پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
( آب شنگرفی ) ( بِ شَ گَ ) ( اِمر. ) کنایه از: شراب سرخ ، اشک خونین .
طفل خونین ؛ کنایه از خورشید است : برشکافد صبا مشیمه شب طفل خونین بخاور اندازد. خاقانی.
دست بر ترکش زدن ؛ مهیای جنگ شدن.
دست بر ترکش زدن ؛ مهیای جنگ شدن.
مغتنم شمردن
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
منهزم شدن ؛ شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. ( ناظم الاطباء ) . شکست خوردن. ( زمخشری ) : هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود بسته ره هزیمتش از کوهسار با ...
منهزم. [م ُ هََ زِ ] ( ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرا ...
منهزم. [م ُ هََ زِ ] ( ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرا ...
منهزم کردن ؛ شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. ( ناظم الاطباء ) . منهزم ساختن ؛ منهزم کردن. ( ناظم الاطباء ) . شکست دادن.
منهزم کردن ؛ شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. ( ناظم الاطباء ) . منهزم ساختن ؛ منهزم کردن. ( ناظم الاطباء ) . شکست دادن.
منهزم کردن ؛ شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. ( ناظم الاطباء ) . منهزم ساختن ؛ منهزم کردن. ( ناظم الاطباء ) . شکست دادن.
مبرم
اقران
اقران
اقران
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
ترک مخاصمه
ترک مخاصمه
به زحمت
روانه راه کردن ؛ به سفر فرستادن. ( ناظم الاطباء ) .
به صلاح باز آوردن:آشتی دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۳۷ ) .
به صلاح باز آوردن:آشتی دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۳۷ ) .
به صلاح باز آوردن:آشتی دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۳۷ ) .
صلاح دید. [ ص َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن. صلاح جستن. صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود.
دیرادیر. ( ق مرکب ) دیردیر. دیربدیر. مقابل زود بزود. ( یادداشت مؤلف ) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباتر ...
state - of - the - art
state - of - the - art
be of one mind
be of one mind
be of one mind
be of one mind
be of one mind
No matter what people say!
No matter what people say!
put sth first
put sth first
put sth first
don't play dumb with me
don't play dumb with me