گناهکار

/gonAhkAr/

مترادف گناهکار: بدعمل، بزهکار، تبهکار، خطاکار، روسیاه، عاصی، متهم، مجرم، مذنب، مقصر

متضاد گناهکار: بی گناه، پاک، مبرا

معنی انگلیسی:
guilty, sinner, transgressor, sinful, [n.] sinner

لغت نامه دهخدا

گناهکار. [ گ ُ ] ( ص مرکب ) بزهمند و سیاهکار و عاصی. ( آنندراج ). بزه کار. اهمند. تباه کار. تبه کار. آثِم. اَثیم. اَثوم. جارِش. جافی. جَریم. مُجرِم. ( منتهی الارب ). جائِب.( ناظم الاطباء ). حارِج. حَرِج. ( منتهی الارب ). خاطِی.( دهار ). عاصی. مُذنِب. مُسی ٔ. مُقَصِّر. ( ناظم الاطباء ) : پدر این فیروز از نژاد یزدجرد گناهکاربود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 110 ). معنی اثیم ، گناهکار باشد او را یزدجرد گناهکار گفتندی. ( فارسنامه ابن البخی ص 74 ). ترا کشتنی کشم که هیچ گناهکار را نکشته اند. ( تاریخ بیهقی ). اختیار آن است که که عذر گناهکاران بپذیریم و بگذشته مشغول نشویم. ( تاریخ بیهقی ).
زیرا که به دوستی رسولت
زی لشکر او گناهکارم.
ناصرخسرو ( دیوان ص 451 ).
وآن گفت کت به قول شهادت عفو کند
گر تو گناهکارترین خلق عالمی.
ناصرخسرو ( دیوان ص 451 ).
وندر او بر گناهکار به عدل
قطره ناید مگر بلا ز سحاب.
ناصرخسرو.
گفت کسی گناهکار در میان ما است. ( قصص الانبیاء ص 134 ). گفت بارخدایا بر گناهکاران رحمت مکن تا وی رابدان مبتلا کرد. ( قصص الانبیاء ص 153 ). گفت : ملکا بر همه گناهکاران رحمت کن و به من نیز که گناهکارم. ( قصص الانبیاء 153 ). روی چون روز نیکوکاران و زلف چون شب گناهکاران. ( سندبادنامه ص 212 ).
آورده برات رستگاران
از بهر چو ما گناهکاران.
نظامی.
مگر آن کو گناهکار بود
دزد و خونی و راهدار بود.
نظامی.
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویشتن کن اگرم کنی عذابی.
سعدی ( بدایع ).
بهشت اگرچه نه جای گناهکاران است
بیار باده که مستظهرم به رحمت او.
حافظ.
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند.
حافظ.
- امثال :
گناهکار در عقوبت بردبار است .
( از امثال و حکم ص 1323 ).

فرهنگ فارسی

گنهکار:کسی که گناه کرده، کسی که کارزشت ازاوسرزده باشدگناهکاره هم گفته اند
( صفت ) کسی که مرتکب گناهی شده بزه کار مجرم خاطی : بار خدایا . اگر در میان ایشان گناهکاریست آن معصیت وی در کار ما کن ...
بزهمند و سیاهکار و عاصی . بزه کار . اهمند . تباه کار .

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص . ) خطاکار، مجرم .

فرهنگ عمید

کسی که گناه کرده، کسی که کار زشت از او سر زده باشد.

دانشنامه عمومی

گناهکار (مجموعه تلویزیونی). گناهکار یک سریال آمریکایی است که در ژانر جرم و جنایت، درام، رمز و راز، و بر اساس رمان به همین نام توسط، جرم نویسنده پترا Hammesfahr و در ژانویه ۲۰۱۷ و برای اولین بار از شبکه یو اس ای نتورک پخش شد در ماه مارس سال ۲۰۱۸ برای سری دوم تمدید شد. از بازیگران اصلی این سریال می توان به جسیکا بیل اشاره کرد.
این سریال در سری اول خود موفق به کسب دو نامزدی درهفتاد و پنجمین مراسم گلدن گلوب: بهترین سریال یا فیلم تلویزیونی و جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش زن برای سریال کوتاه یا فیلم تلویزیونی|بهترین بازیگر زن – سریال یا فیلم تلویزیونی برای جسیکا بیل شد.
عکس گناهکار (مجموعه تلویزیونی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

felon (اسم)
جانی، گناهکار، بزهکار، جنایت کار، عقربک

sinner (اسم)
گناهکار، بزهکار، عاصی

unrighteous (صفت)
گناهکار، نا مناسب، غیر عادلانه، ناصالح، بی تقوی

unregenerated (صفت)
گناهکار، دوباره ساخته نشده، دوباره حیات نیافته، دوباره بنانشده، دوباره تولید نشده

blameworthy (صفت)
سزاوار سرزنش، مقصر، مجرم، گناهکار، ذمیم

guilty (صفت)
مقصر، مجرم، گناهکار، مرتکب جنایت یا جنحه، بزهکار

sinful (صفت)
گناهکار، عاصی

unregenerate (صفت)
گناهکار، دوباره ساخته نشده، دوباره حیات نیافته، دوباره بنانشده، دوباره تولید نشده

transgressive (صفت)
متجاوز، گناهکار، خاطی، متخلف، خطاکار

wicked (صفت)
فاسد، شریر، بدکار، بد خو، گناهکار، تبه کار، نابکار، بدجنس

peccant (صفت)
غلط، فاسد، ناصحیح، گناهکار، خطا، ناخوش، اشتباه کار

criminal (صفت)
گناهکار، جنایی، کیفری

فارسی به عربی

شریر , مجرم , مذنب , مستحق اللوم

پیشنهاد کاربران

تَردامَن
آلوده دامن
دیوان سیاه . [ دی ] ( ص مرکب ) آنکه دفتر حسابش سیاه است . کسی که نامه ٔ عملش سیاه است . عاصی . گناهکار. نامه سیاه .
صاحب گناه. [ ح ِ گ ُ ] ( ص مرکب ) گناهکار. مذنب :
به داور داور فریادخواهان
به یارب یارب صاحب گناهان.
نظامی.
گناهکار:نافرمان، منحرف
وزری
مجرم . . . . متهم . . . . . بزه کار . . . . . .
خاطی
بدعمل، بزهکار، تبهکار، خطاکار، روسیاه، عاصی، متهم، مجرم، مذنب، مقصر، فاجر، تردامن، وازر
وازر
تردامن
فاجر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس