پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)

بازدید
٦,٥٧٤
پیشنهاد
٠

پای نهادن در کاری ؛ بدان کار دست زدن. شروع کردن به آن

پیشنهاد
٤

پای نهادن در کاری ؛ بدان کار دست زدن. شروع کردن به آن

پیشنهاد
٠

پای نهادن در کاری ؛ بدان کار دست زدن. شروع کردن به آن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

شبل

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

هی. [ هَِ ] ( ق ) پیوسته. پیاپی. مدام. دائم. همیشه. همواره. ( یادداشت مؤلف ) : خیزید و یک قرابه مرا می بیاورید هی من خورم مدام و شما هی بیاورید. ق ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

هی. [ هَِ ] ( ق ) پیوسته. پیاپی. مدام. دائم. همیشه. همواره. ( یادداشت مؤلف ) : خیزید و یک قرابه مرا می بیاورید هی من خورم مدام و شما هی بیاورید. ق ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

هی. [ هَِ ] ( ق ) پیوسته. پیاپی. مدام. دائم. همیشه. همواره. ( یادداشت مؤلف ) : خیزید و یک قرابه مرا می بیاورید هی من خورم مدام و شما هی بیاورید. ق ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوی کرده. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) عرق کرده. عرق آلوده. ( یادداشت مؤلف ) . مرحوض. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دم زنان

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دم زنان

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

( فرودآوردن ) فرودآوردن. [ ف ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پایین آمدن. بزیر آوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . مقابل برآوردن : تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ ت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

فرودآوردن وارد کردن. منزل دادن کسی را با احترام : پیغامبر ایشان را به خانه سلمان فارسی فرودآورد. ( مجمل التواریخ و القصص ) . برسمی که بودش فرودآور ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

( فرودآوردن ) فرودآوردن. [ ف ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پایین آمدن. بزیر آوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . مقابل برآوردن : تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ ت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

( فرودآوردن ) فرودآوردن. [ ف ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پایین آمدن. بزیر آوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . مقابل برآوردن : تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ ت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

( فرودآوردن ) فرودآوردن. [ ف ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پایین آمدن. بزیر آوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . مقابل برآوردن : تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ ت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

( فرودآوردن ) فرودآوردن. [ ف ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پایین آمدن. بزیر آوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . مقابل برآوردن : تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ ت ...

پیشنهاد
٠

خاک در چشم رفته مرد خاک در چشم شده دستپاچه و گیج تیر را رها می کند؛ شبلی که خود را یک پهلو به اسب بسته بود به جای خود برمی گردد و تیر در مشک آب می ن ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

برگرفتن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

در این فرصت . . . .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

در این فرصت

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

الماس چکیدن. [ اَ چ َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از گریستن. الماس افشاندن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

الماس چکیدن. [ اَ چ َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از گریستن. الماس افشاندن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

الماس دندان. [ اَ دَ ] ( ص مرکب ) آنکه دندانش چون الماس درخشان و سفید باشد : چو من زنگی آنگه که خندان بود سیه شیری الماس دندان بود. نظامی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

در این فرصت

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پس زدن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

زوبین ور ؛ زوبین افکن. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ) . سوار نیزه دار، در نظام . ( از فهرست ولف ) : سپر برگرفتند زوبین وران بکشتند با خشتهای گران. فردوس ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نشستن تیر تا پر در سینه اش نشست

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

در همین حال

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن : به سیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن : به سیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن : به سیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم.

پیشنهاد
٠

از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن : به سیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم.

پیشنهاد
٠

از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن : به سیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن : به سیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن : به سیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم.

پیشنهاد
١

از میان برگرفتن ؛ از میان برداشتن : معاندت از میان برگرفتند. ( تاریخ سیستان ) . || برچیدن. جمع کردن : هیچ نگفت تا خوان برگرفتند. ( تاریخ سیستان ) . گ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از میان برگرفتن ؛ از میان برداشتن : معاندت از میان برگرفتند. ( تاریخ سیستان ) . || برچیدن. جمع کردن : هیچ نگفت تا خوان برگرفتند. ( تاریخ سیستان ) . گ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

اندیشه برگرفتن ؛ اندیشه کردن. به اندیشه کردن پرداختن : سکندر ازو ماند اندر شگفت ز هر گونه اندیشها برگرفت.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

طریق کسی برگرفتن ؛ بر راه او رفتن. روش او گزیدن : دلم دل از هوس یار برنمی گیرد طریق مردم هشیار برنمی گیرد. سعدی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه برگرفتن ؛ براه افتادن. روانه شدن : چو تاریک شد شب بفرمود شاه از آن جایگه برگرفتند راه. فردوسی. بخوبی برفتند از ایوان شاه ستایش کنان برگرفتند را ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه برگرفتن ؛ براه افتادن. روانه شدن : چو تاریک شد شب بفرمود شاه از آن جایگه برگرفتند راه. فردوسی. بخوبی برفتند از ایوان شاه ستایش کنان برگرفتند را ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

راه برگرفتن ؛ براه افتادن. روانه شدن : چو تاریک شد شب بفرمود شاه از آن جایگه برگرفتند راه. فردوسی. بخوبی برفتند از ایوان شاه ستایش کنان برگرفتند را ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

راه برگرفتن ؛ براه افتادن. روانه شدن : چو تاریک شد شب بفرمود شاه از آن جایگه برگرفتند راه. فردوسی. بخوبی برفتند از ایوان شاه ستایش کنان برگرفتند را ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

پی برگرفتن ؛ دنبال کردن. تبعیت کردن : چو نادانی پی دل برگرفتم خمار عاشقی از سر گرفتم. نظامی. بفرمود از میان می برگرفتن مدارای مرا پی برگرفتن. نظام ...

پیشنهاد
٠

از راه برگرفتن ؛ از راه دور کردن. کنایه از گمراه کردن ، فریب دادن ، اغوا کردن : یار من بستد ز من در چاه برد برگرفتش از ره و بیراه برد. مولوی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

از راه برگرفتن ؛ از راه دور کردن. کنایه از گمراه کردن ، فریب دادن ، اغوا کردن : یار من بستد ز من در چاه برد برگرفتش از ره و بیراه برد. مولوی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

از راه برگرفتن ؛ از راه دور کردن. کنایه از گمراه کردن ، فریب دادن ، اغوا کردن : یار من بستد ز من در چاه برد برگرفتش از ره و بیراه برد. مولوی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...