پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
صاحب دولت. [ ح ِ دَ / دُو ل َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مقبل. خوش بخت. بختیار : که از بی دولتان بگریز چون تیر سرا در کوی صاحب دولتان گیر. نظامی. دست ز ...
صاحب طلسم. [ ح ِ طِ ل ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) جادوگر. طلسم ساز : بلیناس داند چنین رازها که صاحب طلسم است بر سازها. نظامی.
صاحب طلسم. [ ح ِ طِ ل ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) جادوگر. طلسم ساز : بلیناس داند چنین رازها که صاحب طلسم است بر سازها. نظامی.
صاحب طلسم. [ ح ِ طِ ل ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) جادوگر. طلسم ساز : بلیناس داند چنین رازها که صاحب طلسم است بر سازها. نظامی.
بروز حوادث خونین
غافل از انکه
مورد خطر واقع گشتن
وام ایزدی ؛ فریضه نماز و روزه و حج و غیره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : چو وام ایزدی بنهاده باشم مرا ده ساتگینی بر تو وام است. منوچهری.
وام ایزدی ؛ فریضه نماز و روزه و حج و غیره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : چو وام ایزدی بنهاده باشم مرا ده ساتگینی بر تو وام است. منوچهری.
وام خواستن ؛ استقراض. ( منتهی الارب ) : ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهی نگردد دژم. فردوسی. ز بهر سپاه این درم وام خواه به زودی بفرماید از گن ...
به وام بردن ؛ به عاریت گرفتن. قرض کردن. وام کردن : هر شب قبای مشرقی صبح را فلک نور از کلاه مغربی او برد به وام. خاقانی.
مصالح هر چیزی ؛ اجزای آن چیز. ( ناظم الاطباء ) . لوازم آن چیز، چنانکه روغن برای چراغ : در چراغ مه ز اول شب مصالح شد تمام طی نشد افسانه های درد جانفرس ...
مصالح هر چیزی ؛ اجزای آن چیز. ( ناظم الاطباء ) . لوازم آن چیز، چنانکه روغن برای چراغ : در چراغ مه ز اول شب مصالح شد تمام طی نشد افسانه های درد جانفرس ...
( صحبت آموخته ) صحبت آموخته. [ ص ُ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) مؤدب. باتربیت. آنکه راه و رسم معاشرت و سخن گوئی داند : جهاندیده و دانش اندوخته سفرک ...
( صحبت آموخته ) صحبت آموخته. [ ص ُ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) مؤدب. باتربیت. آنکه راه و رسم معاشرت و سخن گوئی داند : جهاندیده و دانش اندوخته سفرک ...
با عنایت به
دال بر
دلیل بر
دلیل و مدرک لهجه و گویش تهرانی برهان
دلیل بر
دلیل بر
محال شدن ؛ ناممکن و غیر ممکن و غیر عملی شدن : طرفه مداراگر ز دل نعره بیخودی زنم کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد. سعدی.
محال شدن ؛ ناممکن و غیر ممکن و غیر عملی شدن : طرفه مداراگر ز دل نعره بیخودی زنم کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد. سعدی.
محال شدن ؛ ناممکن و غیر ممکن و غیر عملی شدن : طرفه مداراگر ز دل نعره بیخودی زنم کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد. سعدی.
تهی دامنی. [ ت َ / ت ِ /ت ُ م َ ] ( حامص مرکب ) محرومیت. بی نصیبی : توئی آنکه تا من منم با منی وزین در مبادم تهی دامنی. نظامی.
تهی دامن
تهی دامن
تهی دامن
آب مردی . [ ب ِ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نطفه . منی .
آب مردی . [ ب ِ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نطفه . منی .
( به زانو درآمدن ) معنی اصطلاح - > به زانو درآمدن شکست خوردن مثال: قهرمان جهان در برابر این ورزشکار نورسیده به زانو درآمد. توضیح: تصویر کسی که به اج ...
( به زانو درآمدن ) معنی اصطلاح - > به زانو درآمدن شکست خوردن مثال: قهرمان جهان در برابر این ورزشکار نورسیده به زانو درآمد. توضیح: تصویر کسی که به اج ...
( به زانو درآمدن ) معنی اصطلاح - > به زانو درآمدن شکست خوردن مثال: قهرمان جهان در برابر این ورزشکار نورسیده به زانو درآمد. توضیح: تصویر کسی که به اج ...
( به زانو درآوردن کسی ) معنی اصطلاح - > به زانو درآوردنِ کسی کسی را شکست دادن مثال: آن قدر به تحریم ها ادامه دادند تا آن کشور را به زانو درآوردند. ت ...
( به زانو درآوردن کسی ) معنی اصطلاح - > به زانو درآوردنِ کسی کسی را شکست دادن مثال: آن قدر به تحریم ها ادامه دادند تا آن کشور را به زانو درآوردند. ت ...
( به زانو درآوردن کسی ) معنی اصطلاح - > به زانو درآوردنِ کسی کسی را شکست دادن مثال: آن قدر به تحریم ها ادامه دادند تا آن کشور را به زانو درآوردند. ت ...
منتزع
منتزع
منتزع شدن
منتزع شدن
اوضاع وخیم
اوضاع وخیم
نواحی نشین ؛ ساکن حومه شهر : نواحی نشینان آن کوهسار تظلم نمودند از شهریار. نظامی.
بی ساخته . [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت . || بی تزویر. || ساده لوح . ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آ ...
بی ساخته . [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت . || بی تزویر. || ساده لوح . ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آ ...
امرای لشکر ( در اصطلاح نظام قدیم ) ؛ فرماندهان لشکر. ( از فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به امیر شود.
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
امرای لشکر ( در اصطلاح نظام قدیم ) ؛ فرماندهان لشکر. ( از فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به امیر شود.
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .