پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) . - دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخ ...
دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) . - دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخ ...
بیداربخت. [ بی ب َ ] ( ص مرکب ) بیداردولت. ( آنندراج ) . با بخت بیدار. بادولت. مقبل. خوش طالع و بختیار. ( ناظم الاطباء ) : وز آن پس خروشی برآورد سخت ...
یدارهوش. ( ص مرکب ) هشیار. آگاه. کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. ( ناظم الاطباء ) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش. نظا ...
یدارهوش. ( ص مرکب ) هشیار. آگاه. کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. ( ناظم الاطباء ) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش. نظا ...
the whole wide world
swift - footed
swift - footed
swift - footed
swift - footed
swift - footed
whate'er
open - breasted
open - breasted
open - breasted
open - breasted
open - breasted
طویل العمر
دیربقا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) پرعمر. که دیر بماند. که دیر ایستد. که دیر زید : لعل کو دیرزاد دیربقاست لاله کامد سبک سبک برخاست. نظامی.
دیرپای. ( نف مرکب ) دیرپا. که دیر پاید. که بسیار پاید. بادوام. که عمری طویل دارد. که بسیار ماند زماناً. که زود از میان نشود. که بسی برجای ماند. ( یاد ...
دیربقا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) پرعمر. که دیر بماند. که دیر ایستد. که دیر زید : لعل کو دیرزاد دیربقاست لاله کامد سبک سبک برخاست. نظامی.
دیرزی. ( نف مرکب ) دیرزینده. بسیار پاینده. دیرپای. که دیر بماند. بسیار عمر کننده : دیرزی به که دیر یابد کام کز تمامی است کار عمر تمام. نظامی.
pluck something from/off etc something
pluck something from/off etc something
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
Just then, the heavens opened ( =it started to rain heavily )
want of wit=folly , unintelligent
want of wit=folly , unintelligent
want of wit=folly , unintelligent
وانگه
وانگه
وانگه
وانگه
وانگه
در مظان اتهام
در مظانِ . . . . . . . . . .
بنان مزیدن ؛ انگشت به دهان گرفتن.
Ev'n = Conjugate Even in English
To glean, ascertain, or interpret something that is hidden or inconspicuous within something else
وترا. [ ت َ ] ( اِ ) لوتر. ( برهان ) . لوتره . لهجه . شکسته ٔ زبانی . رُطینی . زبانی بود که دو کس با هم قرار داده باشند که چون با هم سخن کنند دیگری ن ...
وترا. [ ت َ ] ( اِ ) لوتر. ( برهان ) . لوتره . لهجه . شکسته ٔ زبانی . رُطینی . زبانی بود که دو کس با هم قرار داده باشند که چون با هم سخن کنند دیگری ن ...
long - with love - acquainted
هم خیال . [ هََ ] ( ص مرکب ) هم اندیشه . دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ . موافق . هم فکر : یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ماه ...
هم خیال . [ هََ ] ( ص مرکب ) هم اندیشه . دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ . موافق . هم فکر : یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ماه ...