پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)

بازدید
٦,٠١١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر دل راندن ؛ بیاد آوردن. ( ناظم الاطباء ) . بخاطر آوردن. بخاطر گذراندن : چو قیصر نگه کرد و نامه بخواند ز هرگونه اندیشه در دل براند. فردوسی. هر آن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر دل راندن ؛ بیاد آوردن. ( ناظم الاطباء ) . بخاطر آوردن. بخاطر گذراندن : چو قیصر نگه کرد و نامه بخواند ز هرگونه اندیشه در دل براند. فردوسی. هر آن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر دل راندن ؛ بیاد آوردن. ( ناظم الاطباء ) . بخاطر آوردن. بخاطر گذراندن : چو قیصر نگه کرد و نامه بخواند ز هرگونه اندیشه در دل براند. فردوسی. هر آن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر دل راندن ؛ بیاد آوردن. ( ناظم الاطباء ) . بخاطر آوردن. بخاطر گذراندن : چو قیصر نگه کرد و نامه بخواند ز هرگونه اندیشه در دل براند. فردوسی. هر آن ...

پیشنهاد
٠

بر دل راندن ؛ بیاد آوردن. ( ناظم الاطباء ) . بخاطر آوردن. بخاطر گذراندن : چو قیصر نگه کرد و نامه بخواند ز هرگونه اندیشه در دل براند. فردوسی. هر آن ...

پیشنهاد
٠

جوی خون راندن ؛ جاری ساختن جوی خون. جوی خون روان کردن. کنایه از خون همه ریختن. کشتار بسیار کردن : بهر جا که بنهد همان شاه روی همی راند از خون بدخواه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوی خون راندن ؛ جاری ساختن جوی خون. جوی خون روان کردن. کنایه از خون همه ریختن. کشتار بسیار کردن : بهر جا که بنهد همان شاه روی همی راند از خون بدخواه ...

پیشنهاد
٠

آب راندن دهان از خوردن ترشی ؛ آب افتادن آن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب از دیده راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن : کید این میگفت و از دیده آب میراند. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ) . وزآن خط که چون قطره آب خواند بسا ...

پیشنهاد
٠

آب راندن دهان از خوردن ترشی ؛ آب افتادن آن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آب از دیده راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن : کید این میگفت و از دیده آب میراند. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ) . وزآن خط که چون قطره آب خواند بسا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب از دیده راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن : کید این میگفت و از دیده آب میراند. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ) . وزآن خط که چون قطره آب خواند بسا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شکم راندن ؛ اسهال. اطلاق شکم. اسهال آوردن. ( یادداشت مؤلف ) : شکم من براند نان تهیش راست چون قفل ملح و کانیرو. ؟ ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ) . و اگر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شب و روز راندن ؛ توقف نکردن. ( یادداشت مؤلف ) . بدون درنگ و توقف شتافتن. لاینقطع حرکت کردن. بی گرفتن خستگی در حرکت بودن : شب و روز راندند با کام و ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شب و روز راندن ؛ توقف نکردن. ( یادداشت مؤلف ) . بدون درنگ و توقف شتافتن. لاینقطع حرکت کردن. بی گرفتن خستگی در حرکت بودن : شب و روز راندند با کام و ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شب و روز راندن ؛ توقف نکردن. ( یادداشت مؤلف ) . بدون درنگ و توقف شتافتن. لاینقطع حرکت کردن. بی گرفتن خستگی در حرکت بودن : شب و روز راندند با کام و ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شب و روز راندن ؛ توقف نکردن. ( یادداشت مؤلف ) . بدون درنگ و توقف شتافتن. لاینقطع حرکت کردن. بی گرفتن خستگی در حرکت بودن : شب و روز راندند با کام و ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر سر کسی راندن ؛ حمله کردن بر او. تاخت آوردن بر او : و فرصت نگاه همی داشتند تا بوقتی که بر سر قومی رانده بودند و بقعه خالی مانده. ( گلستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر سر کسی راندن ؛ حمله کردن بر او. تاخت آوردن بر او : و فرصت نگاه همی داشتند تا بوقتی که بر سر قومی رانده بودند و بقعه خالی مانده. ( گلستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر سر کسی راندن ؛ حمله کردن بر او. تاخت آوردن بر او : و فرصت نگاه همی داشتند تا بوقتی که بر سر قومی رانده بودند و بقعه خالی مانده. ( گلستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر سر کسی راندن ؛ حمله کردن بر او. تاخت آوردن بر او : و فرصت نگاه همی داشتند تا بوقتی که بر سر قومی رانده بودند و بقعه خالی مانده. ( گلستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تیز راندن ؛ تند رفتن. بشتاب رفتن : تیز مران کآب فلک دیده ای آب دهن خور که نمک دیده ای. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تیز راندن ؛ تند رفتن. بشتاب رفتن : تیز مران کآب فلک دیده ای آب دهن خور که نمک دیده ای. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تیز راندن ؛ تند رفتن. بشتاب رفتن : تیز مران کآب فلک دیده ای آب دهن خور که نمک دیده ای. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مرکب راندن ؛ حرکت دادن مرکب. اسب راندن. تاختن اسب. دوانیدن و راه بردن اسب : ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران . مولوی. پسر دانست ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مرکب راندن ؛ حرکت دادن مرکب. اسب راندن. تاختن اسب. دوانیدن و راه بردن اسب : ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران . مولوی. پسر دانست ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راندن سنگ از کوه ؛ غلطاندن آن از کوه. حرکت دادن آن. فروهشتن سنگ از بر کوه که بزیر آید : نباید که ایشان شبی بیدرنگ گریزان برانند ازین کوه سنگ. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برون راندن ؛ بیرون بردن. حرکت دادن. بردن : سوی پارس لشکر برون راند زو کهن بود لیکن جهان کرد نو. فردوسی. - || خارج کردن. بیرون ساختن : چو جغد ار بر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

برون راندن ؛ بیرون بردن. حرکت دادن. بردن : سوی پارس لشکر برون راند زو کهن بود لیکن جهان کرد نو. فردوسی. - || خارج کردن. بیرون ساختن : چو جغد ار بر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برون راندن ؛ بیرون بردن. حرکت دادن. بردن : سوی پارس لشکر برون راند زو کهن بود لیکن جهان کرد نو. فردوسی.

پیشنهاد
٠

چهار نعله راندن ؛ بشتاب و سرعت دواندن مرکوب را. تازاندن مرکب. بتاخت درآوردن اسب را.

پیشنهاد
٠

چهار نعله راندن ؛ بشتاب و سرعت دواندن مرکوب را. تازاندن مرکب. بتاخت درآوردن اسب را.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از وطن رانده کردن/ ساختن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از وطن راندگان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از وطن رانده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از وطن رانده کردن / ساختن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از وطن راندگان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از وطن راندگان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رانده کردن ؛ مطرود کردن. مطرود ساختن. دور گردانیدن. طرد کردن : واین محمد است. . . که مرا ایزد بسبب او لعین و رانده کرد. ( تاریخ سیستان ) . رجوع به را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رانده فرمودن ؛ رانده کردن. طرد کردن. - || بمجاز، اجرا کردن. انجام دادن. عمل کردن : امیر محمود با. . . . عامل گردیز که بر مالشان حاصلها فزوده آمد سی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رانده فرمودن ؛ رانده کردن. طرد کردن. - || بمجاز، اجرا کردن. انجام دادن. عمل کردن : امیر محمود با. . . . عامل گردیز که بر مالشان حاصلها فزوده آمد سی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رانده فرمودن ؛ رانده کردن. طرد کردن. - || بمجاز، اجرا کردن. انجام دادن. عمل کردن : امیر محمود با. . . . عامل گردیز که بر مالشان حاصلها فزوده آمد سی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر زبان رانده شدن سخن کاندرو سود نه جز زیان نباید که رانده شود بر زبان. ابوشکور بلخی. بسی یاد نام نکو رانده شد بسی دفتر باستان خوانده شد. اسدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر زبان رانده شدن سخن کاندرو سود نه جز زیان نباید که رانده شود بر زبان. ابوشکور بلخی. بسی یاد نام نکو رانده شد بسی دفتر باستان خوانده شد. اسدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر زبان رانده شدن سخن کاندرو سود نه جز زیان نباید که رانده شود بر زبان. ابوشکور بلخی. بسی یاد نام نکو رانده شد بسی دفتر باستان خوانده شد. اسدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر زبان رانده شدن سخن کاندرو سود نه جز زیان نباید که رانده شود بر زبان. ابوشکور بلخی. بسی یاد نام نکو رانده شد بسی دفتر باستان خوانده شد. اسدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رانده آمده رانده آمدن ؛ رانده شدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر زبان رانده شدن سخن کاندرو سود نه جز زیان نباید که رانده شود بر زبان. ابوشکور بلخی. بسی یاد نام نکو رانده شد بسی دفتر باستان خوانده شد. اسدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ناتوان بین. [ ت َ ] ( نف مرکب ) حاسد زیرا که کسی را توانا دیدن نمیتواند. ( غیاث ) . رشکین. حسود. بدخواه. ( ناظم الاطباء ) : چشم او دید دست من بوسید آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رانده آمدن ؛ رانده شدن.