هشیار

/hoSyAr/

مترادف هشیار: باهوش، عاقل، هوشمند، بیدار، زرنگ، متوجه

متضاد هشیار: غافل

معنی انگلیسی:
alert, careful, cautious, conscious, expostulation, jealous, nimble, sharp, sharp-sighted, sleepless, sober, vigilant, wakeful, wary, watchful, wide-awake, wise

فرهنگ اسم ها

اسم: هشیار (پسر) (فارسی) (تلفظ: hošyār) (فارسی: هشيار) (انگلیسی: hoshyar)
معنی: هوشیار، دارای حواسِ جمع، آگاه، بیدار، ( = هوشیار )، ( اَعلام ) نام ستاره شناسی دانا از پارس که در دربار یزدگر بزهکار خدمت می کرد
برچسب ها: اسم، اسم با ه، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

هشیار. [ هَُ ش ْ ] ( ص مرکب ) ( از: هش ، هوش +یار، پسوند دارندگی = هوشیار. هشیوار ) ( از حاشیه برهان چ معین ). خداوند هوش ، و عاقل و هوشمند و زیرک وخردمند و آگاه. ( ناظم الاطباء ). هوشیار :
به هر سو دو موبد بُدی کاردان
رَدی پاک و هشیار و بسیاردان.
فردوسی.
چو زنهار دادم نسازیم جنگ
جهان نیست بر مرد هشیار تنگ.
فردوسی.
چو سالار هشیار بشنید تفت
برِگاه خسرو خرامید و رفت.
فردوسی.
هر آنگاهی که باشد مرد هشیار
ز سوراخی دو بارش کی گزد مار؟
فخرالدین اسعد.
کی پسندند هرگز این مستان
کار این عاقلان که هشیارند.
ناصرخسرو.
جزشکار مردم هشیار هیچ
نیست چیزی کار این پَرّان عقاب.
ناصرخسرو.
گر هیچ خرد داری و هشیاری و بیدار
چون مست مرو بر اثر او به تمنا.
ناصرخسرو.
دلم از نیک و بد رمان باشد
زآنکه هشیار بدگمان باشد.
سنائی.
شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت رو
نور جبهه شور عوّا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
صنم تاشرمگین بودی و هشیار
نبودی بر لبش سیمرغ را بار.
نظامی ( خسرو و شیرین ص 130 ).
زمانی بود و گفت ای مرد هشیار
چه می دانی کنون تدبیر این کار؟
نظامی.
زمام عقل به دست هوای نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشیار.
سعدی.
بدان رانیک دار ای مرد هشیار.
سعدی ( گلستان ).
ترکیب ها:
- هشیاربخت . هشیار برخاستن. هشیاردل. هشیارسر. هشیار شدن. هشیارمرد. هشیارمغز. هشیارمغزی. هشیاری. رجوع به این مدخل ها شود.
|| مواظب. مراقب :
دژ و خویشتن را نگهدار باش
شب و روز بیدار وهشیار باش.
فردوسی.
نامه ها رفت به کالنجار با مجمزان تا هشیار و بیدار باشد. ( تاریخ بیهقی ). سلطان آواز داد: هشیار باشید ای سالاران. ( تاریخ بیهقی ). پس از این هشیارتر و خویشتن دارتر باش. ( تاریخ بیهقی ). || ضد مست. به هوش آمده از مستی. ( یادداشت مؤلف ) :
هوش از سرشان برده همی مستی غفلت
ویدون شده زآن مستی غفلت همه هشیار.
فرخی.
ای مفتی شهر از تو پرکارتریم
با این همه مستی از تو هشیارتریم.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

هوشیار، هوشمند، باهوش، زرنگ
(صفت ) ۱- باهوش هوشمند:((الب ارسلان باسیاست ومهابت بود ... هشیاروشجاع ودلاور خسم افکن دشمن شکن ... ) ) ۲- زرنگ .

فرهنگ معین

(هُ ) (ص . ) هوشمند، زیرک .

فرهنگ عمید

= هوشیار

مترادف ها

sharp (صفت)
تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، بران، هشیار

wakeful (صفت)
گوش بزنگ، بیدار، هشیار، شب زنده دار

wary (صفت)
محتاط، با احتیاط، با ملاحظه، هشیار، بسیار محتاط

wide-awake (صفت)
هوشیار، مراقب، اگاه، سرحال، هشیار، کاملا بیدار

فارسی به عربی

حذر

پیشنهاد کاربران

lucid
بیدارمغز. [ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم عاقل و هوشیار و خبردار باشد. ( برهان ) . عاقل . هوشیار. خبردار و با بصیرت . ( ناظم الاطباء ) . خبیر. بیداردل . بیدارخاطر و بیدارهوش . ( آنندراج ) . بیدارهوش . ( مجموعه ٔ مترادفات ) . کنایه از مردم عاقل و هوشیار. ( انجمن آرا ) . زیرک و هوشیار. ( شرفنامه ٔ منیری ) :
...
[مشاهده متن کامل]

کنون ای سخنگوی بیدارمغز
یکی داستانی بیارای نغز.
فردوسی .
که بیداردل بود و بیدارمغز
زبان چرب و شایسته ٔ کارنغز.
فردوسی .
نشستند بیدارمغزان روم
بمهر فلک نرم گردن چو موم .
نظامی .
برآنگونه کز چند بیدارمغز
شنیدم درین شیوه گفتار نغز.
نظامی .
چو بیهوش بود او بیک راه نغز
دد و دام را کرد بیدارمغز.
نظامی .

یدارهوش. ( ص مرکب ) هشیار. آگاه. کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. ( ناظم الاطباء ) :
جهاندیده پیران بیدارهوش
چو گفتار گویند کردند گوش.
نظامی.
سخنهای سقراط بیدارهوش
پسند آمدی مرزبان را بگوش.
...
[مشاهده متن کامل]

نظامی.
همان بیند آن مرد بیدارهوش
که دیگر کس از خواب و خواب از سروش.
نظامی.

Sober≠drunk
مست≠هشیار
آگاه
هواس جمع

بپرس