خمیده شدن


معنی انگلیسی:
camber, spring, droop

لغت نامه دهخدا

خمیده شدن. [ خ َ دَ / دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) منحنی شدن. خم شدن. دولا شدن. انحناء. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

منحنی شدن خم شدن

مترادف ها

bow (فعل)
خم شدن، تعظیم کردن، سرتکان دادن، خم کردن، خمیدن، سر فرود اوردن، خمیده شدن، سجود کردن

فارسی به عربی

رکود

پیشنهاد کاربران

کمان شدن پشت ؛ خمیده شدن پشت چون کمان :
شک نیست که شست را کمانی باید
چون شست تمام شد کمان شد پشتم.
عطار.
گوی شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . || کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده شدن. دوتا شدن :
بر در مقصوره روحانیم
گوی شده قامت چوگانیم.
نظامی.

بپرس