restriction

/riˈstrɪkʃn̩//rɪˈstrɪkʃn̩/

معنی: جلو گیری، محدودیت، انحصار، تحدید، تضییق
معانی دیگر: واپاد، مهار کردن، محدود سازی، قید، بند، مانع، پابند، حصر، تنگنا، مرزش، تنگ مرزی، منع

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that limits, confines, or restricts.
مترادف: check, condition, constraint, limit, proviso, regulation, restraint
متضاد: freedom
مشابه: bound, curb, embargo, limitation, qualification

- Their parents were stern and rigid, and the children had many restrictions.
[ترجمه گوگل] والدین آنها سختگیر و سختگیر بودند و بچه ها محدودیت های زیادی داشتند
[ترجمه ترگمان] والدین آن ها سخت و جدی بودند و بچه ها محدودیت های زیادی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The government is placing new restrictions on immigration.
[ترجمه داریوش] دولت محدودیت های جدیدی را در باره مهاجرت اعمال می کند
|
[ترجمه گوگل] دولت محدودیت های جدیدی را برای مهاجرت اعمال می کند
[ترجمه ترگمان] دولت محدودیت های جدیدی را در زمینه مهاجرت قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of restricting or condition of being restricted.
مترادف: control, limitation, restraint
مشابه: confinement, qualification

- The restriction of imports will take place next month.
[ترجمه گوگل] محدودیت واردات از ماه آینده انجام می شود
[ترجمه ترگمان] محدودیت واردات ماه بعد اتفاق خواهد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He regretted his marriage and saw it as nothing but restriction.
[ترجمه سانی] او از ازدواج خود پشیمان بود و آن را چیزی جز محدودیت نمی دید
|
[ترجمه گوگل] او از ازدواج خود پشیمان بود و آن را چیزی جز محدودیت نمی دید
[ترجمه ترگمان] او از ازدواج او پشیمان بود و آن را به عنوان چیزی غیر از محدودیت می دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. undue restriction of children
محدودسازی نابجای کودکان

2. The 30 mph speed restriction applies in all built - up areas.
[ترجمه گوگل]محدودیت سرعت 30 مایل در ساعت در تمام مناطق مسکونی اعمال می شود
[ترجمه ترگمان]محدودیت سرعت ۳۰ مایل بر ساعت در همه مناطق ساخته شده اعمال می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A diet to lose weight relies on calorie restriction in order to obtain results.
[ترجمه گوگل]یک رژیم غذایی برای کاهش وزن برای به دست آوردن نتیجه به محدودیت کالری بستگی دارد
[ترجمه ترگمان]یک رژیم غذایی برای از دست دادن وزن وابسته به محدودیت کالری برای بدست آوردن نتایج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Their success is conditional, I suggest, on this restriction.
[ترجمه گوگل]موفقیت آنها مشروط به این محدودیت است
[ترجمه ترگمان]موفقیت آن ها مشروط است، من این محدودیت را پیشنهاد می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The park is open to the public without restriction.
[ترجمه گوگل]این پارک بدون محدودیت به روی عموم باز است
[ترجمه ترگمان]این پارک بدون هیچ محدودیتی برای عموم باز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The regulations were seen as a restriction on personal freedom.
[ترجمه گوگل]مقررات به عنوان محدودیتی برای آزادی شخصی در نظر گرفته شد
[ترجمه ترگمان]مقررات به عنوان محدودیت آزادی فردی به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Citizens of the EU can travel without restriction within the EU.
[ترجمه گوگل]شهروندان اتحادیه اروپا می توانند بدون محدودیت در داخل اتحادیه اروپا سفر کنند
[ترجمه ترگمان]شهروندان اتحادیه اروپا می توانند بدون محدودیت در اتحادیه اروپا سفر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The potential restriction of physician income is a major sore point.
[ترجمه گوگل]محدودیت بالقوه درآمد پزشک یک نقطه دردناک اصلی است
[ترجمه ترگمان]محدودیت بالقوه درآمد پزشک، یک نقطه بحرانی مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This restriction is often imposed to avoid prolonged arguments between seller and buyer.
[ترجمه گوگل]این محدودیت اغلب برای جلوگیری از مشاجره های طولانی بین فروشنده و خریدار اعمال می شود
[ترجمه ترگمان]این محدودیت اغلب برای اجتناب از بحث های طولانی بین فروشنده و خریدار تحمیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The only restriction is how often the person receiving the email checks his or her mailbox.
[ترجمه گوگل]تنها محدودیت این است که شخص دریافت کننده ایمیل هر چند وقت یکبار صندوق پستی خود را چک می کند
[ترجمه ترگمان]تنها محدودیت این است که چگونه شخصی که ایمیل را دریافت می کند صندوق پستی خود را چک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Reactive techniques like reorganization, retrenchment, and restriction are the natural enemies of organizational innovation.
[ترجمه گوگل]تکنیک های واکنشی مانند سازماندهی مجدد، تعدیل نیرو و محدودیت دشمنان طبیعی نوآوری سازمانی هستند
[ترجمه ترگمان]تکنیک های واکنشی مثل سازماندهی مجدد، retrenchment، و محدودیت، دشمنان طبیعی نوآوری سازمانی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Charles, by contrast, had known nothing but restriction and discipline.
[ترجمه گوگل]در مقابل، چارلز چیزی جز محدودیت و انضباط نمی دانست
[ترجمه ترگمان]چارلز، در مقابل، چیزی جز محدودیت و انضباط نمی دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A more subtle form of restriction is to proceed by a philosophy akin to that of apartheid.
[ترجمه گوگل]شکل ظریف‌تری از محدودیت این است که با فلسفه‌ای شبیه به آپارتاید پیش برویم
[ترجمه ترگمان]یک شکل زیرکانه تر این است که یک فلسفه شبیه به آپارتاید صورت بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The teens, agitated by their restriction, were randomly leaving their living quarters and vehemently hurling obscenities and spitting at staff.
[ترجمه گوگل]نوجوانان که از محدودیت هایشان برآشفته شده بودند، به طور تصادفی محل زندگی خود را ترک می کردند و به شدت فحاشی می کردند و به سمت کارکنان تف می انداختند
[ترجمه ترگمان]هجده ساله که با این restriction به هیجان آمده بودند، به طور تصادفی محل زندگی شان را ترک می کردند و به شدت خود را با شدت به طرف عصا تف می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جلوگیری (اسم)
abatement, curb, prevention, snub, countercheck, suppression, restraint, interdict, obstruction, blockage, restriction, preservation, interdiction, debarment, forbiddance, interception, stoppage

محدودیت (اسم)
constraint, circumscription, limitation, restriction, finiteness, finitude

انحصار (اسم)
circumscription, restriction, monopoly

تحدید (اسم)
confinement, limitation, restriction

تضییق (اسم)
restriction

تخصصی

[حسابداری] محدودیت
[عمران و معماری] برآیند
[مهندسی گاز] محدودیت، تحدید، جلوگیری
[حقوق] محدودیت، ممنوعیت، منع، قید، انحصار
[ریاضیات] تحدید، تحدید، انحصار، محدودیت، قید، شرط، محدود شده
[آمار] قید

انگلیسی به انگلیسی

• limitation, state of being restricted; limit, something that restricts
a restriction is an official rule that limits what you can do or that limits the amount or size of something.
you can refer to anything that limits what you can do as a restriction.

پیشنهاد کاربران

restriction: محدودیت
restrict: محدود کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : restrict
اسم ( noun ) : restriction
صفت ( adjective ) : restrictive / restricted
قید ( adverb ) : restrictively
تنگ میدانی . [ ت َ م َ / م ِ] ( حامص مرکب ) کم وسعتی میدان . محدودیت : فلک هم مرکبی تند است کژجولان که چون کشتی عنان بر پاردم دارد ز روی تنگ میدانی . خاقانی . رجوع به ماده ٔ قبل و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنبیه
قیدوبند
restriction enzyme combinations for
digestion. ترکیبات انزیمی محدود کننده برای هضم
YouTube puts age restriction on it
UK extended the restrictions after new cases grew
محدودیت
منع، مانع، جلوگیری، محدودیت، قید و بند
قوانین و مقررات محدود کننده

تحریم

قوانین و مقرراتی که اقدامات مردم را
محدود و کنترل می کند
محدودیت, شرط محدود کننده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس