبیل می تواند روی برق و یا بنزین اجرا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That restaurant has been running for at least twenty years.
[ترجمه گلی افجه] ابن رستوران حداقل بیست سال است که بر پاست
|
[ترجمه گوگل] آن رستوران حداقل بیست سال است که کار می کند
[ترجمه ترگمان] این رستوران حداقل بیست سال است که می دود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to flow, spread, spill, or discharge.
مترادف: flow, stream
مشابه: course, discharge, empty, gush, issue, move, pour, roll, rush, seep, spill, spread, surge

- The river runs swiftly through the pass.
[ترجمه محمد] آب به آرامی رد میشه
|
[ترجمه گوگل] رودخانه به سرعت از گردنه می گذرد
[ترجمه ترگمان] رودخانه به سرعت از گذرگاه رد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Paint is running down the wall.
[ترجمه گوگل] رنگ از دیوار می ریزد
[ترجمه ترگمان] پینت در حال دویدن به سمت پایین دیوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to move between places on a schedule, as trains or buses.
مترادف: ply
مشابه: go, travel, traverse

- The trains run every hour on the hour.
[ترجمه گوگل] قطارها هر ساعت در ساعت حرکت می کنند
[ترجمه ترگمان] قطارها هر ساعت در ساعت حرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: of fish, to migrate.
مشابه: migrate, transmigrate

- The fish have begun to run upstream.
[ترجمه گوگل] ماهی ها شروع به حرکت در بالادست کرده اند
[ترجمه ترگمان] ماهی ها شروع به بالا رفتن کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to continue through time or space.
مترادف: stay
مشابه: continue, extend, go, remain

- The movie ran for a week.
[ترجمه گوگل] این فیلم یک هفته پخش شد
[ترجمه ترگمان] فیلم یک هفته طول کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to extend.
مترادف: extend, go, stretch
مشابه: range, reach

- There's only one road that runs between these two small towns.
[ترجمه گوگل] فقط یک جاده بین این دو شهر کوچک وجود دارد
[ترجمه ترگمان] فقط یک راه بین این دو شهر کوچک وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: to reach a total (fol. by "to").

- The amount of fabric you need should run to about twelve yards.
[ترجمه گوگل] مقدار پارچه مورد نیاز شما باید به حدود دوازده یارد برسد
[ترجمه ترگمان] مقدار پارچه که باید در حدود دوازده متر طی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cost of the project ran to several thousand dollars.
[ترجمه گوگل] هزینه این پروژه به چندین هزار دلار رسید
[ترجمه ترگمان] هزینه این پروژه به چندین هزار دلار رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(12) تعریف: to be expressed in a certain way.
مشابه: go, say

- The story ran that she stole the dog.
[ترجمه پویان نیری] داستان به جایی رسید که او سگ را به سرقت برد.
|
[ترجمه ترجمه گوگل] داستان از جایی شروع شد ک او سگ را دزدید
|
[ترجمه گوگل] داستان این بود که او سگ را دزدید
[ترجمه ترگمان] داستان این بود که اون سگ رو دزدیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(13) تعریف: to unravel.
مشابه: snag, tear, unravel

- Her stocking ran.
[ترجمه گوگل] جوراب بلندش دوید
[ترجمه ترگمان] جورابش از کار افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: run across, run down, run out, run out of, run up
(1) تعریف: to move quickly over or along (a distance).
مشابه: course, race, sprint

- He ran three miles.
[ترجمه پویان نیری] او سه مایل دوید.
|
[ترجمه گوگل] او سه مایل دوید
[ترجمه ترگمان] سه مایل را طی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to run, as in pursuit.
مترادف: drive, herd
مشابه: chase, course, shepherd, tend

- The cowboys ran the cattle up to higher ground.
[ترجمه گوگل] گاوچران ها گاوها را به سمت بالا می بردند
[ترجمه ترگمان] گاو نر گله را بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to perform or compete in by running.
مشابه: compete in, do, race

- She ran the marathon.
[ترجمه پویان نیری] او ماراتن را دوید.
|
[ترجمه گوگل] او در ماراتن دوید
[ترجمه ترگمان] اون توی ماراتون شرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to transport, esp. illegal goods.
مترادف: smuggle, transport
مشابه: bootleg, convey, dispatch, export, import, move, ship, sneak

- The smugglers ran guns across the border.
[ترجمه زهرا] قاچاقچیان به سرعت اسلحه ها را از مرز رد کردند.
|
[ترجمه گوگل] قاچاقچیان با اسلحه از مرز عبور کردند
[ترجمه ترگمان] قاچاقچیان سلاح ها را از مرز عبور دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to operate, as an engine or other machine.
مترادف: drive, operate
مشابه: propel, use, work

- Don't run the air conditioner all night.
[ترجمه پویان نیری] تهویه هوا را تمام شب روشن نکنید.
|
[ترجمه گوگل] تمام شب کولر گازی را روشن نکنید
[ترجمه ترگمان] کل شب دستگاه تهویه هوا رو اداره نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to manage or keep in operation, as an event, organization, or business.
مترادف: head, manage, operate, own
مشابه: administer, direct, handle, hold, mastermind, oversee, supervise

- He ran a shoe business for three decades.
[ترجمه زهرا] او برای سه دهه یک بیزنس ( کسب و کار ) کفش را اداره کرده است.
|
[ترجمه گوگل] او به مدت سه دهه یک تجارت کفش را اداره کرد
[ترجمه ترگمان] او برای سه دهه یک کسب وکار کفش انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Who is running the festival this year?
[ترجمه پویان نیری] چه کسی جشنواره را امسال برگزار میکند؟
|
[ترجمه گوگل] چه کسی جشنواره امسال را برگزار می کند؟
[ترجمه ترگمان] امسال چه کسی جشنواره را اداره می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to cause (an advertisement or the like) to be printed publicly.
مترادف: issue, print, publish
مشابه: circulate, produce

- The store ran a full-page ad to promote its largest sale of the year.
[ترجمه گوگل] این فروشگاه یک آگهی تمام صفحه برای تبلیغ بزرگترین فروش خود در سال منتشر کرد
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه یک تبلیغ کامل برای تبلیغ بزرگ ترین فروش آن سال اجرا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to go quickly past or through.
مشابه: course, speed through

- The drunk driver ran a red light and two stop signs.
[ترجمه گلی افجه] راننده مست از چراغ قرمز و دو علامت توقف عبور کرد
|
[ترجمه گوگل] راننده مست از چراغ قرمز و دو تابلوی ایست عبور کرد
[ترجمه ترگمان] راننده مست چراغ قرمزی را رد کرد و دو علامت توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to make oneself exposed to.
مشابه: assume, encounter, incur, meet, take

- She had the courage to run the risk of failing.
[ترجمه گوگل] او این شهامت را داشت که در معرض خطر شکست قرار بگیرد
[ترجمه ترگمان] اون جراتش رو داشت که خطر شکست رو به خطر بندازه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to forcefully push against, off, or into something.
مشابه: bump, drive, edge, force, push, sideswipe

- They ran me off the road.
[ترجمه گوگل] آنها مرا از جاده فرار کردند
[ترجمه ترگمان] اونا منو از جاده فراری دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: in the long run
(1) تعریف: the act or an instance of running.
مشابه: jog, snag

- He takes a long run every morning.
[ترجمه گوگل] او هر روز صبح یک دویدن طولانی انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] او هر روز صبح راه درازی را طی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a pace more rapid than a walk.

- He circled the building at a run.
[ترجمه گوگل] او دور ساختمان دور زد
[ترجمه ترگمان] با عجله ساختمان را دور زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a competitive instance of running; race.
مترادف: footrace, race

- She accomplished the best run of her life in today's race.
[ترجمه گوگل] او بهترین دویدن زندگی خود را در مسابقه امروز انجام داد
[ترجمه ترگمان] او بهترین کار عمرش را در مسابقه امروز انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a quick trip.
مترادف: hop, trip
مشابه: errand

- a run to the store
[ترجمه گوگل] دویدن به فروشگاه
[ترجمه ترگمان] به سوی فروشگاه دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the distance covered in a period of running.

- a ten-kilometer run
[ترجمه گوگل] یک دوی ده کیلومتری
[ترجمه ترگمان] در حدود ده کیلومتر فاصله دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: free access or use.

- He has the run of the house.
[ترجمه گلی افجه] او از خانه فرار کرده است
|
[ترجمه گوگل] او اداره خانه را دارد
[ترجمه ترگمان] او دوان دوان از خانه خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a continuous length or uninterrupted period or series of something.
مترادف: stretch
مشابه: flow

- a run of railroad track
[ترجمه گوگل] یک مسیر راه آهن
[ترجمه ترگمان] ردی از خط آهن،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a run of luck
[ترجمه گوگل] یک اجرا از شانس
[ترجمه ترگمان] بخت و اقبال بلند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a run of good novels
[ترجمه گوگل] مجموعه ای از رمان های خوب
[ترجمه ترگمان] یه سری رمان های خوب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: a continuous period of production, as in printing.

- a run of one thousand copies
[ترجمه گوگل] تیراژ هزار نسخه
[ترجمه ترگمان] اجرای یک هزار نسخه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: an enclosed outdoor space for animals.
مترادف: pen

(10) تعریف: an unraveling in a stocking or other knitted article.

(11) تعریف: in baseball, a score.

(12) تعریف: an effort to win office in an election.

- His last run for office met with defeat.
[ترجمه گلی افجه] اخرین کار او در دفتر با شکست مواجه شد
|
[ترجمه گوگل] آخرین نامزدی او برای ریاست جمهوری با شکست مواجه شد
[ترجمه ترگمان] آخرین فرار او به دفتر با شکست مواجه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(13) تعریف: an instance or the process of fish swimming upstream to spawn.

جمله های نمونه

1. run metal
فلز ریخته گری شده

2. run over to the store and get me some sugar
تند برو به مغازه و برایم قدری شکر بگیر.

3. run the rod in and out of the hole to make it bigger
میله را چند بار بکن توی سوراخ و در بیاور تا گشادتر شود.

4. run (or fall) foul of
1- تصادم کردن با،خوردن به،درهم تابیده شدن،گوریده شدن 2- درگیری پیدا کردن با،گرفتاری داشتن با

5. run a business
کسب (یا شرکت یا بنگاه و غیره) را اداره کردن

6. run a feature on something
درباره ی چیزی مقاله ی اصلی (یا مقاله ی بلند یا فیلم بلند) ارائه دادن

7. run a tight ship
خوب اداره کردن،با نظم و انضباط اداره کردن

8. run across
(اتفاقا به کسی یا چیزی) برخوردن

9. run across
(اتفاقا) برخوردن (به کسی یا چیزی)،ملاقات کردن

10. run after
تعقیب کردن،دنبال کسی یا چیزی دویدن

11. run along
برو

12. run along
رفتن،عزیمت کردن

13. run around with
با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن

14. run away
1- فرار کردن،گریختن

15. run away with
1- رفتن و با خود بردن،دزدیدن

16. run back
(فوتبال امریکایی) با توپ به سوی دروازه ی حریف دویدن

17. run down
1- (به خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) از کار ایستادن 2- (با ماشین و غیره به کسی یا چیزی) زدن و افکندن

18. run for it
(به منظور فرار یا احتراز) دویدن،دو زدن

19. run idle
(موتور اتومبیل و غیره) خلاص کار کردن،هرزکارکردن،درجا کار کردن

20. run in
1- (به عنوان چیز اضافی) افزودن،شامل کردن،گنجاندن 2- (عامیانه) توقف کوتاه کردن 3- (عامیانه) بازداشت کردن

21. run interference (for)
(فوتبال آمریکایی) دارنده ی توپ را همراهی کردن (به منظور تنه زدن به یا پس زدن حریفان)

22. run into
1- (اتفاقا) برخوردن به،ملاقات کردن 2- تصادم کردن با،خوردن به،زدن به

23. run into the ground
(عامیانه) زیاد انجام دادن،افراط کردن،زیاده روی کردن

24. run off
1- (متن را) تکثیر کردن،چاپ کردن،پلی کپی کردن،تایپ کردن 2- تاراندن،دور کردن 3- هرز رفتن 4- به خارج جاری شدن یا ریختن 5- فرار کردن

25. run on
1- ادامه دادن،ادامه یافتن 2- به آخر چیزی اضافه کردن 3- دائما حرف زدن

26. run one's course
دوره ی معمولی خود را طی کردن (سپری کردن)

27. run one's eyes over
اجمالا نظر کردن،مرورتند کردن،تندخواندن

28. run out
1- منقضی شدن،به پایان رسیدن،تمام شدن،مصرف شدن 2- بیرون کردن،بیرون راندن

29. run out of
(موجودی چیزی را) به اتمام رساندن،دیگر نداشتن

30. run out on
(عامیانه) تنها گذاشتن و رفتن،قال گذاشتن،رها کردن،ترک کردن

31. run out the clock
(فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن،وقت کشی کردن

32. run over
1- لبریز شدن 2- (با اتومبیل و غیره) زیر گرفتن،زیر ماشین رفتن

33. run ragged
کاملا خسته کردن،وامانده کردن،از پا انداختن

34. run rings around something (or somebody)
(عامیانه) 1- تندتر دویدن (از) 2- خیلی جلو زدن،کاملا برتر بودن

35. run riot
1- آشوب کردن،از دسته در رفتن،دست به شورش و هیاهو زدن 2- سبز و خرم شدن،هنگامه کردن

36. run scared
(خودمانی) از خطر یا احتمال شکست ترسیدن،روش ترس آمیز داشتن

37. run the blockade
محاصره (به ویژه دریابند) را شکستن

38. run through
1- (با بی فکری یا سرعت) خرج کردن،مصرف کردن،لوطی خور کردن 2- (با چیز تیز) سوراخ کردن 3- (باسرعت) بررسی کردن،دوره کردن

39. run to earth
(شکار) جستجو کردن،(پس از جستجو) یافتن

40. run up
1- (با سرعت) ساختن،بنا کردن 2- (قرض و غیره) ایجاد کردن،به بار آوردن

41. run wild
1- وحشی شدن،سر به بیابان گذاشتن 2- وحشیگری کردن،از دسته در رفتن،لگام گسیختگی کردن،از دست رفتن

42. a run of good luck
چند بار شانس خوب

43. don't run around with bad people!
با آدم های بد محشور نشو!

44. he run his sword through the middle of goodarz' neck
شمشیرش را از وسط گردن گودرز رد کرد.

45. ordinary run of people
مردم عادی

46. raindrops run and pool together
قطره های باران جاری می شوند و حوضچه تشکیل می دهند.

47. salmons run upstream for spawning
ماهی آزاد برای تخم گذاری به بالای رودخانه شنا می کند.

48. the run of events
جریان امور

49. the run of the tide
جریان کشند

50. to run a household
خانواده ای را اداره کردن

51. to run a naval blockade
محاصره ی دریایی را شکستن

52. to run a race
در مسابقه شرکت کردن

53. to run a red light
از چراغ قرمز عبور کردن

54. to run away
فرار کردن

55. to run counter to something
در جهت عکس چیزی حرکت کردن یا بودن

56. to run errands for a publishing company
برای موسسه ی نشریاتی پادویی کردن

57. to run foul of the law
با قانون درگیر شدن

58. to run into trouble
به اشکال برخوردن

59. to run last
آخر شدن

60. to run lines on a sheet of paper
روی یک صفحه کاغذ خط کشیدن

61. to run whiskey
ویسکی قاچاق کردن

62. we've run out of cash
پولمان تمام شده است.

63. a run for one's money
1- رقابت شدید 2- بهره وری (از سرمایه گذاری یا صرف وقت و غیره)

64. dummy run
آزمایش،تمرین،امتحان

65. to run (or fall) afoul of
1- گور خوردن (مثل گره یا طناب و غیره) در هم گیر کردن،به هم تاب خوردن،گوریدن

66. to run amok
1- بلا اراده دست به خشونت و آدمکشی بی سبب زدن

67. to run out of ammunition
تمام شدن مهمات،مصرف کردن همه ی مهمات

68. a buffalo run
مسیر گاوهای وحشی

69. a ski run
پیست اسکی

70. boots that run $40
پوتین هایی که 40 دلار قیمت دارند

مترادف ها

حدود (اسم)
limit, range, run, ambit, periphery, precinct, scantling, gamut, verge, tether, module, purview

محوطه (اسم)
close, run, lot, compound, ambit, precinct, enclosure, square, haw, garth

ترتیب (اسم)
order, arrangement, run, sequence, discipline, system, setup, ordonnance, rank, ordering, serialization, regularity, scheme, assortment, configuration, layout, management, collocation

رانش (اسم)
run, buoyancy

سلسله (اسم)
concatenation, run, string, flight, dynasty, genealogy, chain, suite, system, series, rank, nexus, gradation, catena, succession, ridge

ردیف (اسم)
order, run, row, tier, string, series, line, rank, cue, succession

رد پا (اسم)
trace, run, runway, scent, track, footstep, footprint, footmark, spoor, wake

تک (اسم)
run, monad

امتداد (اسم)
length, run, protraction

سفر و گردش (اسم)
run

پیمودن (فعل)
measure, pace, travel, run, mete, wing, scale, survey, traverse, wend, perambulate

دایر بودن (فعل)
operate, run

پخش شدن (فعل)
propagate, run, pervade

دوام یافتن (فعل)
run

پوییدن (فعل)
run, search, seek, scan

دویدن (فعل)
run, race, trig, leap

جاری شدن (فعل)
pour, rill, stream, run, trill, flux, disembogue, gush, emanate

راندن (فعل)
hurry, force, run, pilot, steer, row, repulse, drive, rein, poach, whisk, conn, drive away, dislodge, send away, unkennel

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

ادامه دادن (فعل)
further, run, bring on, keep, maintain, continue, hang on, carry on, extend, hold over, run on

تخصصی

[حسابداری] رانش، اجرا
[عمران و معماری] مسیر - چرخه عملیاتی
[کامپیوتر] اجرا کردن وادار سازی کامپیورت برای اجرای یک برنامه، زمان کامپایل ( زمانی که برنامه کامپایل می شود . و زمان اجرا زمانی که برنامه اجرا می شود . با هم متفاوت اند . نگاه کنید به compiler . - اداره کردن ؛ دایر بودن ؛ رانش ؛ راندن ؛ اجرا کردن - دستور RUN.
[برق و الکترونیک] اجرا کردن - اجرا یکبار انجام کامل برنامه یا رالی در کامپیوتر .
[مهندسی گاز] بکارافتادن، بکارانداختن، حرکت کردن
[زمین شناسی] کان تن روبانی چینه سان، ران - در کانسار، یک کانه پهن نامنظم روبان مانند که از چینه بندی سنگ میزبان پیروی می کند. - محوطه - در سنگهای نفوذی، اسم: یک گسترش انشعابی یا انگشت مانند تغذیه کننده یک توده نفوذی آذرین است. این گستره ها معمولاً بطور جانبی در امتداد چندین سطح چینه شناسی گسترده می شوند.
[نساجی] نمره پشمی نخ
[ریاضیات] رانش، تغذیه، تعداد مرتبه، چرخه ی عملیاتی، اجرا، اجرا کردن، ریختن، راهگاه سازی، کارکرد ماشین، گردش، لوله، ریزشگاه، راندن، رفت، گردش، مسیر، طریق، پیمودن، طی کردن، حرکت کردن، پیموده شده، رفتن
[آمار] 1. اجرا 2. گردش
[آب و خاک] مسیر،آبراه
[سینما] طول فیلم / مدت فیلم
[کامپیوتر] گزینه ای از منوی تحت program manager ویندوز 3 و start button ویندوز 95 که امکان می دهد تا با نوشتن نام فایل یک برنامه آن را اجرا کنید . مثلاً برای اجرای myprog.exe از گرداننده ی A . گزینه*...run* را انتخاب کرده و بنویسید .a:/myprog .exe این شیوه، روش رایجی برای اجرای برنامه ی برپایی ( setup ) هنگام نصب نرم افزار جدید است .

انگلیسی به انگلیسی

• instance of jogging or moving quickly; distance, range; journey, trip; track, path; series, sequence; tear in a nylon stocking; aggressive effort
jog or move at a pace faster than that of walking; flee, escape; pass, vanish; operate, activate; manage, direct; become; carry out, fulfill; continue, last; leak, drip; spread; compete
when you run, or run a particular distance, you move quickly, leaving the ground during each stride. verb here but can also be used an a count noun. e.g. we had to go for a cross-country run every weekend.
you say that something long, such as a road, runs in a particular direction when you are describing its course or position.
if you run an object or your hand over something, you move the object or your hand over it.
in an election, if someone runs for political office, they take part as a candidate; used in american english.
if you run an organization or an activity, you are in charge of it or you organize it.
if you run an experiment, computer program, or tape, you start it and let it continue.
if you run a car or piece of equipment, you have it and use it.
when a machine is running, it is switched on and operating.
if a machine runs on or off a particular source of energy or if you run a machine on or off a particular source of energy, you use that source of energy to make it work.
if a train or bus runs somewhere, it travels there on a regular route at set times.
if you run someone somewhere in a car, you drive them there.
if a liquid runs in a particular direction, it flows in that direction.
if you run water or if you run a tap, you cause water to flow from the tap.
if the colour in a piece of clothing runs, it comes out when the clothing is washed.
if a play, event, or legal contract runs for a particular period of time, it lasts for that period of time.
in the theatre, a run is the period of time during which the production of a play, opera, or ballet is regularly performed.
a run of success or failure is a series of successes or failures.
in cricket or baseball, a run is a score of one, which is made by players running between marked places on the pitch after hitting the ball.
see also running, trial run.
if someone is on the run, they are trying to escape or hide from someone such as the police or an enemy.
if you make a run for it or if you run for it, you go somewhere quickly in order to escape from something.
if you talk about what will happen in the long run, you are saying what you think will happen over a long period of time in the future. if you talk about what will happen in the short run, you are saying what you think will happen in the near future.
if someone or something runs late, they have taken more time than had been planned.
if a river or well runs dry, it ceases to have any water in it.
if people's feelings are running high, they are very angry, concerned, or excited.
run across ... if you run across someone, you meet them unexpectedly. run along ... if you tell a child to run along, you mean that you want them to go away; an informal expression. run away ... 1. if y
1. if you run down people or things, you criticize them strongly. 2. see also run-down.
1. if you run into problems or difficulties, you unexpectedly begin to experience them. 2. if you run into someone, you meet them unexpectedly. 3. if a vehicle runs into something, it accidentally hits it. 4. you use run
1. if you run off with someone, you secretly go away with them in order to live with them or marry them. 2. if you run off copies of a piece of writing, you produce them using a machine. run on ... if something runs on,
run through ... 1. if you run through something, you rehearse it or practise it. 2. if you run through a list of items, you read or mention all the items quickly. 3. see also run-through. run to ... 1. if y
run up ... 1. if someone runs up bills or debts, they acquire them by buying a lot of things or borrowing money. 2. see also run-up. run up against ... if you run up against problems, you suddenly begin to e

پیشنهاد کاربران

دویدن / اجرا کردن
مثال: He goes for a run every morning.
او هر صبح برای دویدن می رود.
گرداندن
تیراژ ( چاپ )
Run a plate
پیدا کردن یک پلاک ماشین
۴ تا معنی پرتکرار داره:
۱. راه انداختن
۲. اداره و مدیریت کردن ( گردوندن خودمون )
۳. دویدن
۴. جاری شدن ( مایعات )
۵. ( مراجعه به جایی، کسی یا چیزی ) رفتن
به معنای دایر بودن و برگزار شدن
از کتاب کمبریج6
They run every Saturday
"Run" به معنی مواجه شدن هم هست.
Run:
دویدن، فعالیّت کردن، عمل کردن، مدیریت کردن، اداره کردن، اجرا کردن، دایر کردن، امتداد داشتن، به صورت موروثی وجود داشتن، راه انداختن، راه اندازی
Run out:
1. تمام شدن یا تمام کردن ( اعتبار، رابطه احساسی، زمان، انرژی و. . . )
...
[مشاهده متن کامل]

2. سریع رفتن ( برای مدّت کوتاه ) ، یه تک پا رفتن
3. بیرون انداختن کسی از جایی، کسی را مجبور به رفتن کردن، دور کردن کسی یا چیزی
- The sheriff ran the gangsters out of town.
Run through:
1. دویدن از بین چیزی ( در و. . . )
2. مصرف کردن ( پول، در زمان کوتاه و بدون فکر )
3. نگاه اجمالی انداختن، تمرین و مرور کردن، بررسی کردن، شرح دادن و خواندن به سرعت
4. جریان داشتن، به ذهن خطور کردن
5. سوراخ کردن بدن کسی ( زخمی کردن ) با شمشیر یا خنجر
Run in:
1. اختلاف نظر، دعوا یا درگیری، خصوصاً با کسی که مقام رسمی دارد.
2. به ارث بردن چیزی
3. دیدن و برخورد کردن با کسی به صورت شانسی و غیر منتظرانه
4. برخورد کردن با کسی یا چیزی ( فیزیکی، مثلاً دست شما به کسی بخورد. )
5. زمان و مدّت قبل از شروع مسابقات مهم و یا حتّی یک رویداد مهم ( مثلاً زمان قبل از اکران فیلم )
6. ملاقات غیر منتظرانه بین پلیس و مجرم ( پیدا شدن مجرم توسط پلیس و دستگیر شدن )
- run in with the low.
7. اجرا کردن ( مثلاً برنامه ای را در کامپیوتر اجرا کردن )
- Office 2004 won't run in Snow Leopard, will it?
8. ( به عنوان چیزی اضافی ) افزودن، شامل کردن
9. Run in or break in:
افتتاح کردن و یا به کار انداختن یک دستگاه جدید، به تدریج و با عملیات دقیق.
- It is the procedure of conditioning a new piece of equipment by giving it an initial period of running, usually under light load, but sometimes under heavy load or normal load. It is generally a process of moving parts wearing against each other to produce the last small bit of size and shape adjustment that will settle them into a stable relationship for the rest of their working life.
Run off:
1. به سرعت و ناگهانی رفتن و ترک کردن جایی یا کسی، فرار کردن
- You can't run off now, just when I need you!
- My wife has run off with another man.
- That prison has had three inmates run off just this month.
- To run off with:
A: The last thing I'm going to do is run off with somebody's husband.
B: The thief ran off with my book bag.
2. انتخابات دوره دوم
3. زیاد حرف زدن، زر زدن
4. از چیزی سریع کپی گرفتن، چیزی را چاپ کردن
5. روان آب ( جریان آب از بالا دست به پایین دست )
6. بیرون انداختن کسی از جایی، کسی را مجبور به رفتن کردن، دور کردن کسی یا چیزی
- The sheriff ran the outlaws off back in January, but it looks like they're back again.
- I'm going to go out there and run off those punks before they cause any damage.
7. خارج شدن ( از مسیر و جاده اصلی )
- The car hit a patch of black ice and ran off the road into a ditch.
8. با دویدن، از چیزی خلاص شدن ( چربی بدن، انرژی و. . . )
- The little boys are very excited. Send them outside to run it off. They need to run off their energy.
9. تخلیه شدن، خارج شدن، کم شدن، تمام شدن ( برای سیال و شاره )
- By noon, all the rainwater had run off the playground.
10. اسهال بودن
- to have diarrhea:
He said he was running off all night.
11. run off ( of )
به کار افتادن چیزی با استفاده از یک منبع قدرت:
When a machine is connected to some sort of reservoir of energy, such as mains electricity ( or water ) , or a battery, then you can use "runs off" or "runs off of".
- This CD player is portable and runs off batteries.
Run about/around:
1. در اطراف دویدن، چرخیدن، بازی کردن
2. سر کسی مشغول بودن، اینور اونور کار داشتن ( دویدن )
- I've been running about all afternoon getting things for Carol's party this evening.
to give somebody the runaround:
کسی را دنبال نخود سیاه فرستادن
Run up:
1. قرض و بدهی را تلنبار کردن، بالا آوردن، انباشتن
2. به سمت ( به طرف ) کسی یا چیزی دویدن و ایستادن
3. بالا رفتن
4. بالا بردن ( مخصوصاً پرچم )
5. بالا رفتن ارزش چیزی
- News of the company doubling production of their very popular tablet device has run their shares up to record highs.
6. زمان قبل از یک رخداد یا رویداد و. . .
- There was no shortage of predictions in the run - up to the election.
7. به سرعت سرهم کردن و دوختن، درست کردن ( بخیه، لباس و. . . )
She's very clever. I'm sure she can run up a costume for you.
Run down:
1. خسته، خسته و مریض شدن، انرژی تمام کردن، تحلیل رفتن
2. تصادف کردن، کوبیدن ( با ماشین و موتور و. . . )
3. به پایین دویدن
4. به پایین ریختن ( اشک ) ، جاری شدن چیزی
5. از بالا به پایین نگاه انداختن
6. تمام شدن شارژ باتری، مصرف کردن شارژ باتری
7. رد کسی را زدن، با تحقیق و بررسی کسی را پیدا کردن
- I ran down a colleague from years ago who might be able to help us with the tax situation.
- I ran that file down that you were asking about. It looks like the account hasn't been active in years.
8. انتقاد و تحقیر و کوچک کردن کسی یا چیزی
- There's no need to run down his work like that!
- Sarah's father has been running her down for years.
9. خلاصه و چکیده کوتاه، جزئیات کلی
- I'll just give you a quick rundown before we get started.
10. فرسوده و کهنه شدن، داغون، قراضه، پاره شده
Run over:
1. سرریز و لبریز شدن ( آب و. . . )
2. با ماشین زیر گرفتن یا زدن
3. طول کشیدن
4. مرور کردن، بررسی کردن سریع، خواندن سریع، خلاصه گفتن
5. منتقل کردن، بردن کسی یا چیزی به جایی یا به کسی
6. سر زدن به کسی یا جایی
Run across:
1. در عرض جایی دویدن
2. به صورت اتّفاقی و شانسی کشف کردن و پیدا کردن
Run away:
1. فرار کردن
2. از کنترل خارج شدن
Run for:
1. به سرعت دویدن و یا فرار کردن برای رسیدن به یک پناهگاه یا
مکانی
- We ran for cover when we felt the rain coming.
- The sirens alert citizens to incoming attacks, giving them time to run for safety.
2. کاندید شدن، نامزد شدن
- You should run for district attorney!
Run on:
1. ادامه دادن، ادامه یافتن، طولانی شدن، بیش از انتظارکش پیدا کردن
2. افزایش یافتن زیاد و ناگهانی ( تقاضا برای کالا یا جنس، پول برداشت کردن از بانک، فروش ارز و. . . که در نتیجه همه ی آنها، ارزش و یا مقدار چیزی در نهایت کاهش می یابد. )
- I'm sorry, we had a run on the chocolate cheesecake this afternoon, so I'm afraid we're out.
- There's always a run on bed linens when the college students move back into town for a new semester.
3. کار کردن ( بوسیله یک منبع انرژی خاص )
- She must run on large quantitates of caffeine, how else would someone have that much energy at 9 AM?
- That remote runs on batteries.
Idioms:
- Running on fumes:
ادامه دادن بدون انرژی و با خستگی و ناتوانی
- running/firing on all cylinders:
با تمام توان، با تمام نیرو و قدرت ادامه دادن
- running on empty:
ادامه دادن به انجام چیزی در حالی که به جایی رسیده اید که دیگر توان، انرژی یا پول کافی برای ادامه دادن وجود ندارد.
4. صحبت کردن یا شکایت کردن از چیزی به طور مستمر
5. به دویدن ادامه دادن
6. هنگامی که دو یا چند جمله واره مستقل، به صورت نامناسب ( بدون حروف ربط و یا علامت های نگارشی درست ) به هم متصل می شوند، "ران آن" اتّفاق افتاده است.
نمونه ای از ران آن:

run
نوشتن، ثبت کردن، یادداشت کردن، برداشتن
اجازه گرفتن
یکی از معانیrun اعتبار داشتن است
مثل اجاره خانه و غیره
Walking fast=running
سریع راه رفتن=دویدن
یه معنیشم هست، ارثی بودن تو خانواده.
Allergic runs in my family
همه میدونیم که چه معنی رو میده و در جملات مختلف معنی های خاصی داره برای مثال:
دویدن
فرار کردن
اجرا کردن
بوجود آوردن
ایجاد کردن
1 - شرکت در انتخابات کنگره 2 - شرکت در انتخابات ریاست جمهری
امتداد داشتن
مثلاً : به موازات چیزی "امتداد" دارد.
🏃‍♀️دویدن 🏃‍♀️
اسم
کوزه سفالی ( جهت نگهداری خاکستر شخص مرده )
مثال:
. We went to the exhibition to see the ancient urns made of black clay
برای دیدن کوزه های باستانی ساخته شده از گل سیاه به نمایشگاه رفتیم.
Verb
دویدن ، دواندن اسب یا حیوان ، روشن کردن ماشین الات ، اداره کردن مکان یا کار یا زندگی ، رنگ دادن لباس ، قاچاق کالا کردن ، اجرا شدن یک نرم افزار ، پخش کردن سریال یا فیلم
run ( آمار )
واژه مصوب: ریسه 1
تعریف: [آمار] رخداد متوالی صفات یا کیفیاتی یکسان در یک سری از مشاهدات مربوط به این صفات یا کیفیات|||[رمزشناسی] بیت های یکسان متوالی در یک دنبالۀ دودویی که با بیت های پیش و پس از خود متفاوت باشند
فعل run به معنای قاچاق کردن
فعل run در مفهوم قاچاق کردن به معنای چیزی ( کالا، انسان و . . . ) را بصورت غیرقانونی و پنهانی وارد یا خارج یک کشور کردن است. به فردی که این عمل را انجام می دهد، قاچاقچی می گویند. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. he used to run guns across the border ( او در گذشته اسلحه از مرز قاچاق می کرد. )
فعل run به معنای اداره کردن
فعل run در مفهوم اداره کردن به معنای مسئول کاری بودن و یا کاری را بر عهده داشتن و آن کار را مدیریت کردن است. مثال:
. she ran her own restaurant for five years ( او به مدت پنج سال رستوران خود را اداره کرد. )
. the social group is run by the residents themselves ( ساکنان، خودشان گروه اجتماعی را اداره می کنند. )
فعل run به معنای دویدن
فعل run در مفهوم دویدن به معنای استفاده از پا برای حرکت سریع است. در این حالت پاها با سرعت بیشتری نسبت به حالت راه رفتن در حال حرکت هستند و هرگز هر دو پا در یک زمان روی زمین قرار نمی گیرند. مثال:
. he can run very fast ( او میتواند خیلی سریع بدود. )
. i run about three miles every morning ( من هر روز صبح حدود سه مایل میدوم. )
فعل run به معنای حرکت کردن
فعل run در مفهوم حرکت کردن اشاره دارد به حرکت به سمت چیزی یا فردی بخصوص، معمولا با سرعت زیاد. مثال:
. a bus runs three times a day into town ( یک اتوبوس سه بار در روز به سمت شهر حرکت می کند. )
نکته: این فعل در حالت گذرا به معنای چیزی را به سمت چیزی دیگر حرکت دادن است.
فعل run به معنای جاری شدن و آب ریختن
فعل run در مفهوم جاری شدن و آب ریختن اشاره دارد به مایعی ( معمولا آب ) که در سطحی بنا به دلیلی در جریان است و می تواند هر منبعی داشته باشد. مثال:
. have you got a tissue? my nose is running ( آیا دستمال داری؟ بینی ام آبریزش دارد. )
. tears ran down her face ( اشک از چهره اش جاری بود. )
فعل run به معنای ( برنامه کامپیوتری ) اجرا کردن و باز کردن
فعل run در مفهوم ( برنامه کامپیوتری ) اجرا کردن و باز کردن به معنای استفاده از یک نرم افزار رایانه ای برای انجام عملی بخصوص توسط یک رایانه است. این فعل به توانایی یک رایانه در اجرای یک برنامه نیز اشاره دارد. مثال:
. at this point the computer is unable to run any program ( در حال حاضر این کامپیوتر قادر به اجرای هیچ برنامه ای نیست. )
منبع: سایت بیاموز

نامزد انتخابات معنی میده مثل این،
Trump reportedly nears hotel rights sale as ally says I think he's gonna run میگن ترامپ در آستانه فروش حق و حقوق هتلشه خویش وقوماش میگن و فکر میکنن دوباره میخواد نامزد انتخابات بشه
چرا کسی به این معنی مهم اشاره نکرده؟!!!🤔
راه اندازی کردن
راه انداختن
a good / bad run :عملکرد خوب/ضعیف ( در ورزش )
فراهم کردن
ایجاد کردن
به طور موروثی وجود داشتن.
curly hair runs in my family
Run From
فرار کردن از
When danger surfaces, pisces runs from danger
گذرگاه

Run :
: دویدن یا فرار کردن . ( دقیق نمیدونم
یکی از آهنگای بی تی اس هم هست 😍💜 )
اداره کردن
Most of the hospital are run by the government
عبور کردن
I have to run
باید بروم، باید عجله کنم.
I must go now

دویدن
فرار کردن
اجرا کردن
اجرا

موردی را قید کردن، بندی را اضافه کردن ( در قرار داد و ازین قبیل چیزها )
اداره کردن
در مواردی، به معنای انجام دادن و اجرا کردن.
a short flight made by an aircraft on a straight and even course at a constant speed before or while dropping

I was OK after my run, but I'll feel it tomorrow
بعد مسابقه ی دو ( که شرکت کردم ) حالم خوب بود، ولی فرداش شدیداً اثراتش ( درد و کوفتگی عضلات ) رو حس کردم
برای یادگیری زبان، باید به هم ریشگیِ هر 2 زبان دقت کرد و واژگان انگلیسی را به فارسی برگردان کرد وبرابرشان را درفرهنگی نوین کنارِهم نگاشت برابراین واژه راندن - رانش - اَست وبران و. . . که رانندگی هم از این بُن ساخته شده اَست
تند دویدن یا فرار کردن
در عباراتی مانند chill run به معنا ناگهان لرز کردن است.
She felt a chill run through her. از درون احساس لرز کرد.
To run for a job means to be elected for that
run past
To run something past someone means the same as to run it by them.
Before agreeing, he ran the idea past Johnson
چرخه عملیاتی
قرار داشتن
The spine, runs along the back of human beings.
ستون فقرات، در امتداد پشت انسانها قرار دارد.
وجود داشتن، قرار داشتن،
فرار کردن
کاندیدا شدن، کاندیدا بودن
He has yet to decide whether to run for chairman.
the candidates who are hoping to run against the President in November
شروع کردن، مدیریت کردن
( Travel on a route ( bus, train
فعالیت کردن، عمل کردن
دویدن، راه رفتن با سرعتتت
مهاجرت کردن
مهاجرت
دویدن

اجرا
دائما کار کردن
There is a lot of snow, but the buses and trains are running perfectly.
یه عالمه برف هست، ولی تمام اتوبوس ها و قطار ها دارن بدون هیچ ایرادی کار میکنن.
راه انداختن - راه اندازی
راه رفتن با سرعت یا به عبارتی دویدن
بیشتر اوقات معنی دویدن میده
گاهی راه رفتن و حرکت کردن
"run car" میشه حرکت کردن

شرکت کردن در انتخابات، در انتخابات نامزد شدن
( run for/ run against )
جریان داشتن

به صورت موروثی وجود داشتن
Nicola didn't know the disease ran in her family
نیکولا نمی دونست که بیماری به صورت موروثی در خانواده اش وجود داشته.
بدو کردن!!
. Royal Avenue runs from north to south
خیابان سلطنتی از شمال تا جنوب امتداد دارد.
دایر کردن
دویدن
اجرا کردن ( سخنرانی یا سمینار )
کار کردن
( Verb )
Operate , function , manage
اداره کردن

to extend, stretch, or reach in a certain direction or to a particular point
to extend or continue or cause to extend or continue in a particular direction, for a particular duration or distance, etc
راندن سریع
[رنگ آمیزی و نقاشی]
شُره ، شُره داشتن
دویدن. راه رفتن تند و سریع.
دویدن با سرعت
دویدن
فعالیت کردن ، عمل کردن ، مدیریت کردن
گریز ، فرار
بیش تر یا دویدن معنی میده یا فرارکردن بیش تر این دو معنی رو میده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٨)

بپرس