پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
all - laudable
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
دست بداشته ؛ متروک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست بداشته ؛ متروک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
خرسنگ ؛ سنگ گران و عظیم : بخرسنگ غضبان خرابش کنند بسیلاب خون غرق آبش کنند. نظامی.
خرسنگ ؛ سنگ گران و عظیم : بخرسنگ غضبان خرابش کنند بسیلاب خون غرق آبش کنند. نظامی.
بی سنگی ؛ بی ارزشی. بی اعتباری : زآنکه سنگ آنرا بود کز سیم و زر دارد یسار رحم کن منگر به بی سنگی و بی سیمی من. سیفی نیشابوری. بی سنگی ما ز بی زر و ...
بی سنگی ؛ بی ارزشی. بی اعتباری : زآنکه سنگ آنرا بود کز سیم و زر دارد یسار رحم کن منگر به بی سنگی و بی سیمی من. سیفی نیشابوری. بی سنگی ما ز بی زر و ...
بی سنگی ؛ بی ارزشی. بی اعتباری : زآنکه سنگ آنرا بود کز سیم و زر دارد یسار رحم کن منگر به بی سنگی و بی سیمی من. سیفی نیشابوری. بی سنگی ما ز بی زر و ...
باده خوردن و سنگ بجام انداختن ، نظیر: نمک خوردن ونمکدان شکستن.
همت گماشتن ؛ همت ورزیدن . همت کردن : همگی همت بر آن گماشت که از بهر خلافت و تقلد. . . اقامت کسی را اختیار کند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289 ) .
همت گماشتن ؛ همت ورزیدن . همت کردن : همگی همت بر آن گماشت که از بهر خلافت و تقلد. . . اقامت کسی را اختیار کند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289 ) .
همت گماشتن ؛ همت ورزیدن . همت کردن : همگی همت بر آن گماشت که از بهر خلافت و تقلد. . . اقامت کسی را اختیار کند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289 ) .
bring together
bring together
bring together
bring together
bring together
yields
yields
draw up a contract ( =write one )
draw up a contract ( =write one )
the judges
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order
progeny
progency
may God bless him and his household and give them peace
may God bless him and his household and give them peace
درود خوانی درودخوان. [ دُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) درودخواننده. دروددهنده. آفرین گوی. تحیت گوینده. ثناگوی. تحسین کننده : ای بی نظیر ساعد بوبکر پرهنر ا ...
may God bless him and his household and give them peace
may God bless him and his household and give them peace
درودخوان. [ دُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) درودخواننده. دروددهنده. آفرین گوی. تحیت گوینده. ثناگوی. تحسین کننده : ای بی نظیر ساعد بوبکر پرهنر الحق درودخوان ...
درودخوان. [ دُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) درودخواننده. دروددهنده. آفرین گوی. تحیت گوینده. ثناگوی. تحسین کننده : ای بی نظیر ساعد بوبکر پرهنر الحق درودخوان ...
obligatory acts ( faridah )
the man of industry
the men of industry