پیشنهادهای طبیبی (٢٧٣)
ساطع شده، منتشر شده، بیرون داده شده
به طور پیوسته، دائماً، مرتباً، به مراتب
خم شده، تا شده، چیزی یا کسی که از جایی پایین افتاده
از ریخت افتاده، از شکل طبیعی خود خارج شده، تاب برداشته
دستکاری نشده، دستنخورده
پروسه
قیژ قیژ سقف یا کفپوش چوبی هم چَم ( مترادف ) : squeak
پوشانده شده، تحت پوشش
panelled walls به دیوار های چوبی گفته میشه که صفحه های چوبی کنده کاری شده و طرح دار با عرض حدود یک متر کنار هم گذاشته شدن
گذشته ی فعل wind up به معنی کوک کردن ساعت
متحیر ماندن، he stood puzzled ماتش برده بود، خشکش زده بود
اتفاق ( یا چیز ) عجیب ، غیر منتظره و گیج کننده جمع آن rum gos
un یک پیشوند هست به معنی not ، که هر کلمه ای بعدش بیاد معنیش برعکس میشه. hurt یعنی آسیب دیده و unhurt یعنی کسی که "دوباره سالم شده" و از عمل آسیب دید ...
از ریشه ی pace به معنی آهسته قدم زدن
غنچه کردن لب ها، جمع کردن لب ها به منظور سوت زدن ، بوسیدن و یا مزه کردن غذای ترش
مترادف ( همچَم ) : curt, informal, casual, brusque معنی ( چَم ) : بدون فکر حرف زدن، رک و بدون رودربایستی تو ترجمه ی بعضی جمله ها به فارسی معنی خاصی ن ...
he stroked his chin روی چانه اش دست کشید ( مثلا موقع فکر کردن )
to make known or public آشکار کردن نمونه: every thing is going to be raked up. همه چی قراره معلوم بشه.
معنی: دل به دریا زدن توضیح: با اعتماد به نفس و بدون خجالت کاری رو انجام بدی ، علارقم وجهه ی بد اجتماعیش. شاید بشه گفت معادل"پیه چیزی را به تن خود ما ...
معنی ( چَم ) :تا ابد untill kingdom comes. یک عبارت مبالغه آمیز است. معادل عبارات زیر در فارسی: " تا زیر پاهات علف سبز بشه" "تا قیامت" "وقت ظهور" خ ...
به عنوان اسم ( noun ) : ۱ - طره یا تاج از جنس پر ، خز یا پوست روی سر یک پرنده یا نوعی جانور. ۲ - قلّه یا نوک تپه ( کوه ) ۳ - قسمت بالای موج که پیچ ...
jut out بیرون زدگی، برآمدگی، به طرف بیرون گسترش پیدا کردن
بندر
سرکوب کردن، فرو دادن she was fighting down a rising feeling of panic.
draw a deep breath نفس عمیق کشیدن
این پا و اون پا کردن، با عجله سر پا شدن she scrambled on her feet.
far - fetch: improbable بعید ، غیرممکن some of the oder accusatiins were very far fatched and ridiculous.
Serving in a public capacity = working in a government or political job خدمتگزار مردم، مانند قاضی
( adverb ) قید به معنی صلح آمیز , با آرامش Placidly means in a way that is placid—calm, peaceful, or quiet. مثال: he was gazing placidly out to sea.
adverb قید برفرض گرفتن، گمان کردن در ۳ مورد استفاده می شود: ۱ - guess حالتی که در آن دارید حدس میزنید کسی با خودش چه فکری می کند یا چه اتفاقی قرار اس ...
به تنهایی، به خودی خود، به طور مستقل singly, individually
طبق قانون، در چارچوب قوانین
گذشته آن mowed down کشتن ، کله پا کردن، قتل به طرز فجیح و آنی ( مثل زیر گرفتن با ماشین )
به همراه داشتن در مکان های عمومی to escort publicly to various places
گاهی برابر است با اصطلاح hornet's nest: ۱ - دردسر، یک وضعیت خطرناک یا دردسر ساز ۲ - واکنش خشمگین
با سوال پرسیدن کسی را تشویق کنی تا صحبت کنه
it strikes me دو معنی ( چَم ) دارد: ۱ - وقتی میخواهیم بگیم که موضوعی را میدانیم و از آن آگاهیم. ۲_وقتی که از چیزی شوکه شده ایم. آن چیز از نظرمان غیر ...
به تمام معنا
برای تاکید روی صحت و یا حدت یک اتفاق استفاده میشود
درگیر کردن to force or persuade someone to join a group or become involved in something .
برابرِ take about کسی یا چیزی را همه جا با خودت ببری این ورو اون ور To physically carry someone or something all around; to tote someone or something ...
beat up and down: to run first one way and then another. بالا و پایین کردن مثال: the three man were beating up and down from the highest point to th ...
it was very peacful here with the lap of the waves breking over the rocks. صدای ( شلپ شلپ ) امواج هنگام برخورد با صخره ها آرامش بخش بود.
۱ - نا آگاه، نا هوشیار ۲ - نابودی، انقراض ۳ - به فراموشی سپرده شده ۴ - عفو ، بخشش
'tis مخفف it is نمونه: Tisn't natural. این عادی نیست.
a look around a place, especially to see if it is suitable or to get information about an enemy. Recce is short for reconnaissance. شناسایی، اکتشاف
قید به معنی گستاخانه، بی شرمانه، با بی پروایی صفت مربوط به این قیدimpudent است
در جایگاه فعل دو تا معنی ( چَم ) دارد: ۱_ضربه یا تحریک یک جسم به وسیله ی انگشت و یا شیء تیز ۲ - تکان دادن و رانش سر به یک سمت و سوی خاص "I poked my h ...
مترادف hoarse: harsh, grating, husky, raucous, rough, gruff. متضاد: mellifluous, mellow, rich, sweet, melodious. با صدای خشن و گرفته
pertaining to or of the nature of a spasm; characterized by spasms. مثال: her fingers worked spasmodically.