پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)
وضع روش. طرز جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را حافظ
گستردگی : وضع بساط
عیب گفتن. [ ع َ / ع ِ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. ( ناظم الاطباء ) . ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشم ...
عیب گفتن. [ ع َ / ع ِ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. ( ناظم الاطباء ) . ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشم ...
به یاد دار
به یاد دار
بادپیما . محروم : چو با حبیب نشینی و باده پیمائی بیاد دار محبان بادپیما را. حافظ.
بادپیما . محروم : چو با حبیب نشینی و باده پیمائی بیاد دار محبان بادپیما را. حافظ.
محبانه. [ م ُ ح ِب ْ با ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) دوستانه. دوست مانند. بطور دوستی. ( ناظم الاطباء ) .
محبّان
ماه سیما. ( ص مرکب ) ماه طلعت. آن که سیمای وی مانند ماه باشد. ( ناظم الاطباء ) . از اسمای محبوب است. ( آنندراج ) . مه سیما. ماهرخ. ماهرو. ماهروی. ماه ...
سهی قدان
سهی قد. [ س َ ق َ دد / ق َ ] ( ص مرکب ) سهی قامت. بلندقامت. موزون اندام : برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان. فردوسی. چندان بود کرش ...
سهی قد. [ س َ ق َ دد / ق َ ] ( ص مرکب ) سهی قامت. بلندقامت. موزون اندام : برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان. فردوسی. چندان بود کرش ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ از روی بردن ؛ ترسانیدن. باعث بیم و هراس شدن : بدان خنده اندر بیفشرد چنگ ببردش رگ از دست و از روی رنگ. فردوسی.
رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .
از رنگ شدن ؛ از ترس رنگ چهره را باختن. ترسیدن. رجوع به رنگ باختن شود : دلاور نشد هیچگونه ز رنگ میان دلیران درآمد به جنگ. فردوسی.
رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
بند و دام به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
به = با به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
به = با به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
به = با به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
به = با به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
حسن خلق. [ ح ُ ن ِ خ ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش خلقی : حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی ترا تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود. حافظ.
خُلق ملاطفت . || ادب به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
خُلق ملاطفت . || ادب به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
پرسش بیمار ؛ عیادت.
پرسش بیمار ؛ عیادت.
بپرسش آمدن ؛ به عیادت آمدن. عیادت کردن.
بپرسش رفتن ؛ به عیادت رفتن. عیادت کردن. عیادت.
بپرسش آمدن ؛ به عیادت آمدن. عیادت کردن.
بپرسش رفتن ؛ به عیادت رفتن. عیادت کردن. عیادت.
اگر و مگر کردن: [عامیانه، کنایه ] شرط و بهانه آوردن .