رفته رفته

/rafterafte/

مترادف رفته رفته: بتدریج، تدریجاً، کم کم، یواش یواش

معنی انگلیسی:
gradually, progressively, in process of time

لغت نامه دهخدا

رفته رفته. [ رَ ت َ / ت ِ رَ ت َ / ت ِ ] ( ق مرکب ) پابپا و قدم بقدم و درجه به درجه. متدرجاً. کم کم و در امتداد زمان. ( ناظم الاطباء ). کنایه از تأنی و تدریج است و این مجاز است. ( آنندراج ). بتدریج. ( فرهنگ نظام ). اندک اندک. بتأنی. کم کم. خردخرد. آهسته آهسته. تدریجاً. بمرور. متدرجاً.بمرور زمان. نرم نرمک. ( یادداشت مؤلف ) :
ز حسن روزفزونش به صرفه می گویم
که رفته رفته مبادا بتی خدا گردد.
؟ ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بتدریج اندک اندک بتائ نی : [[ رفته رفته پیشرفت حاصل میکند ]] .

دانشنامه عمومی

رفته رفته ( به انگلیسی: Chalte Chalte ) که در ایران با نام همسفر شناخته می شود، فیلمی بالیوودی به کارگردانی عزیز میرزا و محصول سال ۲۰۰۳ میلادی است. از بازیگران این فیلم می توان به شاهرخ خان و رانی موکرجی اشاره نمود.
این فیلم در ایران با نام همسفر از مؤسسه تصویر دنیای هنر دوبله و پخش شده است.
راج ( شاهرخ خان ) روستا زاده ای است از طبقه متوسط که به دنبال بلند پروازی های شخصی به شهر بمبئی آمده است و در آنجا شرکت حمل و نقل کوچکی را تأسیس کرده و آنقدر ساده و بی تکلف است که در مواقع ضروری خود رانندگی کامیونها را بر عهده می گیرد. راج در یک تصادف با پریا ( رانی موکرجی ) ملاقات می کند، دختری شیک و امروزی که در یونان به دنیا آمده و تربیت شده و اکنون در هند طراح لباس است…
عکس رفته رفته
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

inchmeal (قید)
کم کم، بتدریج، رفته رفته، خرد خرد

gradually (قید)
بتدریج، رفته رفته، متدرجا، خرد خرد

فارسی به عربی

بشکل تدریجی

پیشنهاد کاربران

خوش خوش. [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. رفته رفته. کم کم. نرم نرم. ( یادداشت مؤلف ) . خوش خوشک :
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
...
[مشاهده متن کامل]

لبیبی.
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم. ( تاریخ بیهقی ) . آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. ( تاریخ بیهقی ) . سارغ بازگشت و خواجه بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. ( تاریخ بیهقی ) . امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. ( تاریخ بیهقی ) .
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
بر پایه علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
ناصرخسرو.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
ناصرخسرو.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای.
سوزنی.
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعه رهی را خوش خوش.
سوزنی.
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
انوری.
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم.
خاقانی.
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
خاقانی.
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نظامی.
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
نظامی.
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. ( جهانگشای جوینی ) .
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است.
سعدی.
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه عمر.
حافظ.

خوش خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته . رفته رفته . کم کم . نرم نرم . ( یادداشت مؤلف ) . خوش خوشک :
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
...
[مشاهده متن کامل]

لبیبی .
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم . ( تاریخ بیهقی ) . آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. ( تاریخ بیهقی ) . سارغ بازگشت و خواجه ٔ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. ( تاریخ بیهقی ) . امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. ( تاریخ بیهقی ) .
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
بر پایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
ناصرخسرو.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
ناصرخسرو.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای .
سوزنی .
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعه ٔ رهی را خوش خوش .
سوزنی .
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
انوری .
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم .
خاقانی .
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
خاقانی .
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نظامی .
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
نظامی .
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. ( جهانگشای جوینی ) .
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است .
سعدی .
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه ٔ عمر.
حافظ.

به مرور ؛ کم کم. اندک اندک. تدریجاً. آهسته آهسته. متدرجاً: به مرور دهور، به مرور زمان.
جسته جسته . [ ج َ ت َ / ت ِ ج َ ت َ / ت ِ ] ( ق مرکب ) کم کم . سند آن در لفظ زبان شکسته بیاید. ( آنندراج ) . تک تک . گاه گاه . یک یک . ( یادداشت مؤلف ) . یواش یواش . تدریجاً. ( فرهنگ نظام ) : جسته جسته
...
[مشاهده متن کامل]
اخباری میرسد. جسته جسته اطلاعاتی به ما میرسد. جسته جسته اشعار خوب هم درین دیوان دیده میشود. جسته جسته آواز توپی شنیده میشد. جسته جسته حرفهایی از او مسموع شد. ( از یادداشتهای مؤلف ) .

رفته رفته
به مرور
با گذشت زمان
اندک اندک
کم کم

بپرس