پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
حتی المقدور
حتی المقدور
حتی المقدور
سد کردن. [ س َک َ دَ ] ( مص مرکب ) بستن و استوار کردن : از چه کنی سد در داد و ستد فایده در داد و ستد میرسد. ایرج میرزا. رجوع به سد شود.
به درازا کشیدن
به درازا کشیدن
بلندنام ؛ نیکنام و مشهور. ( ناظم الاطباء ) : بلندنام همام از بلندنام گهر بزرگوار امیر از بزرگوار تبار. فرخی. ستوده پدر خویش و شمع گوهر خویش بلندنام ...
بلندنام ؛ نیکنام و مشهور. ( ناظم الاطباء ) : بلندنام همام از بلندنام گهر بزرگوار امیر از بزرگوار تبار. فرخی. ستوده پدر خویش و شمع گوهر خویش بلندنام ...
بلندستاره ؛ خوش اقبال. سعید. بلنداختر. بلندکوکب.
بلندستاره ؛ خوش اقبال. سعید. بلنداختر. بلندکوکب.
سر به فلک کشیده
سر به فلک کشیده
باوجود. [ وُ ] ( ص مرکب ) باکفایت. باعرضه. باشخصیت. کس. صاحب وجود. || ( بکسرِحرف آخر یعنی �دال �، حرف اضافه مرکب و گاه حرف ربطمرکب ) اگرچه. با وصف ِ. ...
باوجود. [ وُ ] ( ص مرکب ) باکفایت. باعرضه. باشخصیت. کس. صاحب وجود. || ( بکسرِحرف آخر یعنی �دال �، حرف اضافه مرکب و گاه حرف ربطمرکب ) اگرچه. با وصف ِ. ...
باوجود. [ وُ ] ( ص مرکب ) باکفایت. باعرضه. باشخصیت. کس. صاحب وجود. || ( بکسرِحرف آخر یعنی �دال �، حرف اضافه مرکب و گاه حرف ربطمرکب ) اگرچه. با وصف ِ. ...
احداث دَهر؛ سختیهای زمانه. بلاهای روزگار.
احداث دَهر؛ سختیهای زمانه. بلاهای روزگار.
احداث دَهر؛ سختیهای زمانه. بلاهای روزگار.
احداث دَهر؛ سختیهای زمانه. بلاهای روزگار.
استقامت رأی ؛ ثبات اراده.
دربندان دادن . [ دَ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) محاصره دادن . محاصره کردن . حصار دادن : ملک الموت داده دربندان حصن عمر ترا و تو خندان . سنائی . بر این م ...
نیایشگه. [ ی ِ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) نیایشگاه. نیایشخانه. عبادتگاه. معبد : برهمن چنین گفت کاین جایگاه نیایشگه ماست در سال و ماه. اسدی.
نیایشگه. [ ی ِ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) نیایشگاه. نیایشخانه. عبادتگاه. معبد : برهمن چنین گفت کاین جایگاه نیایشگه ماست در سال و ماه. اسدی.
یکی پس از دیگری
سرپیچ. [ س َ ] ( نف مرکب ) سرپیچنده از فرمان و دستور. || ( اِمرکب ) آنچه به سر پیچند. دستار. عمامه : ماننده مار پیچ برپیچ پیچیده سر از کلاه و سرپیچ. ...
نقشهٔ کاری را به اجرا درآوردن
نقشهٔ کاری را به اجرا درآوردن
نقشهٔ کاری را به اجرا درآوردن
کیسه دوختن لهجه و گویش تهرانی نقشه کشیدن برای کسی
نیل درکشیدن ؛ داغ نهادن. کبود کردن : زبس کز گاز نیلش درکشیدی ز برگ گل بنفشه بردمیدی. نظامی.
نیل درکشیدن ؛ داغ نهادن. کبود کردن : زبس کز گاز نیلش درکشیدی ز برگ گل بنفشه بردمیدی. نظامی.
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
جامه در نیل افتادن ؛ مصیبت زده و سوگوار شدن : اگر بر فرش موری بگذرد پیل فتد افتاده ای را جامه در نیل. نظامی.
جامه در نیل افتادن ؛ مصیبت زده و سوگوار شدن : اگر بر فرش موری بگذرد پیل فتد افتاده ای را جامه در نیل. نظامی.
به رنگ نیل ؛ کبود : به پیش اندرون ساخته هفت پیل برو تخت پیروزه هم رنگ نیل. فردوسی.
جامه در نیل افتادن ؛ مصیبت زده و سوگوار شدن : اگر بر فرش موری بگذرد پیل فتد افتاده ای را جامه در نیل. نظامی.
به رنگ نیل ؛ کبود : به پیش اندرون ساخته هفت پیل برو تخت پیروزه هم رنگ نیل. فردوسی.
با کسی/کسانی وارد مذاکره شدن
در جنگ بودن با . . . . . . . . .
کنفت کردن. [ ک ِ ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از سکه انداختن. از سکه و صورت انداختن. به صورت مطلوب ِ چیزی ، زیان وارد آوردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ...
کنفت شدن. [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود ( سوسن ) مانند مجسم ...
کنفت شدن. [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود ( سوسن ) مانند مجسم ...
کنفت شدن. [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود ( سوسن ) مانند مجسم ...
سبک شمردن . [ س َ ب ُ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] ( مص مرکب ) خوار شمردن . خفیف شمردن . استخفاف . استهانة. تهاون . ( منتهی الارب ) .