پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
in part
سوگند یاد کردن
بدروزگار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ) . بدطالع. ( آنندراج ) . تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار : چو خشنود گردد ز م ...
بدروزگار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ) . بدطالع. ( آنندراج ) . تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار : چو خشنود گردد ز م ...
بدروزگار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ) . بدطالع. ( آنندراج ) . تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار : چو خشنود گردد ز م ...
بدروزگار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ) . بدطالع. ( آنندراج ) . تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار : چو خشنود گردد ز م ...
از سوء اتفاق. از سوء حظ
از بدِ حادثه
از بدِ حادثه
از بدِ حادثه
تن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ، ق مرکب ) واحد. ( آنندراج ) . یکتا و منفرد و یگانه. ( ناظم الاطباء ) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازند فلک چه ...
تن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ، ق مرکب ) واحد. ( آنندراج ) . یکتا و منفرد و یگانه. ( ناظم الاطباء ) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازند فلک چه ...
رگ نهادن ( رَ. نَ دَ ) ( مص ل . ) کنایه از: گردن نهادن ، تسلیم شدن .
رگ نهادن ( رَ. نَ دَ ) ( مص ل . ) کنایه از: گردن نهادن ، تسلیم شدن .
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
سر وقت کسی رفتن
زَهله رفتن لهجه و گویش تهرانی خیلی ترسیدن
زَهله رفتن لهجه و گویش تهرانی خیلی ترسیدن
زَهله رفتن لهجه و گویش تهرانی خیلی ترسیدن
تن به کار دادن ؛ تلاش کردن. کوشش کردن. سستی و تن آسایی نکردن. از کار روی گردان نشدن : یکچندی دست از طرب کوتاه باید کرد و تن به کار داد. ( تاریخ بیهقی ...
تن به کار دادن ؛ تلاش کردن. کوشش کردن. سستی و تن آسایی نکردن. از کار روی گردان نشدن : یکچندی دست از طرب کوتاه باید کرد و تن به کار داد. ( تاریخ بیهقی ...
تن به کار دادن ؛ تلاش کردن. کوشش کردن. سستی و تن آسایی نکردن. از کار روی گردان نشدن : یکچندی دست از طرب کوتاه باید کرد و تن به کار داد. ( تاریخ بیهقی ...
تن بازپس دادن ؛ در عبارت زیر از تاریخ بیهقی بمعنی عقب نشینی آمده است : احمد مثال داد پیادگان خویش را، و با ایشان نهاده بود تا، تن بازپس دادند و خوش خ ...
زیر بار چیزی رفتن ؛ کنایه از پذیرفتن و قبول کردن آن. تن دردادن بدان. تسلیم شدن. رام شدن. زیر بار زور یا منت رفتن. پذیرفتن آن. تن دردادن بدان : . . . ...
زیر بار چیزی رفتن ؛ کنایه از پذیرفتن و قبول کردن آن. تن دردادن بدان. تسلیم شدن. رام شدن. زیر بار زور یا منت رفتن. پذیرفتن آن. تن دردادن بدان : . . . ...
زیر بار چیزی رفتن ؛ کنایه از پذیرفتن و قبول کردن آن. تن دردادن بدان. تسلیم شدن. رام شدن. زیر بار زور یا منت رفتن. پذیرفتن آن. تن دردادن بدان : . . . ...
زیر بار چیزی رفتن ؛ کنایه از پذیرفتن و قبول کردن آن. تن دردادن بدان. تسلیم شدن. رام شدن. زیر بار زور یا منت رفتن. پذیرفتن آن. تن دردادن بدان : . . . ...
زیر بار چیزی رفتن ؛ کنایه از پذیرفتن و قبول کردن آن. تن دردادن بدان. تسلیم شدن. رام شدن. زیر بار زور یا منت رفتن. پذیرفتن آن. تن دردادن بدان : . . . ...
هرزه خرج
باز - مذاکره
چه درصد/ درصدی
above all ( else )
above all ( else )
above all ( else )
storm of swords
storm of swords
storm of swords
storm of swords
the ringed prow
ring - giver
the ring - giver
the whale road
gird ( up ) ( one's ) loins
gird ( up ) ( one's ) loins
gird ( up ) ( one's ) loins
pale into insignificance to seem much less important when compared to something bigger, worse, more serious etc