پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
از سایه شدن کار ؛ از تدبیر بیرون شدن کار. لاعلاج گشتن آن : غارت دل میکنی شرط وفا نیست این کار من از سایه شد سایه برافکن ببین. خاقانی.
معنی اصطلاح - > سایه به سایه دنبال / پشت سر کسی رفتن؛ سایه به سایه کسی را تعقیب کردن درست پشت سر / دنبال کسی مثال: - پسرک مثل سگی که پشت سر صاحبش را ...
معنی اصطلاح - > سایه به سایه دنبال / پشت سر کسی رفتن؛ سایه به سایه کسی را تعقیب کردن درست پشت سر / دنبال کسی مثال: - پسرک مثل سگی که پشت سر صاحبش را ...
پس از چندی
بازار تیز. [ رِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بازار بارونق. بازار بارواج. بازار پرداد و ستد، بسیارمعامله. بازار فراوان مشتری.
بازار تیز. [ رِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بازار بارونق. بازار بارواج. بازار پرداد و ستد، بسیارمعامله. بازار فراوان مشتری.
دم بسته . [ دَ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) بی نفس . ( ناظم الاطباء ) . || خاموش . ( آنندراج ) . || حیران و سرگردان . ( ناظم الاطباء ) .
دم بسته . [ دَ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) بی نفس . ( ناظم الاطباء ) . || خاموش . ( آنندراج ) . || حیران و سرگردان . ( ناظم الاطباء ) .
کار کسی را ساختن ؛ او را کشتن. نابود کردن.
مهارگسسته. [ م َ / م ِ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) سرکش و گستاخ. ( ناظم الاطباء ) . خلیعالعذار. || افسارگسسته. سرخود. خودسر. ( از یادداشتهای ...
مهارگسسته. [ م َ / م ِ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) سرکش و گستاخ. ( ناظم الاطباء ) . خلیعالعذار. || افسارگسسته. سرخود. خودسر. ( از یادداشتهای ...
مهارگسسته. [ م َ / م ِ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) سرکش و گستاخ. ( ناظم الاطباء ) . خلیعالعذار. || افسارگسسته. سرخود. خودسر. ( از یادداشتهای ...
بهبود بخشیدن
نیشتر در زخم کسی شکستن ؛ کنایه است از بر تلخ کامی و رنج وی افزودن. در هجوم بلایا ومصائب کسی را ملامت کردن و بر زخمش نمک پاشیدن.
نیشتر در زخم کسی شکستن ؛ کنایه است از بر تلخ کامی و رنج وی افزودن. در هجوم بلایا ومصائب کسی را ملامت کردن و بر زخمش نمک پاشیدن.
مصلحت نیست که . . . . . . . . . . .
بی جان کردن. [ ک َ دَ] ( مص مرکب ) کشتن. از بین بردن. گرفتن : من او را به یک سنگ بی جان کنم دل زال و رودابه پیچان کنم. فردوسی. بفرمود پس تاش بی جان ...
محتضر. [ م ُ ت َ ض َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احتضار. مرد نزدیک به مرگ. ( منتهی الارب ) . بیمار که در حال احتضار است. آنکه در حال نزع است. آنکه مشرف ب ...
جان بدهان رسیدن . [ ب ِ دَ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) جان بحلق رسیدن . بحال احتضار رسیدن . جان بر لب رسیدن : آنکه سرش در کمند جان بدهانش رسیدمی نکند ال ...
جان آهنگ . [ هََ ] ( اِ مرکب ) حالت احتضار، جانی که در حال عزیمت و رفتن است : جوانمردان که دل در جنگ بستندبجان و دل ز جان آهنگ رستند. نظامی .
حالت احتضار لهجه و گویش تهرانی درحال مرگ و جان کندن
حالت احتضار لهجه و گویش تهرانی درحال مرگ و جان کندن
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
گل به گلستان بردن . [ گ ُ ب ِ گ ُ ل ِ ب ُ دَ] ( مص مرکب ) کنایه از کوشش بیفایده کردن و امر لغو. ( مجموعه مترادفات ص 292 ) . چون زیره به کرمان بردن .
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
گل به گلستان بردن . [ گ ُ ب ِ گ ُ ل ِ ب ُ دَ] ( مص مرکب ) کنایه از کوشش بیفایده کردن و امر لغو. ( مجموعه مترادفات ص 292 ) . چون زیره به کرمان بردن .
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلا پیدا کردن ؛ تسلط یافتن. مالک شدن. تملک حاصل کردن. مستولی شدن. - استیلا یافتن ؛ ظفر یافتن. فایق شدن. چیره شدن.
استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی ...
استیلا پیدا کردن ؛ تسلط یافتن. مالک شدن. تملک حاصل کردن. مستولی شدن. - استیلا یافتن ؛ ظفر یافتن. فایق شدن. چیره شدن.
دوگانگی. [ دُن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ، اِ مرکب ) تغایر. مغایرت. اختلاف. دوگونگی. مقابل یگانگی. مقابل وحدت : بر سبوی دوگانگی زن سنگ تا ز خمی برآیدت ده ...
دوگانگی. [ دُن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ، اِ مرکب ) تغایر. مغایرت. اختلاف. دوگونگی. مقابل یگانگی. مقابل وحدت : بر سبوی دوگانگی زن سنگ تا ز خمی برآیدت ده ...
دوگانگی. [ دُن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ، اِ مرکب ) تغایر. مغایرت. اختلاف. دوگونگی. مقابل یگانگی. مقابل وحدت : بر سبوی دوگانگی زن سنگ تا ز خمی برآیدت ده ...
کلید شدن دندانهای کسی ؛ در تداول عامه ، چفت شدن دندانهای وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ. ( فرهنگ فارسی معین ) . باز نشدن دو فک از یکدیگر چنانکه د ...
کلید شدن دندانهای کسی ؛ در تداول عامه ، چفت شدن دندانهای وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ. ( فرهنگ فارسی معین ) . باز نشدن دو فک از یکدیگر چنانکه د ...
کلید شدن دندانهای کسی ؛ در تداول عامه ، چفت شدن دندانهای وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ. ( فرهنگ فارسی معین ) . باز نشدن دو فک از یکدیگر چنانکه د ...
کلید شدن دندانهای کسی ؛ در تداول عامه ، چفت شدن دندانهای وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ. ( فرهنگ فارسی معین ) . باز نشدن دو فک از یکدیگر چنانکه د ...
حاکمیت داشتن
نگارنده غیب ؛ خدای تعالی. ( یادداشت مؤلف ) : ساقیاجام میم ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد. حافظ.
رزبان. [ رَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) پرورنده رز یعنی تاک انگور. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . محافظ باغ انگور. ( فرهنگ فارسی معین ) . کَرّام. ( دهار ) . ...