پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
غربت اختیار کردن ؛به غربت رفتن ، غربت گزیدن ، در غربت زیستن ؛ هجرت کردن. جلای وطن کردن. دور از وطن شدن. ترک وطن. رجوع به غربت شود.
غربت اختیار کردن ؛به غربت رفتن ، غربت گزیدن ، در غربت زیستن ؛ هجرت کردن. جلای وطن کردن. دور از وطن شدن. ترک وطن. رجوع به غربت شود.
uninterrupted
بی درنگ
( that ) it seems to me
( that ) it seems to me
در اصل
in point of fact
the season of goodwill ( =Christmas )
the season of goodwill ( =Christmas )
commonest
commonest
commonest
possessiveness
possessiveness
overriding
such and such
مادگانه. [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) همچون مادگان. زنانه. ( فرهنگ فارسی معین ) : تا ز درج کمر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند. نظامی ...
اناث و ذکور ؛ زنان و مردان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.
اناث و ذکور ؛ زنان و مردان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.
ذکور و اناث ؛ مردان و زنان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...
باد در چنگ بودن ؛ دست خالی بودن. چیزی در کف نداشتن : چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم مرا که چشم بساقی و گوش بر چنگست بیادگار کسی دامن نسیم صبا گرفته ا ...
بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...
بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ رفتن ؛ از دست رفتن. از دیده ناپدید شدن : از آن سرو روان کز چنگ رفته ز سَروش آب و از گل رنگ رفته. نظامی.
reasonably
reasonably
leisurely
leisurely
leisurely
best - preserved