پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
گران خوار. [ گ ِ خوا / خا ] ( نف مرکب ) مردم خورنده و بسیارخوارو شکم پرست. ( برهان ) . پرخور. سخت پرخور : آن سبک روح همچو روح برفت وین گران خوار همچو ...
گران کردن سر. [ گ ِ ک َ دَ ن ِ س َ ] ( مص مرکب ) ترشروئی کردن. خشم آوردن. عتاب کردن : خداوند خرمن زیان میکند که بر خوشه چین سر گران میکند. سعدی.
گران کردن سر. [ گ ِ ک َ دَ ن ِ س َ ] ( مص مرکب ) ترشروئی کردن. خشم آوردن. عتاب کردن : خداوند خرمن زیان میکند که بر خوشه چین سر گران میکند. سعدی.
گران کردن سر. [ گ ِ ک َ دَ ن ِ س َ ] ( مص مرکب ) ترشروئی کردن. خشم آوردن. عتاب کردن : خداوند خرمن زیان میکند که بر خوشه چین سر گران میکند. سعدی.
گران کیسه. [ گ ِ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از ممسک و بخیل. ( آنندراج ) .
زن گرانبار ؛ زنی که به زادن نزدیک باشد.
زن گرانبار ؛ زنی که به زادن نزدیک باشد.
گران شکم. [ گ ِ ش ِ ک َ ] ( ص مرکب ) بزرگ شکم. برآمده شکم. اَثَطّ. ( منتهی الارب ) .
گران دخل. [ گ ِ دَ ] ( ص مرکب ) پردرآمد. دارنده. پربهره : کیست که از بخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانبار. فرخی.
گران دخل. [ گ ِ دَ ] ( ص مرکب ) پردرآمد. دارنده. پربهره : کیست که از بخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانبار. فرخی.
گران دخل. [ گ ِ دَ ] ( ص مرکب ) پردرآمد. دارنده. پربهره : کیست که از بخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانبار. فرخی.
گران دست. [ گ ِ دَ ] ( ص مرکب ) کنایه از کسی است که کارها را بسیار دیر و به تأنی و درنگ کند. ( برهان ) . کسی که کارها را بدیر کند و این مقابل سبک دس ...
گران رکاب شدن. [ گ ِ رِش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از حمله بردن : گران شد رکاب و سبک شد عنان. فردوسی.
گران رکاب شدن. [ گ ِ رِش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از حمله بردن : گران شد رکاب و سبک شد عنان. فردوسی.
گران رکاب. [ گ ِ رِ ] ( ص مرکب ) کسی را گویند که در روز جنگ به حمله خصم از جا نرود و ثابت قدم باشد و جای خود را نگاه دارد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غی ...
گران رکاب. [ گ ِ رِ ] ( ص مرکب ) کسی را گویند که در روز جنگ به حمله خصم از جا نرود و ثابت قدم باشد و جای خود را نگاه دارد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غی ...
گران زبانی
گران زبانی
گران زبان. [ گ ِ زَ ] ( ص مرکب ) الکن. کسی که زبانش در سخن گفتن سنگین است و بسختی سخن ادا کند. طَبّاقاء. ( مهذب الاسماء ) . رجوع به طباقاء شود. که زب ...
گران زبانی
گران سیر. [ گ ِ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) آنکه سیر او بدیر بود. ( آنندراج ) . کندرو. دیررو. آهسته رو : نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش. ...
گران سر. [ گ ِ س َ ] ( ص مرکب ) متکبر و مُدمّغ. ( از برهان ) . کنایه از جاهل و متکبر. ( آنندراج ) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف ...
گران سر. [ گ ِ س َ ] ( ص مرکب ) متکبر و مُدمّغ. ( از برهان ) . کنایه از جاهل و متکبر. ( آنندراج ) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف ...
pull something out of someone or something
pull something out of someone or something
pull something out of someone or something
pull something out of someone or something
pull something out of someone or something
to reach solution
to reach solution
concrete
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
high ranking
high ranking
ensuing
ensuing
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .