پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
copper - bottomed
copper - bottomed
copper - bottomed
copper - bottomed
go down on ( one's ) knees
go down on ( one's ) knees
go down on ( one's ) knees
not much
not much
=not half Absolutely; I strongly agree. Primarily heard in UK, Australia
=not half Absolutely; I strongly agree. Primarily heard in UK, Australia
=not half Absolutely; I strongly agree. Primarily heard in UK, Australia
pump ( some ) iron= to lift weights for exercise
pump ( some ) iron= to lift weights for exercise
rule with an iron fist
the silver screen
as good as gold
catch ( one's ) death ( of cold ) = get a very bad cold
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
خلق آتشین ؛ شیاطین. جنیان. ( ناظم الاطباء ) .
سگ جگر. [ س َ ج ِ گ َ ] ( ص مرکب ) به معنی سگ جان است که سخت جان و محنت کش باشد. ( برهان ) . || کنایه از موذی و بیرحم و سخت دل. ( آنندراج ) : استخوان ...
Secretary of State
a public face: a spokesperson, a person that represents an organization to the public idiom
قمارستان. [ ق ِ / ق ُ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) جای آماده برای قمار. - قمارستان چرخ ؛کنایه از تأثیر و ادوار و سیر افلاک و کواکب است. ( انجمن آرای ناصر ...
قمار زدن ؛ قمار کردن.
- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن : به تو داد یک روز نوبت پدر سزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی.
- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن : به تو داد یک روز نوبت پدر سزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی.
- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن : به تو داد یک روز نوبت پدر سزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی.
- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن : به تو داد یک روز نوبت پدر سزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی.
نوبت به سر آمدن ؛ مجال نماندن. زمان و فرصت پایان گرفتن.
نوبت به سر آمدن ؛ مجال نماندن. زمان و فرصت پایان گرفتن.
( نوبت آمدن ) نوبت آمدن. [ ن َ / نُو ب َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت رسیدن : درطبع جهان اگر وفائی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران. خیام. - نوبت ...
داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. ...
داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. ...
داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. ...
داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. ...
داو تمامی زدن ؛ دعوی کمال کردن. ادعای تمامی کردن : اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟ حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم. حافظ.
شکست و بست ؛ رتق و فتق. حل و عقد. بحث و جدل و مناظره : او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد و در شکست و بست با او گفتگو و برابری نمی توان نمود ...
شکست و بست ؛ رتق و فتق. حل و عقد. بحث و جدل و مناظره : او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد و در شکست و بست با او گفتگو و برابری نمی توان نمود ...
شکست و بست ؛ رتق و فتق. حل و عقد. بحث و جدل و مناظره : او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد و در شکست و بست با او گفتگو و برابری نمی توان نمود ...
امیرالجیوش . [ اَ رُل ْ ج ُ ] ( ع اِ مرکب ) سردار لشکر. ( ناظم الاطباء ) . سپهسالار و سردار لشکر. ( آنندراج ) : ثم مضی امیرالجیوش الی مصر و تقدم بها ...
امیرالجیوش . [ اَ رُل ْ ج ُ ] ( ع اِ مرکب ) سردار لشکر. ( ناظم الاطباء ) . سپهسالار و سردار لشکر. ( آنندراج ) : ثم مضی امیرالجیوش الی مصر و تقدم بها ...
کبوترقیمت . [ک َ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) ارزان قیمت . کم بها : من کبوترقیمتم بر پای دارم سر بهاآنقدر زری که سوی آشیان آورده ام . خاقانی .