scuffle

/ˈskəfl̩//ˈskʌfl̩/

معنی: غوغا، نزاع، ستیز، مشاجره، جنجال، کشمکش، دست بیقه شدن با، کشمکش کردن
معانی دیگر: دست به یقه شدن (با کسی)، گلاویز شدن، گلاویزی، زدوخورد، دست به گریبانی، صدای پا (یا کفش)

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: scuffles, scuffling, scuffled
(1) تعریف: to take part in a brief, confused fight among a few people.
مشابه: scrap, tangle, tussle

(2) تعریف: to walk in a shuffling manner.
اسم ( noun )
مشتقات: scufflingly (adv.)
• : تعریف: a brief, confused fight among a few people.
مشابه: affray, scrap, scrape, tangle, tussle

جمله های نمونه

1. the police broke up the scuffle
پلیس نزاع آنها را متوقف کرد.

2. Five pickets were injured in the scuffle.
[ترجمه گوگل]در این درگیری پنج پیکت زخمی شدند
[ترجمه ترگمان]پنج کشیک در این درگیری زخمی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The two men quarrelled and there was a scuffle.
[ترجمه گوگل]دو مرد با هم دعوا کردند و درگیری رخ داد
[ترجمه ترگمان]دو مرد دعوا کردند و نزاع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was involved in a scuffle with a photographer.
[ترجمه گوگل]او با یک عکاس درگیر شد
[ترجمه ترگمان]او در درگیری با یک عکاس درگیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A scuffle broke out among people in the crowd.
[ترجمه گوگل]درگیری بین مردم در میان جمعیت رخ داد
[ترجمه ترگمان]در میان مردم جنجالی برپا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was involved in a scuffle with photographers.
[ترجمه گوگل]او با عکاسان درگیر شد
[ترجمه ترگمان]او در درگیری با عکاسان درگیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was injured in a scuffle at the football match.
[ترجمه گوگل]او در یک درگیری در مسابقه فوتبال مجروح شد
[ترجمه ترگمان]او در یک درگیری در مسابقه فوتبال زخمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. What began as a minor scuffle turned into a full-scale riot.
[ترجمه گوگل]آنچه که به عنوان یک درگیری جزئی آغاز شد به یک شورش تمام عیار تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]چیزی که شروع شد، درگیری جزیی تبدیل به یک شورش تمام عیار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There was a scuffle and I lost my hat in the melee.
[ترجمه گوگل]درگیری شد و کلاهم را در غوغا گم کردم
[ترجمه ترگمان]جنجالی در راه بود و من کلاهم را در این آشوب از دست دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There was a scuffle and he kicked me in the stomach.
[ترجمه گوگل]درگیری شد و با لگد به شکمم زد
[ترجمه ترگمان]درگیری بود و با لگد به شکمم لگد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There was a scuffle in which Ian was stabbed through the neck.
[ترجمه گوگل]درگیری رخ داد که در آن ایان از طریق گردن چاقو خورد
[ترجمه ترگمان]یه درگیری بوده که ایان تو گردنش چاقو خورده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was a brief scuffle as the crowd left the football ground.
[ترجمه گوگل]با خروج جمعیت از زمین فوتبال، درگیری مختصری رخ داد
[ترجمه ترگمان]وقتی جمعیت زمین فوتبال را ترک کرد، دعوای کوتاهی برقرار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Junkin got into a scuffle with an unidentified Jets player near the end of a kickoff return.
[ترجمه گوگل]جونکین در نزدیکی پایان بازی برگشت با یک بازیکن ناشناس جتس درگیر شد
[ترجمه ترگمان]Junkin با یک بازیکن ناشناس که نامش اعلام نشده است در نزدیک پایان بازگشت ضربتی وارد یک درگیری شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. International observers and journalists crowded around each minor scuffle and shouting match.
[ترجمه گوگل]ناظران بین المللی و روزنامه نگاران در اطراف هر درگیری کوچک و فریاد زدن ازدحام کردند
[ترجمه ترگمان]ناظران و روزنامه نگاران بین المللی در اطراف هر درگیری جزئی و مسابقه فریاد زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The details remain unclear, but the scuffle is probably best described as potentially lucrative for Mr Tyler.
[ترجمه گوگل]جزئیات همچنان نامشخص است، اما این درگیری احتمالاً به بهترین وجه برای آقای تایلر سودآور است
[ترجمه ترگمان]جزئیات هنوز مشخص نیست، اما احتمالا این درگیری احتمالا برای آقای تایلر مفید خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غوغا (اسم)
pandemonium, fray, turmoil, affray, melee, uproar, clamor, mobile, riot, tumult, ruckus, hubbub, scuffle, mob, scrimmage, jangle, rave, peal, canaille, din, embroilment, hordes of locusts, hurly-burly, rumpus

نزاع (اسم)
quarrel, battle, fray, affray, strife, dispute, contention, discord, spar, war, warfare, fuss, scuffle, wrangle, squeal, scrap, tousle, dust-up, embroilment, falling-out

ستیز (اسم)
hate, hatred, quarrel, violence, affray, contention, antagonism, contest, anger, animosity, scuffle, injustice, mix-in, punch-up

مشاجره (اسم)
dispute, contention, contest, argument, controversy, scuffle, broil, wrangle, falling-out, garboil

جنجال (اسم)
tumult, pother, hubbub, scuffle, jangle, bobbery, brawl, donnybrook, stramash, garboil

کشمکش (اسم)
tension, conflict, toil, tussle, struggle, bout, scuffle, wrestle, skirmish, scrimmage, stour, wrestling

دست بیقه شدن با (فعل)
scuffle

کشمکش کردن (فعل)
war, scuffle, spat

انگلیسی به انگلیسی

• quarrel, minor fight, altercation
quarrel, engage in a minor fight
a scuffle is a short fight or struggle. count noun here but can also be used as a verb. e.g. young people in cameroon scuffled with the police.

پیشنهاد کاربران

lock horns ( with somebody )
1 - اسم/
engage in a short, confused fight or struggle at close quarters
کشمکش، درگیری، زد و خورد
Two police officers were injured in scuffles with demonstrators at Sunday's protest.
In 2010, the then acting rector of the Sosnowiec seminary allegedly got into a scuffle at a gay club, but was allowed to remain in his job for more than a year even after the case was publicised by Polish media.
...
[مشاهده متن کامل]

He had gotten into a scuffle with another employee.
2 - to struggle at close quarters with disorder and confusion
فعل/ زد و خوردن کردن، در گیر شدن
Protesters scuffled with police in the southern Chinese megacity of Guangzhou late on Tuesday night, according to witnesses and footage
The youths scuffled with the policeman, then escaped down the alley.
The pair scuffled on the ground, both kicking and punching.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/scuffle
as a verb:
1. to fight in a disorderly manner: دعوا کردن های کوچک و بی اهمیت و بی سر و ته مثل دعواهای بچه ها
2. to move by shuffling: راه رفتن سریع به طوری که پاها روی زمین کشیده بشه ( یا به اصطلاح خلش خلش کنه: ) )
...
[مشاهده متن کامل]

3. to move in a hurried or confused manner: جا به جا شدن به طوری که فرد انگاری عجله داره یا گیجه یا هول شده
کلا این فعل زمانی به کار برده میشه که طرف حالا چه تو راه رفتن یا دعوا کردن، نمیدونه چی به چیه و هول شده و سریع سر و تهش رو به هم میده

NOUN
What began as a minor scuffle turned into a full - scale riot
چیزی که اولش یه گلاویزی/دست به گریبانی/نزاع کوچیک بود
تبدیل شد به یه بلوا/آشوب تمار عیار

بپرس