پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٥٢)
terrific
تعبیه شکستن . [ ت َ ی َ / ی ِ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) نامرتب کردن و تغییر دادن . ( ناظم الاطباء ) : بر آن سو تعبیه زان گونه بشکست که مهر رایگان شد ...
تعبیه شکستن . [ ت َ ی َ / ی ِ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) نامرتب کردن و تغییر دادن . ( ناظم الاطباء ) : بر آن سو تعبیه زان گونه بشکست که مهر رایگان شد ...
روزه شکستن . [ زَ/ زِ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) افطار کردن : نی کارمرد روزه ٔ همت شکستن است گر خضر آبش آرد عیش جوان کشد. امیرخسرو ( از آنندراج ) .
نفس شکستن . [ ن َ ف َ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) نفس فروبردن و برنیاوردن . نفس گسستن . || دم برنیاوردن . لب به سخن نگشودن . از اظهار مطلبی خودداری کرد ...
نفس شکستن . [ ن َ ف َ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) نفس فروبردن و برنیاوردن . نفس گسستن . || دم برنیاوردن . لب به سخن نگشودن . از اظهار مطلبی خودداری کرد ...
کسمه شکستن . [ ک َ م َ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) پیچ و تاب دادن زلف . ( ناظم الاطباء ) .
be in the loop
be out of the loop
بی معطلی
throw a ( monkey ) wrench in something throw/put a spanner in the works
throw a ( monkey ) wrench in something throw/put a spanner in the works
دست و پای کسی را در/توی پوست گردو گذاشتن
دست و پای کسی را در/توی پوست گردو گذاشتن
با دُم ِ خود گردو می شکند ؛ سخت شاد است.
با دُم ِ خود گردو می شکند ؛ سخت شاد است.
unrequited love
only once and never again
only once and never again
شخصی دید سیاه فام ضعیف اندام . ( گلستان ) .
دیوان سیاه . [ دی ] ( ص مرکب ) آنکه دفتر حسابش سیاه است . کسی که نامه ٔ عملش سیاه است . عاصی . گناهکار. نامه سیاه .
دیوان سیاه . [ دی ] ( ص مرکب ) آنکه دفتر حسابش سیاه است . کسی که نامه ٔ عملش سیاه است . عاصی . گناهکار. نامه سیاه .
از پس کردن
تنگ ( ه ) کاری را خرد کردن
تنگ دهلیز کردن . [ ت َ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) راه ورود بجایی را دشوار کردن . و در بیت زیر کنایه از مانع خواب شدن است : سکندر ز چین رای خرخیز کرددر خ ...
pile it on/pile on the drama
pile it on/pile on the drama
pile it on/pile on the drama
A man devoted to taking care of his wife and children
homewrecker
homewrecker
تنگ میدانی . [ ت َ م َ / م ِ] ( حامص مرکب ) کم وسعتی میدان . محدودیت : فلک هم مرکبی تند است کژجولان که چون کشتی عنان بر پاردم دارد ز روی تنگ میدانی . ...
تنگ میدانی . [ ت َ م َ / م ِ] ( حامص مرکب ) کم وسعتی میدان . محدودیت : فلک هم مرکبی تند است کژجولان که چون کشتی عنان بر پاردم دارد ز روی تنگ میدانی . ...
تنگ میدانی . [ ت َ م َ / م ِ] ( حامص مرکب ) کم وسعتی میدان . محدودیت : فلک هم مرکبی تند است کژجولان که چون کشتی عنان بر پاردم دارد ز روی تنگ میدانی . ...
تنگ فرصت . [ ت َ ف ُ ص َ ] ( ص مرکب ) کم فرصت . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || ابن الوقت . ( ناظم الاطباء ) . رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنگ چاره . [ ت َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) کسی که راههای چاره بر او مسدود و سخت مشکل باشد. درمانده . گرفتار سختیهای صعب و دشوار. که چاره بر او تنگ است : ا ...
تنگ پهنا. [ ت َ پ َ ] ( ص مرکب ) کم عرض . کم پهنا. باریک : و عصابه ٔ انگشتان [ شکسته ] تنگ پهنا باید. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ...
تنگ غروب . [ ت َ گ ِ غ ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزدیک غروب . تمام نزدیک غروب . ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر تر ...
روز تنگ . [ زِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روز مصیبت . ( از فرهنگ اسکندرنامه از آنندراج ) .
هم تنگ . [ هََ ت َ ] ( ص مرکب ) موافق و برابر. ( غیاث ) : قاسم صباحت و ملاحت و حسن او را با یوسف هم تنگ کرده . ( جهانگشای جوینی ) . || هم عدل . هم لن ...
تنگ تنگ . [ ت َ ت َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) عدل عدل . باربار. بقچه بقچه : دوصد جامه و زیور رنگ رنگ بسنجیده و ساخته تنگ تنگ . شمسی ( یوسف و زلیخا ) . ...
خچورسغد. [ خ ُ س َ ] ( اِخ ) نام جایی است دشوار از ملک آذربایجان که تنگناها دارد و راهش صعب المرور است . ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به خچو ...
خچورسغد. [ خ ُ س َ ] ( اِخ ) نام جایی است دشوار از ملک آذربایجان که تنگناها دارد و راهش صعب المرور است . ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به خچو ...
خچورسغد. [ خ ُ س َ ] ( اِخ ) نام جایی است دشوار از ملک آذربایجان که تنگناها دارد و راهش صعب المرور است . ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به خچو ...
خچورسغد. [ خ ُ س َ ] ( اِخ ) نام جایی است دشوار از ملک آذربایجان که تنگناها دارد و راهش صعب المرور است . ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به خچو ...
بهم گوریدن . [ ب ِهََ دَ ] ( مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن . بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:. . . نخ ها: ابریشم ها گوریده است . کاره ...
بهم گوریدن . [ ب ِهََ دَ ] ( مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن . بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:. . . نخ ها: ابریشم ها گوریده است . کاره ...
homewrecker
homewrecker
دنگ و فنگ . [ دَ گ ُ ف َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رفت و آمد. بیابرو. || معضل و مشکل و دشواری : این کار چه اندازه دنگ و فنگ دارد؛ با آداب و تشریفات ...