پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)

بازدید
٦,٠١١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به نگار ؛ منقش. مزوق. موشی. نگارین. ( یادداشت مؤلف ) . آراسته : ز گوهر است شها روی تیغ تو به نگار گهرنگار به دست گهرنثار توباد. سوزنی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نگاران. [ ن ِ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال نگاشتن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ای نگار من

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

نگاران. [ ن ِ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال نگاشتن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ز . . . . . . . بیندیش مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

ار = یا مخفف اگر بمعنی یا: اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. اگر گنج پیش آید ار خاک خشک و گر آب دریا و گر زرّ و مشک. فردو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
-١٢

ار = یا مخفف اگر بمعنی یا: اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. اگر گنج پیش آید ار خاک خشک و گر آب دریا و گر زرّ و مشک. فردو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ار = یا مخفف اگر بمعنی یا: اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. اگر گنج پیش آید ار خاک خشک و گر آب دریا و گر زرّ و مشک. فردو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مدد دادن= کمک کردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ

پیشنهاد
٠

پناه بودن = پناه بردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پناه بودن = پناه بردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پناه بودن = پناه بردن ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قلم راندن کنایه از تقدیر کردن : تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است تغییر نیابد. ( تاریخ بیهقی ) . نرانده اند قلم بر مراد آد ...

پیشنهاد
٠

قلم راندن کنایه از تقدیر کردن : تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است تغییر نیابد. ( تاریخ بیهقی ) . نرانده اند قلم بر مراد آد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قلم راندن کنایه از تقدیر کردن : تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است تغییر نیابد. ( تاریخ بیهقی ) . نرانده اند قلم بر مراد آد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قلم یا خامه راندن ؛ نوشتن. ( ناظم الاطباء ) : نه هر که باشد چیره براندن خامه دلیر باشد بر کار بستن خنجر. مسعودسعد. چو خطش قلم راند بر آفتاب یکی جدو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تاریخ راندن ؛ تاریخ نوشتن. کارنامه نوشتن : چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. ( تاریخ بیهقی ) . ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تاریخ راندن ؛ تاریخ نوشتن. کارنامه نوشتن : چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. ( تاریخ بیهقی ) . ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تاریخ راندن ؛ تاریخ نوشتن. کارنامه نوشتن : چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. ( تاریخ بیهقی ) . ...

پیشنهاد
٠

سخن راندن از ( ز ) ؛ گفتگو کردن در باره موضوعی. بحث کردن از : چو شاپور شد زین سرای کهن ز بهرام شاپور رانم سخن. فردوسی. غمین گشت و سودابه را پیش خوا ...

پیشنهاد
٠

سخن راندن از ( ز ) ؛ گفتگو کردن در باره موضوعی. بحث کردن از : چو شاپور شد زین سرای کهن ز بهرام شاپور رانم سخن. فردوسی. غمین گشت و سودابه را پیش خوا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سخن راندن از ( ز ) ؛ گفتگو کردن در باره موضوعی. بحث کردن از : چو شاپور شد زین سرای کهن ز بهرام شاپور رانم سخن. فردوسی. غمین گشت و سودابه را پیش خوا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راندن نقل کردن. حکایت کردن. شرح دادن. بازگفتن. بازگو کردن. بیان کردن : سخن گفته شد گفتنی هم نماند من از گفته خواهم یکی با تو راند. فردوسی. همه پیش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نکته راندن ؛ نکته گفتن. بیان نکته کردن : پس آنگاه شاهش بر خویش خواند بگستاخیش نکته ای چند راند. نظامی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سحر حلال راندن ؛ کنایه از جادوگری در سخن گفتن. داد سخن دادن بشایستگی. با بیان سحرآمیز سخنرانی کردن. بشیوایی و رسایی شگفت انگیز شعر و سخن گفتن : دریغ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سحر حلال راندن ؛ کنایه از جادوگری در سخن گفتن. داد سخن دادن بشایستگی. با بیان سحرآمیز سخنرانی کردن. بشیوایی و رسایی شگفت انگیز شعر و سخن گفتن : دریغ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راندن با کسی ؛ گفتگو کردن با کسی. گفتن با وی : چو با شاه ایران گرزم این براند گو نامبردار خیره بماند. دقیقی. جهاندار مر پهلوان را بخواند همه گفت فر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راندن با کسی ؛ گفتگو کردن با کسی. گفتن با وی : چو با شاه ایران گرزم این براند گو نامبردار خیره بماند. دقیقی. جهاندار مر پهلوان را بخواند همه گفت فر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راندن و شنیدن ؛ گفتن و شنیدن : بدو گفت زان سان که راند و شنید دل شاه گفتی ز تن بردمید. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راز راندن ؛ راز گفتن. بیان راز کردن : از آن پس گرانمایگان را بخواند بسی رازها پیش ایشان براند. فردوسی. ز پرده بتان را بر خویش خواند همه راز دل پیش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دروغ راندن ؛ دروغ گفتن. دروغ بر زبان آوردن : دروغ و گزافه مران در سخن بهر تندیی هرچه خواهی مکن. اسدی ( گرشاسبنامه ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

حرف راندن ؛ سخن گفتن. گفتن. حرف زدن. گفتگو کردن : امروز درین ورق که خواندی یک حرف خطا بسهو راندی. نظامی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن : هرچه یارب ندای حق راندم لاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن : هرچه یارب ندای حق راندم لاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن : هرچه یارب ندای حق راندم لاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ثنا راندن ؛ ستودن. ستایش کردن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن : هرچه یارب ندای حق راندم لاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پند راندن ؛ پند دادن. اندرز گفتن. نصیحت کردن : ازآن پس همه بخردان را بخواند همه پندها پیش ایشان براند. فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند بسی پند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پند راندن ؛ پند دادن. اندرز گفتن. نصیحت کردن : ازآن پس همه بخردان را بخواند همه پندها پیش ایشان براند. فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند بسی پند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پند راندن ؛ پند دادن. اندرز گفتن. نصیحت کردن : ازآن پس همه بخردان را بخواند همه پندها پیش ایشان براند. فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند بسی پند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پند راندن ؛ پند دادن. اندرز گفتن. نصیحت کردن : ازآن پس همه بخردان را بخواند همه پندها پیش ایشان براند. فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند بسی پند ...

پیشنهاد
٠

بتندی سخن راندن ؛ با خشم سخن گفتن. خشمگین سخن گفتن : ز خیمه فرستاده را بازخواند بتندی فراوان سخن ها براند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بتندی سخن راندن ؛ با خشم سخن گفتن. خشمگین سخن گفتن : ز خیمه فرستاده را بازخواند بتندی فراوان سخن ها براند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بتندی سخن راندن ؛ با خشم سخن گفتن. خشمگین سخن گفتن : ز خیمه فرستاده را بازخواند بتندی فراوان سخن ها براند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وزارت راندن ؛ وزارت کردن. صدارت کردن. حکومت کردن : این کار وزارت که همی راند خواجه نه کار فلان بن فلان بن فلان است. منوچهری. بوالقاسم کثیر خود وزار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بر زبان راندن