پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
with the aim of doing something
agricultural land
agricultural land
The Arab Belt ( Arabic: الحزام العربی, al - hizām al - ʿarabī; Kurdish: Kembera Ereb�, که مبه را عه ره بی ) was the Syrian Baath government's project ...
a succession of
a succession of
a succession of
a succession of
a succession of
a succession of
a succession of
prospects for genuine reform appear bleak
پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده. اسدی. در تأنی گوی ...
پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده. اسدی. در تأنی گوی ...
پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده. اسدی. در تأنی گوی ...
پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده. اسدی. در تأنی گوی ...
پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده. اسدی. در تأنی گوی ...
پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده. اسدی. در تأنی گوی ...
پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده. اسدی. در تأنی گوی ...
پایه ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] ( ص مرکب ) بلندمرتبه. بلندرتبه. بلندمقام : که گفتم من این نامه پایه ور نکرد او بدین نامه من نظر. ( از هجونامه مجعول بنام ...
پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده. اسدی. در تأنی گوی ...
پایه ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] ( ص مرکب ) بلندمرتبه. بلندرتبه. بلندمقام : که گفتم من این نامه پایه ور نکرد او بدین نامه من نظر. ( از هجونامه مجعول بنام ...
پایه ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] ( ص مرکب ) بلندمرتبه. بلندرتبه. بلندمقام : که گفتم من این نامه پایه ور نکرد او بدین نامه من نظر. ( از هجونامه مجعول بنام ...
پای فروکشیدن. [ ف ُ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از ماندن و توقف کردن باشد. ( برهان ) .
پای در نهادن در کاری= بدان کار دست زدن، شروع کردن . ( ( چند گویی که وصف خواجه بگوی پای در نه به وصف و دست بشود ) ) ( حدیقه، ۶۲۸ ) ( فرهنگ لغات و ...
پای در نهادن در کاری= بدان کار دست زدن، شروع کردن . ( ( چند گویی که وصف خواجه بگوی پای در نه به وصف و دست بشود ) ) ( حدیقه، ۶۲۸ ) ( فرهنگ لغات و ...
پای در نهادن در کاری= بدان کار دست زدن، شروع کردن . ( ( چند گویی که وصف خواجه بگوی پای در نه به وصف و دست بشود ) ) ( حدیقه، ۶۲۸ ) ( فرهنگ لغات و ...
پای در رکاب آوردن: سوارشدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۷۵ ) .
پای دررکاب افشردن:ایستادگی کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴۰۸ ) .
پای در رکاب آوردن: سوارشدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۷۵ ) .
پای در دامن کشیدن: ساکن نشستن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۳ ) .
پای در دامن کشیدن: ساکن نشستن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۳ ) .
پای در گل. [دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرفتار و حیران. ( غیاث اللغات ) .
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقار این یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار. ...
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقار این یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار. ...
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقار این یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار. ...
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقار این یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار. ...
پای رنج. [ رَ ] ( اِ مرکب ) پایمزد. حق القدم. زری که به اجرت قاصدان و شاعران و مطربان دهند که در مجلس مهمانی حاضر شوند. ( برهان ) . انعام و زری که به ...
monitoring
دعوت حق را اجابت کردن ، دعوت حق را لبیک گفتن ؛ جان به جان آفرین تسلیم کردن. مردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دعوت حق را اجابت کردن ، دعوت حق را لبیک گفتن ؛ جان به جان آفرین تسلیم کردن. مردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
حقوق اقلیت ها
minority right
on the basis of something
on the basis of something
on the basis of something
on the basis of something
on the basis of something
in exile
further