حاصل گشتن


مترادف حاصل گشتن: کسب شدن، به دست آمدن، حاصل شدن، تحصیل شدن، مهیا شدن، فراهم شدن

پیشنهاد کاربران

بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن :
چو از آشتی شادی آید بچنگ
خردمند هرگز نکوشد بجنگ.
ابوشکور بلخی.
بشاه جهاندار دادند گنج
بچنگ آمدش گنج چون برد رنج.
فردوسی.
در گنج و دینار و پرمایه تاج
...
[مشاهده متن کامل]

همان جامه دیبه و تخت عاج
یکایک ز هر سو بچنگ آمدش
بسی گوهر از گنج گنگ آمدش.
فردوسی.
نخستین یکی گوهر آمد بچنگ
بدانش ز آهن جدا کرد سنگ.
فردوسی.
زین آستین فشاندن بر عاشقان چه خیزد
رو دامن دلی ده از چنگ غم رهایی.
رفیع لنبانی.
گهر چون به آسانی آید بچنگ
بسختی چه باید تراشید سنگ.
نظامی.
هر آن کافکند تخم بر روی سنگ
جوی وقت دخلش نیاید بچنگ.
سعدی ( بوستان ) .

بپرس