پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
مورد تاخت و تاز قرار دادن
مورد تاخت و تاز قرار دادن
آشوب دریا ؛ طغیان. تلاطم. انقلاب. طوفان و آشفتگی آن : مروارید نیکوتر شودبوقت بهار که دریا از آشوب آرام گیرد. ( نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ) .
آشوب دریا ؛ طغیان. تلاطم. انقلاب. طوفان و آشفتگی آن : مروارید نیکوتر شودبوقت بهار که دریا از آشوب آرام گیرد. ( نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ) .
آشوب دریا ؛ طغیان. تلاطم. انقلاب. طوفان و آشفتگی آن : مروارید نیکوتر شودبوقت بهار که دریا از آشوب آرام گیرد. ( نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ) .
اسپانیا دوباره به هرج و مرج کشیده شد
طشت سرنگون ؛ کنایه از آسمان : چند خونهای هرزه خواهی ریخت زیر این طشت سرنگون بلند. خاقانی. - کاسه سرنگون ؛ کنایه از آسمان : زهر است مرا غذای هرروزه ...
شمرده شدن
شمرده شدن
شمرده شدن
شمرده شدن
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن. بر او تفوق داشتن. بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب. فردوسی. جز ...
دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن. بر او تفوق داشتن. بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب. فردوسی. جز ...
دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن. بر او تفوق داشتن. بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب. فردوسی. جز ...
دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن. بر او تفوق داشتن. بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب. فردوسی. جز ...
دستیاب گردیدن ؛ حاصل شدن. ( ناظم الاطباء ) : جواب بجز نفاق چیزی دست یاب نگردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ) .
دستیاب گردیدن ؛ حاصل شدن. ( ناظم الاطباء ) : جواب بجز نفاق چیزی دست یاب نگردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ) .
دستیاب گردیدن ؛ حاصل شدن. ( ناظم الاطباء ) : جواب بجز نفاق چیزی دست یاب نگردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ) .
دست اندازی کردن ؛ تجاوز کردن. تعدی کردن.
دست اندازی کردن ؛ تجاوز کردن. تعدی کردن.
زوال یافتن. [ زَ ت َ ] ( مص مرکب ) زوال پذیرفتن. نقصان یافتن. از میان رفتن : روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است. خاقانی. همه شب در ...
رو به افول گذاردن
زوال یافتن. [ زَ ت َ ] ( مص مرکب ) زوال پذیرفتن. نقصان یافتن. از میان رفتن : روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است. خاقانی. همه شب در ...
رو به افول گذاردن
رو به افول گذاردن
صاحب عنوان
عنوان بستن ؛ مقام و لقبی را بر کسی نهادن : چو منشور اقبال او خوانده پیش در او بست عنوان فرزند خویش. نظامی ( از آنندراج ) .
عنوان بستن ؛ مقام و لقبی را بر کسی نهادن : چو منشور اقبال او خوانده پیش در او بست عنوان فرزند خویش. نظامی ( از آنندراج ) .
عنوان بستن ؛ مقام و لقبی را بر کسی نهادن : چو منشور اقبال او خوانده پیش در او بست عنوان فرزند خویش. نظامی ( از آنندراج ) .
نقطهٔ تلاقی
مرکز کارزار ؛ میدان جنگ : به کردار آتش به نیزه سوار همی گشت بر مرکز کارزار. فردوسی. که هومان به پیروزی شهریار دوان آمد از مرکز کارزار. فردوسی.
مرکز کارزار ؛ میدان جنگ : به کردار آتش به نیزه سوار همی گشت بر مرکز کارزار. فردوسی. که هومان به پیروزی شهریار دوان آمد از مرکز کارزار. فردوسی.
مرکز کارزار ؛ میدان جنگ : به کردار آتش به نیزه سوار همی گشت بر مرکز کارزار. فردوسی. که هومان به پیروزی شهریار دوان آمد از مرکز کارزار. فردوسی.
مرکز اغبر ؛ مرکز غبرا. کنایه از زمین : بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار بنهاد مرا مادر برمرکز اغبر. ناصرخسرو. - مرکز خاک ( خاکی ) ؛ زمین : انباشت شا ...
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] ( اِ مرکب ) کلان در. ( یادداشت مؤلف ) . و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ ...
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] ( اِ مرکب ) کلان در. ( یادداشت مؤلف ) . و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ ...
تضخیم
تضخیم
کلان کار. [ ک َ ] ( ص مرکب ) توانای در کار و عمل مانند آسمان . ( ناظم الاطباء ) . || کارآزموده . مجرب . حاذق . ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ) .
کلان کار. [ ک َ ] ( ص مرکب ) توانای در کار و عمل مانند آسمان . ( ناظم الاطباء ) . || کارآزموده . مجرب . حاذق . ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ) .
کلان کار. [ ک َ ] ( ص مرکب ) توانای در کار و عمل مانند آسمان . ( ناظم الاطباء ) . || کارآزموده . مجرب . حاذق . ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ) .
کلان سالی . [ ک َ] ( حامص مرکب ) پیری . کِبَر. بسیار سالی . به زاد برآمدگی . هرم . قحارت . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . پیری . سالدیدگی . افزونی و ...
روز کلان ؛ روز بزرگ . عید. جشن . ( ناظم الاطباء ) .
روز کلان ؛ روز بزرگ . عید. جشن . ( ناظم الاطباء ) .